°🍁.∫
∫° #صبحونه .∫
😍🎉 نام زینب، خاک را زر می کند
❣🦋 دخت حیدر، کار حیدر می کند
🎉✨ نام زینب، دلنشین و دلرباست
🌸🌿 دختر مشکل گشا، مشکل گشاست
•|✨🎈♥️|•
میلاد با سعادت حضرت زینب کبری( سلام الله علیها)و روز پرستار مبااااااااارک•
•|✨🎈♥️|•
تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°🍁.∫
≈|🌸|≈
≈|#پابوس |≈
.
.
قـال َ امـام رضـا (ع)ـ✨
هـر ڪه از خـدا بـهشت خـواهـد ولـے در بـرابـر سـختـے هـا پـایـدارے نـورزد بـے گـمان خـود را ریـشخند ڪـرده است ــ🌸ــ
.
.
≈|💓|≈جانےدوبارهبردار،
با ما بیا بہ پابــوس👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
≈|🌸|≈
•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
°🍃° این پا و آن پا مۍڪرد،
انگار ســردرگــم بود؛
تازه جــراحتش خوب شده بود.
تا اینڪہ بالاخره گفت:
«نمۍدانم ڪجاۍ ڪارم لنگ مۍزند،
حتماً باید نقصـۍ داشتہ باشم ڪہ
شـہیـــد نمۍشــوم،
نڪند شما راضۍ نیستۍ؟»
°🍁° آن روز بہ هر زحمـتۍ بود
سوالش را بۍپاسخ گذاشتم.
موقع رفتــن بہ منطقــہ بود؛
زمان خـداحافظـۍ بہ من گفت:
«دعــا ڪن شہیــد بشم،
ناراضۍ هم نباش!»
°✨° این حرف محمـدرضا
خیلۍ بہ من اثــر ڪرد؛
نمۍتوانستم دلم را راضۍ ڪنم
و شہــادتش را بخواهم!
°🌱° اما گفتم:
«خــدایا هرچہ صلاحت است
براۍ او مقــدر ڪن.»
و براۍ همیشہ رفت…
🌷شهید مدافع حرم #محمدرضا_نظافت
.
.
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻
•<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‡🎀‡
‡ #ریحانه ‡
.
.
وقتے با چادر سیاهم در خیابانها
میان این عروسک هاي رنگے راه میروم…🎎
طعنه ها، چادرم را نشانه میگیرند…🏹
اما چادرمن محڪم تراز این حرفهاست😇
ڪـه با این طعنه ها، خراش بردارد…🙃
چادر مـن…♥️
ازیاد نبرده چفیه هایي را ڪـه برای
چادرے ماندنم خونے شده اند…🥲🖤
#مدافعحرمعمهساداتم+باچادرم!♥️
#اللهمالرزقناشهادتبرایچادر
.
.
‡💎‡چادرت،
ارزشاست، باورڪن👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‡🎀‡
|•👒.|
|• #مجردانه 😇.|
.
.
همه جا حرف از ازدواج و زندگی موفق هست اما ڪمتر کسی متوجه معنای اصلی ازدواج موفق شده...🙄
راستی به نظر شما زندگی موفق يعنی چی؟!🧐
اصلا آیا تعریف درستی از ازدواج موفق داریم؟!🤔
من ڪه میگم نه...ما نه تنها تعریف درستی از ازدواج موفق نداریم بلڪه یه تعریف غیر قابل باور از این ازدواج ساختیم...!😐
میگی نه؟!!🤫
ببین با افرادی ڪه صحبت ڪردیم به این نتیجه رسیدیم ڪه تعریف اونا از زندگی و ازدواج موفق یه تعریف توهمی هست این در حالیه ڪه اونها یه زندگی آروم، گرم، ثروتمند و با حال خوب رو ملاڪ قرار میدن...!😳
در صورتی ڪه ازدواج موفق خیلی معنای متفاوت و جذابی داره🤗
#آرامش
#ازدواج_موفق
#خواستگاری
.
.
|•🦋.|بہ دنبال ڪسے،
جامانده از پرواز مےگردم👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|•👒.|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍🌱
🎊∫ #عیدانه ∫🎊
اومـدے و
عشــق معنا شـُـد💛👏
#ولادت_حضرتزینبﷺ_مبارڪ
#عیدتونمبارڪعاشقانههاےحلالے☺️💚
[ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ]
😍🌱
mdhy_anlyn_-_dkhtr_mwl_wmdh_-_mhmwd_khrymy.mp3
7.08M
↓🎧↓
•| #ثمینه |•
.
.
#حاج_محمود_کریمی🎙
💐دختر مولا اومده
💐زهره ی زهرا اومده
.
.
•|💚| •صد مُــرده زنده مےشود،
از ذڪرِ #یاحسیــــــــــــن ( ؏)👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
↑🎧↑
•[🎨]•
•[ #پشتڪ 🎈]•
.
.
ازباختتیـمکشورتنـاراحتی؟
تـبـریــک مـیـگـــم(:
تـویـکایـرانـیاصیلهـسـتـی🙂♥️✨
.
•[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•[🎨]•⟮🌱◔◔࿐
◉❲🌹❳◉
◉❲ #همسفرانه 💌❳◉
.
.
✨" سعاد الصباح؛
لا تسأل ما هي أخباري
لا شيءَ مهم إلا أنت
فإنك أحلى اخباري
از من نپرس «چه خبر؟»
جز تو چیزی مهم نیست
چون تو شیرین ترین خبرم هستی.🌿
#شیرینترینخبرمتویی❤️
#بفرست_براش😉
.
.
◉❲😌❳ ◉ چــون ماتِ #تــوام، دگر چہ بازم؟!👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◉❲🌹❳ ◉
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》 [ #قسمت_هفتاد_وچهارم ] تماس های تلفنی و دیدار هرروز
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》
[ #قسمت_هفتاد_وپنجم ]
عروسکم را پارک کردم و زنگ را فشردم. درب باز شد. وارد حیاط شدم و همانجا منتظر ایستادم. نگاهم سمت پرده ی توری که کنار رفته بود، چرخید. غرق چهره اش بودم و در دل قربان صدقه اش می رفتم. دستم را بلند کردم و در جواب با لبخند، سری تکان داد. دلم ضعف رفت. با آن شال طوسی و مانتوی صورتی روشن خیلی جذاب شده بود. دستی به کتم کشیدم و اشاره به شالش دادم. نگاهی به رنگ هماهنگ هر دو انداخت و با شرم خندید و پرده را رها کرد. حوریا... می دانم که دارمت و چقدر فرق داری با تمام دارایی هایم. ویلچر را پشت ماشینم گذاشتم و به کمک حاجی رفتم که با عصا چند قدمی را به آرامی بر می داشت. با دیدن ماشینم مثل یک پسرنوجوان، سوتی کشید و گفت:
_ با این پا چطور سوار این غول بشم!
خندیدم و گفتم:
_ دلتون میاد؟ من بهش میگم عروسک...
حاجی هم خندید و عمدا با صدایی آرام و البته آشکار و با لحنی طنز مانند گفت:
_ عجب عروسکی... عروسک غولیه...
حوریا و حاج خانوم هم آمدند و با کمک من حاجی را صندلی جلو نشاندیم. سینی افطار قنادی و ظرف میوه را به حاج خانوم و حوریا دادم و روی صندلی پشت نشستند. کادوها را پشت ماشین کنار ویلچر گذاشته بودم، پس ناچارا با سرعتی کمتر و احتیاطی اجباری به سمت سفره خانه راندم.
_ این فقط هیکله؟
_ چطور مگه حاجی؟
_ بابا یه هیجانی... یه سرعتی. مگه عروس می بری؟
از لحن حاجی شدیدا خنده ام گرفته بود و از آینه نگاهی به حوریا انداختم که از خجالت سرخ شده بود. در دلم گفتم « معلومه که عروس میبرم. چه عروسی برازنده تر از حوریای من... »
_ مجبورم حاجی آروم برم، بنا به دلایلی که فعلا نمی تونم بگم. اما قول میدم توی مسیر برگشتمون جبران کنم.
به سفره خانه که رسیدیم، ویلچر را پایین آوردم و حاجی را روی آن نشاندم. از پشت ماشین، طوری که متوجه نشوند کادوها را توی ماشین گذاشتم و درب ماشین را قفل کردم و راهی لژ رزروی شدیم. صدای آب و محیط سنگی حیاط سفره خانه و چراغانی زیبایی که محیط آنجا را روشن کرده بود، روح را جلا می داد و حسی از سرزندگی و انرژی مثبت منتقل می کرد. چیزی به اذان نمانده بود. بعد از استقرار آنها، سمت قسمت ثبت سفارش رفتم و برای افطار شیر گرم و بساط چای را سفارش دادم. همه ی پرسنل، لباس سنتی به تن داشتند. پسری نوجوان با سفره و قوری پر از شیر داغ، همراهم آمد و سفره را روی تخت مفروش شده که نشسته بودند، بینمان پهن کرد و چهار لیوان و قوری پر از شیر را به همراه چند نان سنتی و چند بشقاب و کارد که خودم به آنها گفته بودم، وسط سفره گذاشت. مردی میان سال هم بساط چای را آورد. همه سنتی و زیبا. قوری، استکان های کمر باریک و قندان برنزی و سماوری از همان جنس که بخار از آن بلند می شد و در حال جوشیدن و قل زدن بود، روی سینی بزرگی بر روی دستش داشت. لبخندی زدم و گفتم:
_ حاج خانوم زحمت چایی رو می کشید؟!
_ باشه پسرم. زحمتی نیست.
سماور را با احتیاط کنار حاج خانوم گذاشتم و ظرف چای خشک و قوری و استکان ها و قندان را به دستش دادم. اذان که شد دلچسب ترین افطار عمرم را خوردم. آن چنان سر مست بودم که متوجه نگاه خشمگین محمدرضا نبودم که از فاصله ی چند متری، زوم جمع چهارنفره ی ما بود.
#نویسنده_طاهره_ترابی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal