🌱🌼•°|
#قائمانه
غفلت از یار😓•
گرفتار🌀•°
شدن هم دارد☝️•°|
از شما دورشدن👣•
زار شدن💔•°
هم دارد😔•°|
#السلامعلیکیاصاحبالزمان
#اللهمعجللولیکالفرج
#سهشنبههایجمکرانی
@asheghaneh_halal
🌱🌼•°|
عاشقانه های حلال C᭄
🌱🌼•°| #قائمانه غفلت از یار😓• گرفتار🌀•° شدن هم دارد☝️•°| از شما دورشدن👣• زار شدن💔•° هم دارد😔•°|
🗣|مٻڱـم|
♥️|امامزمانـمۏڹ|
🙂|نٻسټ|،
🚫|راحٺٻــــــم..؟!
°🐝| #نےنے_شو|🐝°
اعشاب بَلاے آدم نمےژالَن کہ😬••
اینگَدر اَژ کُلونا حَلف میژَنَن😑••
هے میدَن دَشتات لُو بِشول🚿••
ژِد عفونے تُن
بُلُو حموم🛁••
خَشتِہ شُدَم دیجہ😕••
حتے نمےژالَن یہ خواب لاحَت تُنیم😫••
خدایااااا
حوشِلَمَم شَل لَفت اوووف😤••
"یہ عدد نےنے بےاعصاب😱"
استودیو نےنے شو؛
آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇
°🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_پنجاه_و_پنج -از هیچ کدوم... سهیل فریاد زد:پس از چی؟ -
💐••
#عشقینه
#سجاده_صبر💚
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_شش
تن ناز خانم با ناراحتی آهی کشید و گفت: این دختر آخر پسر منو بدبخت کرد ... از اولشم میدونستم
سهیل خندید و گفت: شما که طرفدار پرو پا قرص مژگان بودی که!
تن ناز خانم سری تکون داد و گفت: چه میدونستم این چه مارمولکیه...
سهیل یادش اومد که سر ازدواج سهند و مژگان مادرش سر از پا نمیشناخت، عروسی گیرش اومده بود که به قول خودش کسی نمی تونست روش حرف بیاره، یک دختر زیبا و خوش پوش و پولدار و به قول خودشون های کلاس ...
اما سر خواستگاری رفتن برای خودش قشقلی به پا انداخته بود که نگو .... چون فاطمه هیچ سنخیتی با معیارهای مادرش نداشت...
لبخندی روی لبش نشست و با خودش گفت: چقدر خوشحالم که سر ازدواج با فاطمه اینقدر پافشاری کردم ... هیچ دختری نمی تونست مثل فاطمه بهم آرامش بده ... اگه با معیارهای مامانم ازدواج میکردم الان من جای سهند بودم...
بعد هم رو کرد به سها وگفت: یعنی چی طاقت نیاورد؟
-چه میدونم، مثل اینکه قضیه ناموسیه
کامران با حالت شاکی ای گفت: از اون زنی که اون داشت، هیچ بعید نبود قضیه ناموسی بشه، گرچه از همون اولم ناموسی بود، نمیدونم این سهند خان چرا تازه غیرتش گل کرده...
سهیل در حالی که برای فاطمه تیکه ای گوشت میذاشت گفت: نه که خود سهند خیلی آدم صاف و درستی بود...
پدرش با اعتراض گفت: پسر من هیچ مشکلی نداشت، هر چی بود اون دختره از راه به درش کرد...
سهیل پوزخندی زد و زیر لب گفت : اون که بله...
بعد هم رو به فاطمه گفت: این دختر ما بزرگ شده دیگه، تو که نباید بهش غذا بدی، مگه نه بابا؟
ریحانه که از غذا خوردن از دست مادرش حسابی کیف میکرد با اعتراض گفت: بزرگام از دست مامانشون غذا میخورن
فاطمه لبخندی زد و قاشق بعدی رو به سمت ریحانه گرفت، سها که میخندید گفت: گفتم آلمان یاد خانی افتادم ،راستی فاطمه میدونی آقای خانی رفت خارج؟
#ڪپےبدونذڪرناممنبع
#شرعــاحراماست☺️👌
•• @asheghaneh_halal ••
💐••
عاشقانه های حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_پنجاه_و_شش تن ناز خانم با ناراحتی آهی کشید و گفت: این دختر آخر
💐••
#عشقینه
#سجاده_صبر💚
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_هفت
با شنیدن اسم خانی انگار گردش خون فاطمه و سهیل با هم ایستاد، فاطمه زیرکی نگاهی به سهیل کرد و متوجه سرخ شدنش شد، در حالی که سعی میکرد خودش رو بی خیال نشون بده گفت: چه خوب...
-کارگاهش رو فروخت و رفت، ما که نفهمیدیم چرا، اما خوب خدارو شکر رفت، تو که خوش شانس بودی و رفتی ،یه مدت بعدش سگ شده بود و پاچه میگرفت، نمیدونم چرا، مخصوصا از من ... شیطونه میگفت بزنم لهش کنم، اما چون حقوقش خوب بود بی خیال شدم و تحملش کردم ... خلاصه دو سه ماه پیش خبر دادند یارو رفته خارج، یک آدم جدیدم اومد جاش...
فاطمه بدون اینکه عکس العملی نشون بده گفت: اوهوم
سهیل که توی دلش از رفتن محسن خوشحال بود، یاد شیدا افتاد و اون اتفاقات شوم چند سال پیش ... گرچه براش مهم نبود، اما دوست داشت ببینه بعد از اینکه کامران تونست از سهیل رفع اتهام کنه و در نتیجه همه چی به ضرر شیدا که با مدارکش قصد بی آبرو کردنش رو داشت تموم شد، شیدا چیکار کرد و چه به سرش اومد ... نمی خواست جلوی فاطمه حرفی بزنه یا چیزی بپرسه، مخصوصا با این وضعیت روحی یادآوری شیدا براش مثل سم بود ... تصمیم گرفت فردا ببینه می تونه چیزی ازش بفهمه ...
به بازوهای فاطمه که از زیر پتو بیرون اومده بود نگاه کرد، کبود بودند، دلش ریش شد، یعنی واقعا انقدر محکم دستهاش رو فشار داده بود که اینجوری کبود شده بودند؟! ... با نگرانی دستش رو روی بازوهای فاطمه کشید ...از سرمای دست سهیل فاطمه بیدار شد و گفت:
-سلام...
-سلام عزیز دل سهیل ... صبح بخیر...
-کجا میری این وقت صبح
-میخوام با کامران برم بیرون، یه سری کار دارم، تا قبل از ظهر برمیگردم که ناهارو که خوردیم بریم خونه مامانت
فاطمه فقط سری تکون داد و سرش رو دوباره روی بالشت گذاشت و چشماش رو بست.
سهیل لباس پوشید و به موبایل کامران زنگ زد: کجایی؟ .... آره الان میام پایین ... فعلا
از راه پله ها پایین رفت و جلوی در منتظر ایستاد تا کامران اومد و سوار ماشین شد
-سلام صبح بخیر
#ڪپےبدونذڪرناممنبع
#شرعــاحراماست☺️👌
•• @asheghaneh_halal ••
💐••
[• #آقامونه😌☝️ •]
•|: صدای خنده های تو☺️
•|: افتادن تڪههای یخ است👌
•|: در لیوان بهار نارنج🍃
•|: بخند!😉
•|: مےخواهم👇
•|: گلویے تازه ڪنم..😌
۱۴ ثانیه به عڪس☝️😍 بنگرید!
••چه تفاهم نابے داریم😉••
#محسن_حسینخانی ✍
#سلامتے_امامخامنــهاے_صلوات📿
#شبنشینے_با_مقاممعظم_دلبرے😍
#نگاره(680)📸
#ڪپے⛔️🙏
°•🦋•° @Asheghaneh_Halal
دعای فرج.mp3
1.32M
#خادمانه💬
👤استاد #رائفے_پور :
ساعت هایمان را ڪوڪڪنیم !
یٰا صٰاحِبَ الزْمانْ اَدْرِکنٰا وَ انْظُرْ إِلَیْنَا نَظْرَةً رَحِیمَة...
پویش همگانے #چله_قرائت_دعای_فرج ( دعای #الهی_عظم_البلا )
به نیت تعجیل در فرج امام زمان (عج) و رفع گرفتاری از مردم
از سه شنبه ۲۰ اسفند رأس ساعت ده شب به مدت چهل شب
ڪاربرایامامزمانم
خستگےنداره😍👇
🍃 [• @Asheghaneh_halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[• #مجردانه♡•]
🎥 | میخوام ازدواج کنم،
هیچی ندارم!
پاسخ جالب استاد #حسن_عباسی👆🏻
#ازدواج_آسان💚
مجردان ـانقلابے😌👇
[•♡•] @asheghaneh_halal
🎈🍃
💕{ #ویتانژے } 💕
درراهرسیدنبهتوگیرمڪهبمیرم🍃
اصلابهتوافتادمسیرمڪهبمیرم❣ ⠀ ⠀ ⠀
✍هروقتخواستےگناهڪنے،
اینسوالروازخودتبپرس...
مَّا لَکُم لَا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقَارَا..!؟
«شماراچهشدهاستڪهبراےﷲ
شأنومقاموارزشےقائلنیستید..!؟
#سورهمبارڪهنوحآیه۱۳✨
•
•|روزانه ده مرتبه بگوید:
«أَسْتَغْفِرُ ﷲَ الَّذِے
لا إِلَهَ إِلّا هُوَ وَ أَسْأَلُهُ التَّوْبَةَ»
❣امامصادقعلیهالسلام
ازپیامبرنقلمےڪنند:)
ماهرجب،ماهِاستغفارامتمناست.
جانمونیم از غافله عُشاق.
امامزماندارهیاراشوجمعمیڪنه
نڪنهغفلتڪنیم!
همین ڪه نشستے با خودت تڪرار ڪن:)
«أَسْتَغْفِرُ ﷲَ وَ أَسْأَلُهُ التَّوْبَةَ»
.
#خداروبیارتوثانیهبهثانیهزندگیت
#انژرےجاتے
دریــاب 👇 ڪه بسے انرژی زاست☺️
•|💕|• @asheghaneh_halal