eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.9هزار دنبال‌کننده
20.4هزار عکس
1.9هزار ویدیو
82 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
💐•• 💚 محسن وقتی تابلوی تکمیل شده فاطمه رو دید لبخند تحسین برانگیزی زد و گفت: واقعا خسته نباشید، کارتون حرف نداره که از حرفهای دیشب سهیل احساس خطر میکرد سعی کرد خیلی رسمی تر رفتار کنه، برای همین گفت: ممنون، شما لطف دارید. می تونم برم؟ -بله، البته، دستمزد این تابلو به حسابتون واریز میشه. -ممنون، با اجازه. وقتی از اتاق اومد بیرون نفس رضایت مندی زد، در همین حال مش رجبو دید که از دور داره با یک پاکت توی دستش میاد، بعد از اینکه سلام کرد، مش رجب پاکت رو بهش داد و گفت: این رو امروز پست برای شما آورد فاطمه با تعجب گفت: برای من؟ اینجا؟!! بعد هم بدون معطلی پاکت رو باز کرد، با دیدن چند سی دی با خودش گفت: آخه کی اینجا برای من بسته فرستاده؟!!! به شدت مشکوک شده بود، فورا به سمت کارگاهش رفت و بدون معطلی کامپیوتر رو روشن کرد، تا بالا بیاد سری به بچه ها زد و کمی توی کارهاشون راهنماییشون کرد و دوباره برگشت سر وقت کامپیوتر و سی دی ها رو گذاشت ،اولش چیزی نمی فهمید، عکس یک سری مدارک بود، با دقت به مدارک نگاه کرد، یک اسم آشنا بود، ... صیغه نامه سهیل و ... مدرک بعدی، صیغه نامه سهیل و ...، بعدی عکس ناهار خوردن سهیل و ... پارک رفتن سهیل و ... اما کم کم صورتش سرخ شد، احساس کرد تمام بدنش گر گرفته، فیلم یک مراسم بود، یک مراسم ازدواج فقط با چند تا مهمون، و یک زن و مرد خوشحال .... فیلم رو جلو زد ... سی دی رو در آورد ... سی دی بعدی رو گذاشت ... باز هم ... جلو زد ... سی دی رو در آورد و آخری رو گذاشت ... باز هم ... سی دی رو در آورد ... کامپیوتر رو خاموش کرد ... فورا سی دی ها رو توی کیفش انداخت و... سرش رو بین دستانش قرار داد... +++ توی خونه ساکت رو به پنجره ایستاده بود... چه میشه کرد، مطمئنا سهیل شیدا رو صیغه کرده بود، اتفاقاتی که توی اون فیلم افتاده بود رو قبلا هم میتونست تصور کنه، برای همین دلیلی نداشت با دیدن واقعیتی که ازش خبر داشت اینقدر بهم بریزه ... بسه ... دیگه بسه ... بلند داد زد: دیگه بسه... ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
[• #آقامونه😌☝️ •] 😌\• ‌‌غرورم رو 👌/• ‌‌مدیونِ حسِ تو ام 💚\• ‌‌تو 🇮🇷/• ‌‌حیثیتِ سرزمینِ منے.. ۱۴ ثانیه به عڪس☝️😍 بنگرید! ••چه تفاهم نابے داریم😉•• #راحم_تبریزی /✍ #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات📿 #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(645)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🦋•° @Asheghaneh_Halal
[• 🌤•] |🍳 صبحانه ام، یک فنجان، چای بهارنارنج است کمی از تو! وقتی، رسم عاشقیت همین صبح بخیر های دور و نزدیک است... 🍞| ❤️🍃 [•♡•] @asheghaneh_halal
خودت نمی‌دانی اما؛😉 پیچیده ترین معادلاتِ زندگی‌ام، با فرمولِ "نگاه"😌 و لبخندِ مهربان 👌😍 به سادگی حل می شوند...!☺️ 🙃 😍 [💝:🍃] @Asheghaneh_halal
[• ღ •] 💞هرگز همسرتان را به چیزهایی كه به آنها علاقمند نیست، مجبور نكنید. او را همانطور که هست بپذیرید و اگر لازم بود که وی کاری را انجام دهد مسلما تشویق بهتر از اجبار تاثیر گذار خواهد بود.💞 ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇 [•ღ•] @asheghaneh_halal
🌼🍃 🍃 ✨تا برای دیگران نقل نکند، پیچ‌وتاب دارد! همان‌طور که اگر کسی غذایی بخورد که به آن عادت نداشته است، حالت تهوع به او دست می‌دهد، منافق هم اگر عمل صالحی انجام دهد، به مزاجش نمی‌سازد و می‌خواهد آن را دفع کند؛ ازاین‌رو اگر عمل صالحی انجام دهد، زود آن را نقل می‌کند؛ ✨ اگر به خودش قول هم بدهد که این کار را به کسی نخواهم گفت، نفسش راحت نمی‌شود، مگر اینکه آن کار را به دیگران بگوید، و تا نگوید پیچ‌وتاب دارد؛ اما همین‌که گفت، مثل زنی که وضع حمل کرده باشد، دیگر آرام و راحت می‌شود؛ چون بارش را زمین گذاشته و چیزی در بساطش نیست. ✨مؤمن هم اگر معصیتی ‌کند، می خواهد آن را سریع دفع کند. اگر به کسی ظلم کند، همان حالتی را دارد که مادر هنگام وضع حمل دارد و تا عذرخواهی نکند، آرام نمی‌گیرد. 🌼🍃 🍃 @asheghaneh_halal
🌷🍃 🍃 بے‌ݪبخند نمےدیدیش به دیگران هم مےگفت از صبح ڪه بیدار میشید به همه لبخند بزنید دلشون رو شاد ڪنید براتون حسنه مےنویسند.. ..🌸 •|🕊|• @Asheghaneh_halal 🍃 🌷🍃
🍃💜🍃 💜🍃 🍃 🌹/• پیامبراکرم(ص)مےفرمایند: 🤗/• چه خوب فرزندانۍ هستند، 🌺/• دختران با حیا... 🙃/• هرڪس یڪی ازآنہا را داشته باشد 💖/• خداوند آن دختر را براے او مانعی 🔥/• در برابر آتش دوزخ قرار مۍدهد. 📚 @Asheghaneh_halal 🍃 💜🍃 🍃💜🍃
🍃🕊🍃 | 📿|ختم صلوات امروز 🍃| هــدیـہ بہ شهید⇓ ❣| محمداینانلو ارسال تعـداد به آے دے😌👇 •🌷• @F_Delaram_313 تعداد صلواٺ ها •• ۳۶۰۰ •• هر روز میزبان یڪ فرشته😃👇 |❤️| @asheghaneh_halal 🍃🕊🍃
🍃🕌 گنبــدت دل میبـــرد••|💚 وقـت ملاقـات بــده ••|😢 🍃🕌 @asheghaneh_halal
🍃👑 ز تمام بودنے ها تو همین از آن من باش••|🖐 ڪه به غیر با تو بودن دلم آرزو ندارد 🍃👑 @asheghaneh_halal
°🐝| |🐝° ☺️ حـــالتے چِه من الان دالم🙄 اجـــه دفتید شبیه چیه؟!😁 بزالید عُـــودم میجم😉 تلامـــپ بعد از سِنیدن صحبتـــهاے املوز عضلت آقــــا😍 استباهے به جـــای اینچه سلشو بزنه تــــو دیفال زده تو سیسه😂😂😂😂 عُب از یه دیفونه انتظال میله😂😂😂 استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
[• #آقامونه😌☝️ •] 😘\• عـشـــق تــــو.. 🌠/• هـر «شـــب» برانگیـزد 😉\• زِ جــانـم، رسـتـاخیـز.. ۱۴ ثانیه به عڪس☝️😍 بنگرید! ••چه تفاهم نابے داریم😉•• #سنایی /✍ #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات📿 #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(646)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🦋•° @Asheghaneh_Halal
[• #صبحونه 🌤•] °..🍳 💓|دوست داشتنٺ|💓 به حد جنـون رسیده..! به حدی که، صبح ها با اینکه آفتاب طلوع میکند ولی جز •دلتنگی•، چیزی در من بیـ💤ـدار نمےشود..! #فرشید_عسکری‌ 🌸•• #صبحـتون‌عاشقانه 💐•• _______☕️🍃 [•♡•] @asheghaneh_halal
#همسفرانه •°☀️°• صبــح ها •°🤗°• بیشتــر از نــور •°♥️°• #طُ را مے خــواهــم... #معصومه_صابر ✍️ #صبحت_بخیر_جانا💙 [💝:🍃] @Asheghaneh_halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[• ღ •] 💞 یکی از تفاوت هاے بسیار جالب " آقایان و خانم ها " 🎙 ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇 [•ღ•] @asheghaneh_halal
🌷🍃 🍃 #چفیه بٰالی دَهیدْ بِه وُسعَتِ هَفتْ آسِماٰن هَرچِه میدَوَم بِه #شَهیداٰنْ نِمیرِسَمـ😔 #ۺہادٺ|🌸 #شهدا‌را‌یاد‌کنیم‌باذکرصلوات •|🕊|• @Asheghaneh_halal 🍃 🌷🍃
🍃💜🍃 💜🍃 🍃 #ریحانه بـَستِـه امـ عـهـ📝ــد کِــه در راهـ🌉 شـهـ🕊ـیدانـ باشم چــ⭐️ــادر مــشــــکــے مَـن رَنــ🍃ــگــ شَــهــ💔ــادتـ دارد😉 #چادرم_سنگرے_اَز_جنس_حـیـاء🍃🌹 @Asheghaneh_halal 🍃 💜🍃 🍃💜🍃
6389_1580123864.mp3
11.35M
🎧🍃 هم تکیه گاهے هم پشت و پناهے هم زندگیمو میگردونے 💚 •💓• @asheghaneh_halal •💓• 🎧🍃
🍃✨ سلام بر|•✋•| ساقی لب تشنگان|•💚•| خوشگل ــسازے😌👇 @ASHEGHANEH_HALAL 🍃✨
🍃🕌 به چه مشغول ••|🤔 ڪنم دیده و دل را ڪه مدام دل تو رامےطلبد ، دیده تو را مےجوید 🍃🕌 @asheghaneh_halal
🍃👑 چنان به سوے تو با سر دويدم از سر شوق😍🏃 ڪه روے برف نمانده ست رد پا از من ... ☺👟 👑🍃 @asheghaneh_halal
💐•• 💚 شاید همسایه ها هم صدای فاطمه رو شنیدند، اما اون کسی که باید میشنید ... نه. وقتی سهیل اومد خونه و صورت خسته فاطمه رو دید، بوسه ای به پیشونیش زد و گفت: معلومه امروز حسابی خسته شدی فقط چند جمله گفت و تا آخر شب دیگه حرفی نزد، گفت: من اول به خاطر خدا، بعد به خاطر عشقم به تو ،خیلی دارم صبوری می کنم. امیدوارم اجر صبرم رو ببینم، اول از خدا، بعد از تو... اون شب هر چقدر سهیل پاپیچ فاطمه شد تا بفهمه موضوع چیه موفق نشد، فاطمه حرفی نزد، فقط بهش اطمینان داد فردا که از خواب بیدار شه حالش خوب میشه شب فاطمه به خیلی چیزها فکر کرد، به لحظه ای که سهیل در مورد محسن ازش پرسیده بود، یا به زمانی که شیدا رو توی خونش دیده بود، و فیلم ها ... با خودش گفت: چیزی که مطمئنم اینه که من با سهیل فرق دارم، هیچ وقت دوست نداشتم آدمی مثل اون باشم ... و نخواهم شد ... من فاطمه ام، تا آخر هم فاطمه می مونم ...اما ... امیدوارم خدا بهم کمک کنه... اللهم لک الحمد حمد الشاکرین... و صبح همون طور شد که قول داده بود، سرحال و پر انرژی... توکل به خدا آرامش بخش ترین چیزی بود که فاطمه داشت و خدا خدا میکرد هیچ وقت از دستش نده... اما در مقابل شیطنتهای شیدا چقدر میشد صبر کرد؟! این تازه اولش بود... در خونه با صدای قیژ قیژ وحشتناکی باز شد و محسن با یک تابلو وارد شد، در رو دوباره تکون داد و دوباره همون صدا بلند شد، محسن تابلو رو کنار دیوار قرار داد و گفت: این درم مثل من دیگه داره کم کم پیر میشه. بعد هم به سمت آشپزخونه رفت، کمی روغن گریس آورد و مشغول روغن کاری در شد که خانمی پشت در ظاهر شد. محسن که روی زمین نشسته بود با تعجب سرش رو بالا آورد و با دیدن صورت مادرش لبخندی زد، بلند شد و گفت: به به، سلام مامان خانم، چه عجب، راه گم کردی؟ -سلام مادر، تو که نمیای به ما سر بزنی، خوبه ما لااقل راه گم میکنیم، نمیخوای بری کنار؟ -بله، بفرمایید تو .. بابا چطوره؟ -از احوال پرسی پسرش خوبه! ... این چیه؟ طلعت خانم دستی به تابلو کشید که محسن گفت: یک تابلو فرشه، آوردم بزنم به دیوار -تابلویی که قرار بود واسه بچه دار شدن مهران واسش سفارش بدی چی شد؟ -دارن روش کار میکنن ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
💐•• 💚 اما خودش هم میدونست که داره دروغ میگه، تابلوی منظره غروب رو برای مهران سفارش داده بود، اما وقتی دیدتش، زیباییش و از اون مهم تر اینکه با دستهای فاطمه بافته شده بود مجذوبش کرد و مطمئن بود نمی خواد این تابلو رو به هیچ کسی بده. طلعت خانم که از سر و وضع خونه محسن راضی نبود گفت: تو چرا اینقدر شلخته ای بچه؟ اون ننه بزرگت بهت تمیزی یاد نداد؟ پیرزن افریته -مامان!!! این جور در مورد خانم جون حرف نزن خواهش میکنم، من بهشون خیلی مدیونم -مدیونی؟!! اینکه به زور تو رو از خونوادت جدا کردند و تو اون لونه موش بزرگت کردن باعث شده مدیونشون باشی؟ -مادر من، باز شروع نکن تو رو خدا، بشین برات چایی بیارم، هوا بیرون سرده. -آره خیلی سرده. از اون سرد تر دل توئه که نمیگی از دار دنیا یه ننه بابای پیر داری که گه گاهی باید بهشون سر بزنی -شرمنده ام به خدا، خیلی سرم شلوغه. -آره، اونقدر شلوغ که وقت نمیکنی یکی رو بیاری اینجا به خونه زندگیت برسه، تو نمی خوای زن بگیری؟ خودت که عرضه نداری بذار من واست یکی رو پیدا کنم -ای بابا! مادر من، شما از وقتی اومدی اینجا داری تیکه میندازی ها، تو رو خدا بس کنین دیگه، بفرمایید اینم چایی -بگو مادرت لال شه دیگه محسن که حسابی کلافه شده بود، چایی رو رو به روی مادرش قرار داد و به سمت تابلو رفت، روزنامه های روشو پاره کرد و با لبخند نگاهی بهش انداخت، بعد هم شروع کرد به پیدا کردن جای مناسب برای نصبش، طلعت خانم یک ریز حرف میزد و محسن تمام تلاشش رو میکرد محترمانه جواب بده، بالاخره تابلو فرش رو روی بزرگترین دیوار خونه نصب کرد و بعد از چند لحظه نگاه کردنش به سمت مادرش رفت... نگاه کردن به بچه ها بهش آرامش میداد، صدای اذان رو که شنید دست از نوازش بچه ها کشید و به علی و ریحانه که با چشمهای باز نگاهش میکردند گفت: خوب، وقت اینه که من برم با خدا جونم حرف بزنم. ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
[• #آقامونه😌☝️ •] 🌇\• ڪجای شهر قدم می‌زنی!؟ 👇/• مےخواهم ڪاملا اتفاقے 😌\• از آنجا رد شوم ؛) ۱۴ ثانیه به عڪس☝️😍 بنگرید! ••چه تفاهم نابے داریم😉•• #مریم_قهرمانلو /✍ #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات📿 #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(647)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🦋•° @Asheghaneh_Halal