eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
13.2هزار دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
2.8هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ °✾͜͡👀 🙊 💬 ‌‌‏یه بار نماز عید فطر رو رفته بودم حرم... فرش تو صحن پهن کرده بودن و هنوز خلوت بود... من اومدم نشستم یادم اومد مهر نماز برنداشتم خلاصه کفشامو گذاشتم برم مهر بردارم یکم مسیرم طولانی شد تا رفتم و اومدم... وقتی برگشتم دیدم جمعیت کثیری اومدن نشستن و کفشای منم دیگه دیده نمیشن... اصن کجا نشسته بودم خلاصه منی که بعد نماز همیشه الفرار بودم.مجبور نشستم خطبه های امام رو هم گوش جان سپردم تا جمعیت کم کم بلند شدند و رفتن و دوباره کفشهای بنده نمایان شدند😂😂😂😂 ''📩'' [ 614 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین 🆔| @Daricheh_Khadem •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‌ °✾͜͡👀 🙊 💬 ‌‌‏توی ایام ماه مبارک هر شب من یا خانوم های مسجد به مادرم یادآوری میکردیم نماز های مستحبی رو... حتی دیشب بخشی از اعمال شب عید فطر که نماز بود رو یکی از دوستان گفتن و ما خوندیم... اذان صبح رو که دادن نیم ساعت صبر کردم دیدم مادرم بیدار نشدن؛ آروم رفتم توی اتاقشون کم کم بیدارشون کنم گفتم مامان پاشو نمازِ...🥲 یهویی در عین این که میچرخیدن و در اعماق خواب بودن گفتن: چند رکعت...؟!🤣💔 من نتونستم خودم رو کنترل کنم و یه جوری قهقهه زدم دم سحر که کلا خواب از سرشون پرید...😁 ''📩'' [ 615 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین 🆔| @Daricheh_Khadem •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‌ °✾͜͡👀 🙊 💬 ‌‌‏پسرم اردیبهشت 98 به دنیا اومد خیلیم سخت بود کلی درد کشیدم؛ بعد وقتی دنیا اومد چون تو شکمم آب کثیف خورده بود معدش پر بود... به محض دنیا اومدن روی شکمم نذاشتن و بردنش اونور من اصلا ندیدمش😢 بعد چند دقیقه من جیغ کشیدم گفتم بچمو بیارین کجا بردین نکنه عوضش میکنین😡😡 یعنی دکترو همراهاش آنقدر خندیدن... گفتن تو ماه عسل خیلی نگاه میکنی منم گفتم آره😂😂😂😂 ''📩'' [ 616 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین 🆔| @Daricheh_Khadem •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‌ °✾͜͡👀 🙊 💬 ‌‌بچه بودیم بابام مجبور شد حلقه‌ی ازدواج مادرم رو بخاطر مشکلات مالی بفروشه💍 من و داداشام خیلی ناراحت شدیم واسه همین یه سال تمام هرچی تونستیم پول جمع کردیم، رفتیم یه حلقه خریدیم تا بابام به مامانم بده😌 وقتی دادیم بهش از ذوق زد زیر گریه کلی تشکر کرد و برد فروخت داد بقیه بدهیش😏 ''📩'' [ 617 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین 🆔| @Daricheh_Khadem •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‌ °✾͜͡👀 🙊 💬 ‌‌یه بار قرار شد با مامانم و دوستش زنونه بریم خونه یکی از آشناها؛ قرار شد با ماشین ما بریم... اینم بگم که من تا حالا خونشون نرفته بودم؛ وقتی رسیدیم اونا رو پیاده کردم و رفتم ماشینو پارک کنم. وقتی برگشتم در حیاطو واسم باز گذاشته بودن؛ منم بدو بدو رفتم تو خونه😌 سریع از چن تا پله ای که روبروم بود رفتم بالا و در یک حرکت ناگهانی در رو باز کردم و دیدم دو جفت چشم غریبه به من خیره شدن😳 فقط نمیدونم چه جوری گفتم ببخشید اشتباه شده و سریع در رو بستم اومدم از پله ها پایین😏 اولش فکر کردم خونه رو اشتباه اومدم بعد دیدم گوشه حیاط سه چهار تا پله میخوره میره پایین و تازه دوزاریم افتاد که بله به جای این که برم خونه خودشون رفتم خونه صاحب خونشون😆 ینی آب شدم... وقتی رسیدم پایین هر کدوم یه وری ولو شده بودن از خنده و تا مدت ها سوژه بودم😄 ''📩'' [ 618 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین 🆔| @Daricheh_Khadem •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‌ °✾͜͡👀 🙊 💬 ‌‌ما مستاجریم؛ خونه آپارتمانی بدون پارکینگ. ان‌شاالله خدا به همه مستاجرا خونه بده🤲 حالا بریم سر اصل مطلب؛ منو همسرم امروز جاتون خالی رفتیم تفریح... الان رسیدیم خونه دیدیم یه ماشین جلو خونه گذاشتن ما هم جا پارک نداریم؛ آقامون یهو عصبانی شد😡 برداشت گفت شیطونه میگه سال دیگه ماشینو🤔 بعدم🤭 بعدم🤣من🤨😳 هرچی میگم سال دیگه ماشینو چیکار میکنی!؟ فقط خندید! بعد یه ساعت خندیدن میگه خواستم بگم سال دیگه ماشینو بفروشم خونه پارکینگ دار بگیریم که یهو یادم اومد خب ماشینو بفروشم خونه پارکینگ دار بگیرم، بعد چیو بزارم تو پارکینگ فرغونمو😂😂😂 امیدوارم خنده به لبتون بیاد ما که کلی خندیدیم🤣🤣 ''📩'' [ 619 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین 🆔| @Daricheh_Khadem •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‌ °✾͜͡👀 🙊 💬 ‌‌سلام سوتی برای مامانم هست تازه تازه داغ داغ😂😂😂 اسم من با خاله آخریم فاطمه هست؛ عروسی پسر عمو و دختر عموی مامانم هست؛ زن عمو خانم زنگ زده بود به مامان که دعوت کنه برای حنا بندون و شام... به مامان خانم گفته بود شماره فاطمه هم بده دعوتش کنم شماره از داخل گوشیم پاک شده😳😳 خلاصه زنگ زد به من😌 از اونجایی هم که من عروسی رفتن ترک کردم، گفتم ما نمی آییم بعدا میایم پیششون داخل حجله... این زن عمو جان هم اصلا یه تعارف ساده نکرد؛ به نظرم گفتم نمیایم خوشحال هم شد😂😳 گفت شماره خاله ات هم برام بفرست بعد برای مامان که تعریف کردم تازه فهمیدم که آره زن عمو خانم شماره خاله کوچیکه را میخواسته نه منو😂😂 ''📩'' [ 620 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین 🆔| @Daricheh_Khadem •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‌ °✾͜͡👀 🙊 💬 ‌‌پدر شوهرم خدا رحمتش کنه 22 اردیبهشت سالگردشه؛ البته بیست ساله فوت کرده و من ندیدمش😢😢 دوشنبه 21 فروردین حلوا درست کردم و بین همسایه پخش کردیم به همه هم گفتیم برای ساله پدر شوهرمه... آخر شب که خوابیده بودیم داشتم با خودم فکر میکردم و تو حال خودم بودم یهو یادم آمد هنوز تو فروردینیم و اردیبهشت کجا بوده...😄 فکر کن نصف شب غش کردم از خنده همه میگن چی شده😂😂😉 خوبه سوتی دوم را ندادم تولد دختر خواهر شوهرم هم 22 اردیبهشته؛ میخواستم برای اونم کیک درست کنم بفرستم در خونشون😱 ''📩'' [ 621 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین 🆔| @Daricheh_Khadem •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‌ °✾͜͡👀 🙊 💬 ‌‌سلام به مخاطبان خوب کانال و ممنونم بابت کانالتون؛ خدا خیرتون بده که دل همرو شاد میکنین😘 من دخترم ۹ماهشه چهارتا دندون درآورده ۲۶ فروردین هم تولدش بود؛ بنا به دلایلی نشد دندونی براش بگیریم. قراره ان‌شاالله اردیبهشت بگیریم... خلاصه یه روز ما همه خونه مادربزرگ مادریم جمع بودیم؛ داییم و خانوادش هم اونجا بودن. بعد بحثمون درمورد همین دندونی دخترم بود همه میگفتن فروردین بگیر با تولدش یکی کن... منم میخواستم بگم فروردین کسی پول دستش نیست و خرجای عید داشته و... یهو گفتم مگه فروردین پول دارین بیاین دندونی🤭 از اونطرفم پسر داییم داد زد تو دندونی بگیر پولشو جور میکنیم خودمون😎😂 منم از خجالت آب شدم واقعااا خیلی بد بود... نتونستم منظورمو برسونم بهشون😏 ''📩'' [ 622 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین 🆔| @Daricheh_Khadem •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‌ °✾͜͡👀 🙊 💬 ‌‌تو جاده بودیم با بابام... یهو موبایل بابام زنگ خورد📱 بابام گفت احتمالا ارباب‌رجوع باشه😌 بهم گفت تماس رو جواب بدم و بگم که بابام تو جاده است پشت ماشینه نمیتونه صحبت کنه😅 منم با اعتماد به نفس تماااام گفتم سلام! بابام پشت جاده است تو ماشینه نمیتونه صحبت کنه😐😂 بابامو که نگم پشت فرمون نابود شده از خنده و این سوتی من🤣 بعد طرف با خنده گفت آهااااا پشت جاده استتتت😂😂😂 ''📩'' [ 623 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین 🆔| @Daricheh_Khadem •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‌ °✾͜͡👀 🙊 💬 ‌‌یه بار رفتم سوپرمارکت که ماست بخرم شوهرم گفت پرچرب بگیر منم وقتی رسیدم مغازه به فروشنده گفتم یه ماست پرمصرف بدین (همون پرچرب😂) فروشنده اینجوری شد😳 یدفه گفت اهان شما ماست یکبار مصرف میخواین بیچاره فروشنده ازمنم بدتر گیج میزد با هر جون کندنی بود گفتم پرچرب میخوام بلاخره ماستو گرفتم چیزای دیگم میخواستم بگیرم ولی ترسیدم سوتی بدم برگشتم خونه به شوهرم گفتم مرده بود از خنده😂😂😂😂 ''📩'' [ 624 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین 🆔| @Daricheh_Khadem •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‌ °✾͜͡👀 🙊 💬 ‌‌من معلم علوم هستم؛ اولین روزی که به عنوان معلم رفتم سر کلاس درس راجع به علت مرگ و میر ماهی های یک رودخونه بود همینطور که داشتم درس رو برای بچه ها تعریف میکردم که یدفعه به ذهنم رسید اگه بگم (ماهیها مردن خیلی زشته😃) بخاطر همین گفتم ماهیها فوت شدن🤦‍♀ یهو کلاس از شدت خنده رفت رو هوا😂 و همین باعث‌ شد رابطه خیلی خوبی با بچه ها داشته باشم😌 ''📩'' [ 625 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین 🆔| @Daricheh_Khadem •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal