😜°| #خندیشه |°😜
واردات لوبیـــا چیتے
توسط شرڪت واردڪننده پارچــه👕
🔹شرڪت واردڪننده پارچه
با تغییر اساسنامه خود به میزان ۱۲۰ هزار
یورو 💴لوبیا «چیتے» وارد ڪرده اند.
جالب اینجاست ڪه یڪے از این دو
شرڪت وارد ڪننده پارچه بوده است😑
خنـ😜ـدیــشـــه نــوشــتــــ✍
من همیشه دوست داشتم
وارد ڪننده ے لوبیا چیتے بشم ☹️
فقط الان موندم ڪه شرکت تولید ماشین
آلات صنعتے فوق سنگین ثبت ڪنم📝
یا شرڪت تولید تجهیزات هوا فضا😐
ڪاش بانڪ مرڪزے راهنماییم مےڪرد
دلار به ڪدوم بیشتر میرسه😌
#اصنهیچےسرجاےخودشنیس😕
ڪلیڪ نڪن لوبیـــاچیتے میشے😂
|•😜•| @asheghaneh_halal
#خادمانه
وعلیکم و درودات🙊😄🎈
امیدوارم
حالتون روبه رشد و روبراه باشد!🌹
آمده ام #خبری بدهم و بروم!
کبوترِنامه برِ کانالیم دیگر☺️🎈🌧
#هشتــــــــــگ #جدید داریمممم
یــــــــــوهو😂😄🎈
اصن اهل مقدمه چیدن نیصدم!
یهوگفتم اینجوری بشید😳
سوپرایزیجاتمونم باحاله☺️🙊😎
اسم یکیش 📢
#ویتانژی(ویتامین و انرژی)😍🍃
اسم یکیش 📢
#انرجے( انرژی دار)😍🍃
که #هشتگ_اول در عاشقانه های حلال
و #هشتگ_دوم در هییت مجازیمون
کارمیشود
گفدم گفده باشم بهتان!☺️🎈
سراسر #انرجی خودمونیه💚
امیدوارم دوس داشده باشیدات😄
هدف جلب رضایت شماست🌹
یاحقـــــ💓
•💓• @asheghaneh_halal
♥️📚♥️📚♥️
📚♥️📚♥️
♥️📚♥️
📚♥️
♥️
#عشقینه 🌸🍃
#ناحلہ🌺
#قسمت_اول
°•○●﷽●○•°
با باد سردی ک تو صورتم خورد لرزیدم و دوطرف سوییشرتم و محکم تر جمع کردم...
همینطور که سعی میکردم قدمامو بلندتر وردارم زیر لب به آسمون و زمین غر میزدم
حالا ی روز که من بدبخت باید پیاده برم کلاس، هوا انقدر سرد شده...
لباس گرم ترم نپوشیدم لااقل.
مسیر هم که تاکسی خور نیس
اه اه اه
کل راهو مشغول غر زدن بودم
انقدر تند تند قدم برمیداشتم ک نفسام ب شماره افتاد
دیگه نزدیکای خونه معلمم بودم کوچه ی تاریک و که دیدم یاد حرف بابام افتادم که گفته بود
اینجا خطرناکه سعی کن تنها نیای
با احتیاط قدم ور میداشتم
یخورده که گذشت حس کردم یکی پشت سرمه وقدم ب قدم همراهم میاد
به خیال اینکه توهم زدم بی تفاوت به راهم ادامه دادم اما هر چی بیشتر میرفتم این توهم جدی تر از ی توهم ب نظر میرسید
قدمامو تند کردم و به فرض اینکه یه ادم عادیه و داره راه خودشو میره و کاری با من نداره برگشتم عقب تا مطمئن شم
بدبختانه درست حدس نزده بودم
از شدت ترس سرگیجه گرفتم
اب دهنم و به زحمت قورت دادم وسعی کردم نفسای عمیق بکشم
تا خواستم فرار و بر قرار ترجیح بدم و در برم یهو یه دستی محکم نشست رو صورتم و کشیدم عقب هرکاری کردم دستش و از رو دهنم ور دارم نشد
چاقوشو گذاش رو صورتم و در گوشم گفت :هییییس خانوم خوشگلهه تو که نمیخوای صورتت شطرنجی شه ها ؟
لحن بدش ترسم و بیشتر کرد
از اینهمه بد بیاری داشت گریه ام میگرفت
خدایا غلط کردم اگه گناهیی کردم این بارم ببخش منو . از دست این مردتیکه نجاتم بده
اخه چرا اینجا پرنده پر نمیزنه ؟؟
چسبوندم به دیوار و گفت :یالا کوله ات و خالی کن
با دستای لرزون کاری ک گفت و انجام دادم
وسایل و ک داشتم میریختم پایین
چشم خورد ب اینه شکسته تو کیفم
ب سختی انداختمش داخل استینم
کیف پولم و گذاشت تو جیبش
بقیه چیزای کیفمم ی نگا انداخت و
با نگاهی پر از شرارت و چشایی ک شده بودن هاله خون سرتا پام و با دقت برانداز میکرد
چسبید بهم
از قیافه نکرش چندشم شد
دهنش بوی گند سیگار میداد
با پشت دستش صورتم و لمس کرد و گفت:جوووون
حس کردم اگه یه دیقه ی دیگه تو این وضع بمونم ممکنه رو قیافه نحسش بالا بیارم
اب دهنمو جمع کردم و تف کردم تو صورتش
محکم با پشت دست کوبید تو دهنم
و فکم و گرفت و گفت: خوبه خوشم میاد از دخترای این مدلی
داشتم فکر میکردم یه ادم چوب کبریت مفنگی چجوری میتونی انقدر زور داشته باشه
فاصله امون داشت کم تر میشد
با اینکه چادری نبودم و حجابم با مانتو بود ولی تا الان هیچ وقت ب هیچ نامحرمی انقدر نزدیک نشده بودم
از عذابی که داشتم میکشیدم
بغضم ترکید و زدم زیر گریه ولی نگاه خبیثش هنوز مثه قبل بود
آینه رو تو دستم گرفتم
وقتی دیدم تو ی باغ دیگه اس از فرصت استفاده کردم و با تمام زور ناچیزم آینه رو از قسمت تیزیش کشیدم رو کمرش صدای آخش بلند شد
دیگه صبر نکردم ببینیم چی میشه با تمام قدرت دوییدم
از شانس خیلی بدم
پاهام به یه سنگ گنده گیر کرد و با صورت خوردم زمین
دیگه نشد بلند شم بهم رسیده بود
به نهایت ضعف رسیدم و دیگه نتونستم نقش دخترای شجاع و بازی کنم
گریه ام ب هق هق تبدیل شده بود
هم از ترس هم از درد
اینبار تو نگاهش هیچی جز خشم ندیدم
بلندم کرد و دنبال خودش کشوند
هرچی فحشم از بچگی یاد گرفته بود و نثارم کرد
همش چهره ی پدرم میومدم تو ذهنم و از خودم بدم میومد
مقاومت کردم ،از تقلاهای من کلافه شده بود
چاقوش و گذاشت زیر گلوم و گفت : دخترجون من صبرم خیلی کمه میفهمی ؟ خیلی کم
یهو ....
بہ قلمِــ🖊
#غین_میم 💙و #فاء_دآل 💚
#ڪپے_بدوݩ_ذکر_نام_نویسنده_حرام_عست☝️
هرشب راس ساعت 22:30 از ڪانال😌👇
♥️📚| @asheghaneh_halal
♥️📚♥️📚♥️
📚♥️📚♥️
♥️📚♥️
📚♥️
♥️
#عشقینه 🌸🍃
#ناحلہ🌺
#قسمت_دوم2⃣
°•○●﷽●○•°
ی صدایی از پشت سرش بلند شد
(صبر منم خیلی کمه)
با شنیدن این صدا دلم اروم شد ولی اشکام بی اختیار رو گونه ام جاری بود
ولم کرد ی نگاه ب پشت سرش انداخت
وقتی کنار رفت تازه متوجه شدم صدای کی بود
صاحب صدا قبل اینکه این آشغال فرار کنه یقش و گرفت و کوبید زمین
دستش درد نکنه تا جون داش زدتش..
اون پسری هم که باهاش بود یه قدم اومد جلو ...
ترسیدم ...خودمو کشیدم عقب
ی دستمال گرفت سمتم
با تعجب به زاویه دیدش نگاه میکردم
سرشو گرفته بود اون سمت خیابون
دستاش از عصبانیت میلرزید
مزه ی شورِ خون و رو لبم حس کردم
لبم بخاطر ضربه ای که زده بود پاره شده بودو خونریزی میکرد.
دستمالو ازش گرفتمو تشکر کردم.
ازم دور شد.
اون یکی دوستش اومد جلو ...
جلو حرف زدنمو گرف
_نامرد در رفت وگرنه میکشتمش ...
بابا مگه ناموس ندارین خودتون ...
رو کرد به منو ادامه داد
شما خوبین ؟
جاییتون که آسیب ندید ...؟
ازش تشکر کردمو گفتم که
نه تقریبا سالمم چیزیم نشده ...
هنوز به خاطر شوکی که بم وارد شد از چشاماشک میومد انگار کنترلشون دست خودم نبود
دستمال و گذاشتم رو جای دستای کثیفش...
اه چقدر از خودم بدم اومد
پسره ادامه داد
_ما میتونیم برسونیمتون
سعی کردم آروم باشم
+نه ممنون مزاحمتون نمیشم خودم میرم
_تعارف میکنین ؟
+نه !
پسره باشه ای گفت و رفت سمت دوستش ...
همین طور که کتاباو وسایلامو از رو زمین جمع میکردم به زور پاشدم که لباسامو که پر از خاک شده بود بتکونم
به خودم لعنت فرستادم که چرا
گذاشتم برن ...
وای حالا چجوری دوباره این همه راهو برم
اگه دوباره ...
حتی فکرشم وحشتناکه ....
اه اخه تو چرا بیشتر اصرار نکردی که من قبول کنم .
مشغول کلنجار رفتن با خودم بودم که دیدم یهو یه اِل نود وایستاده جلوم
توشو نگاه کردم دیدم دیدم همونایین که بهم کمک کردن .
کاش از خدا یه چی دیگه میخواسم ...
همون پسره دوباره گف میرسونیمتون ...
بدون اینکه دیگه چیزی بگه پریدم تو ماشین ...
تنم میلرزید
خون خشکیده رو لبمو با دستمال پاک کردم .
چند بار دیگه دست به سر و روم کشیدم که عادی به نظر برسم.
وای حالا نمیدونم اگه مامان اینا رو ببینم چی بگم
دوباره همون پسره روشو کرد سمت صندلی عقب و ازم ادرس خونمونو پرسید .
اصلا نمیدونم چی گفتم بهش
فقط لای حرفام فهمیدم گفتم
شریعتی اگه میشه منو پیاده کنین ...
با تعجب داشت به من نگاه میکرد که اون دوستش که در حال رانندگی بود یقه لباسشو کشید و روشو کرد سمت خودش.
کل راه تو سکوت گذشت...
وقتی رسیدیم شریعتی تشکر کردمو پیاده شدم ...
حتی بدون اینکه چیزی تعارف کنم ...اصلا حالم خوب نبود .
دائم سرم گیج میرفت .
همش حالت تهوع داشتم .
به هر زوری شده بود خودمو رسوندم خونه...
#NAHELEh_org
بہ قلمِــ🖊
#غین_میم 💙و #فاء_دآل 💚
#ڪپے_بدوݩ_ذکر_نام_نویسنده_حرام_عست☝️
هرشب راس ساعت 22:30 از ڪانال😌👇
♥️📚| @asheghaneh_halal
°| #خادمانه |°
ســــلام علیڪــم جمیعا و رحمة😌🍃
رُمان داریم چــه رُمانے😍
جَذاب
جَدید
تا حالا هیشجا نخوندین😎
اصلا از دســت ندین😃
هرشب ساعٺ بیست و دو و سے دقیقہ خدمت شوما هسدیم اینا😁👋
و من الله توفیق😄☝️
🍃🌹: @Asheghaneh_Halal
°🌙| #آقامونه |🌙°
°| رهــمـ ز راه تـــو آقــا☺️
/° ســـوا نخــواهد شــد👌
°\ بــدان بسیجـــےِ تـــو🙂
°| بـےوفـا نخـــواهد شــد☺️
°| میــان ایــنهمـه تبلیــغـ😐
°\ و ایــنـ شلـوغــےهـا😑
/° دلــمـ زعشـــقـ تـــو آقـا😍
°| جـــدا نخــواهد شــد✋
#شبنشینے_با_مقاممعظم_دلبرے😍✌️
#نگاره(78)📸
🌹| @Asheghaneh_Halal
💓🍃
🍃
#ویتامینه
#آقایون_بدانند
در زندگے با همسرتانـ تفاوت بین شنیدن
و فهمیدن را به خوبے یاد بگیرید
بسیارےمواقع حرفے را که
شنیدهاید به درستے
نفهمیدهاید...
شنیدن
با گوش کردن
و فهمیدن فرق مےکنه...!😉
#خانمها_بدانند
همسرتان را به درک نکردن، عدم صمیمیت
و بےاحساس بودن متهم نکنید زیرا او
درک کردن،صمیمیت و با احساس
بودن را به شیوه مردانه
نشان مےدهد...☺️👌
#مجردها_بدانند
یادمون باشه ما ازدواجـ💍 میکنیم
که یه زندگے "زیبا" بسازیم!☺️
نه اینکه دوتا زندگے
"معمولے"روخراب
کنیم!!
#زندگیتون_قند_و_مربا
🍃 @asheghaneh_halal
💓🍃
🍃🌸
🌸
#ویتانژی
|• مـــ♡ــوضوع: پیامچہ جانےازطرف خدا •|💕
سلامـ وعلیکم🙋♂🙋
اومدم کنارِ هم
چند فنجـ☕️ــون معنویتُ انرژے بنوشیم☺️🎈
یه نامه دارم براتون،ازطرفِ بالایی☝️😄
همه سکوت😎📢آماده ی دریافت #انرژی
ازطرفـِ :خدا❤️
گیرنده:بنده هاےِ همیشه دوسداشتنے😍🌹
[بنده ے من💛
وقتے یه کارے روبهم سپردےو
بیشتراز حدانتظارطول کشید
بی صبرے نکن🍃💓
به من اعتمادکن،
مگه نه اینکه زمان سنجےمن بےنقص ترینه!؟
یادت که نرفته؟🙏
ایمان داشته باش که اگه
کارت روبه من سپردی💚
به بهترین شکل برات چاره میسازم💪😍]
{هرچند که همه ے آسمونا و زمینــ
علیهِ تو باشند☺️}
💚وکفےبالله وکیلا💚
هرروزیڪ فنجان معنویجات همراهِ انرجے👇
•|•💓•|• @asheghaneh_halal
🌸
🍃🌸
😜°| #خندیشه |°😜
معاون اول دادستان ڪل ڪشور:
فعالیت برخے از افراد تحت عنـوان سلبریتے
در فضاےمجازے و جمع آورےپول💰 به بهانه
ڪمڪ به افراد بے بضاعتڪه منجر به ڪلاهبردارےهاے متعددے شده است باعث
شد ڪه دادستانے ڪل ڪشور به عنوان مدعے العموم به این موضوع ورود ڪند.😯
در برخے استانها پروندههایے🗂
در حال رسیدگے 🔎است و دادستانے
ڪل وظیفه خود مےداند با ڪسانے ڪه
از احساسات پاڪ مردم👥 سوء استفاده
مےڪنند و اخیراً هم در تلویزیون 🖥یڪ
موردے بوده است، برخورد ڪند.
در همین راستا فیلترینگ اینستاگرام📲
در دستور ڪار قرار گرفته و آقاے خرمآبادے در معاونت امور فضاے مجازے دادستانے⚖ڪل ڪشور به صورت جدے پیگیر این موضوع شده و باید ببینیم چه اتفاقی مے افتد
[خنــ😜ـدیـــشـــه نــوشــتــــ✍]
مثلا یعنے اگه اینستـــا
فیلتر بشه، شاخا میان تو خیابون
مردمو شاخ میزنن⁉️😱
ڪافیه اینستــا بره ڪنار
سرانه خوردن قهوه☕️ و مافین ڪنار
ڪتاب هاےداستایوفسڪے📚 به شدت
میاد پایین📉
#اگهاینستافیلترشهچےمیشه😄
ڪلیڪ نڪن فیلتـــرمیشے😳👇
|•😜•| @asheghaneh_halal
#شهید_زنده
🍃🌸|•حاج حسین یکتا:
رفقــا..📢
کاری که برای خدا☝️شروع بشه،
خدا کمک میکنه😊کارش میگیره😍
راهش نشون داده میشه👌
و اهلش جمع میشن..
و ڪارهایے ڪه میخواد
خـ💚ـدایی شروع بشه،
از وسط سختےها شروع میشه..
#بشیم_بندهی_خوب_وگمنام_خدا😊
#توکلت_علیالله❤️
🕊| @Asheghaneh_halal