eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
13.2هزار دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
2.8هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ °✾͜͡👀 🙊 💬 ‌‌روز عقد خواهرشوهرم بود توی محضر همه ایستاده و گوش میدان که عاقد خطبه بخونه و شروع کرد به سوال کردن از عروس که آیا وکیلم❓ اون یکی خواهر شوهر با صدای بلند گفت: عروس رفته گلاب بچینه😂🧐 یهو همه زدن زیر خنده😄 عاقد گفت باید با خودش دبه میبرد😌 کلی همه خندیدن😃 عاقد نمی تونست جلوی خودش را بگیره🙈 ''📩'' [ 626 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین 🆔| @Daricheh_Khadem •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‌ °✾͜͡👀 🙊 💬 ‌‌سلام. ممنون از کانال باحالتون😘 سوتی من مال خواهرمه. دیشب خونه مامانم بودیم داییم که معلمه اونجا بود؛ از قضا معلم پسرِ خواهرشوهرم شده بود و وقتی منو دید ازم راجع به اون سوال میکرد... بعد من تو آشپزخونه با خواهر و زنداداشم نشسته بودیم و حرف میزدیم که داییم اومد تو آشپزخونه تا خداحافظی کنه؛ یهو گفت بنظرت پسر رو بندازم یانه!؟ آبجیمم نگذاشت نه برداشت گفت نه آدم که هدیه خدا رو نباید بندازه😱 حالا من🤦‍♀🤦‍♀ داییم که منظورش انداختن پسرِ خواهرشوهرم از درس بود😅😂 آبجیم فکر کرده بود داییم بچه دار شده😜 خوش باشید ''📩'' [ 627 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین 🆔| @Daricheh_Khadem •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‌ °✾͜͡👀 🙊 💬 ‌‌سلام. چند هفته پیش مامانم زانو درد داشتن با آبجیم بردیمشون دکتر... بعد آقای دکتر به مامانم گفت برین عکس بگیرین منم اصلا حواسم نبود گفتم مامان شما بشینین زانوتون درد میکنه منو آبجی میریم عکس بگیریم😁😂 یعنی دکتره داشت از خنده غش میکرد😂 آبجیم همون موقع جلو دکتره میگه آره بریم سلفی بگیریم میایم😂 ''📩'' [ 628 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین 🆔| @Daricheh_Khadem •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‌ °✾͜͡👀 🙊 💬 ‌‌سلام. چندسال پیش ناهار درست کردم موقعی که همسری اومد سفره چیدم اومد همش تو خورش میگشت گفت: گوشتش کو😱 یادم رفته بود تو خورشت گوشت بریزم نمیدونم توچه هپروتی بودم🤣 الکی گفتم تموم شده بود گفت من که دیروز گوشت آوردم😥😳 یهویی یادم اومد گوشتو برداشته بودم به جای یخچال گذاشته بودم تو کابینت... تابستون و هوای گرم چه شود🤗😁 آخرشم تو نگاه شوهرم دیدم یه "ای خدا این چه زنی بود من گرفتمِ خاصی موج میزد😜😜" ''📩'' [ 629 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین 🆔| @Daricheh_Khadem •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‌ °✾͜͡👀 🙊 💬 ‌‌پسرعمم تعریف می‌کرد میگفت کوچیک بودم کلاس دوم ابتدایی، ی جایی دیده بودم تخم مرغ آوردن زدن به سقف از توش کاغذهای رنگی ریخت پایین منم از اون صحنه خیلی خوشم اومده بود. گذشت تا روز معلم شد. منم به بچه ها گفتم یه سوپرایز دارم مراسم فردا رو منم حساب کنید؛ میگه فردا صبح می خواستم برم مدرسه رفتم یواشکی تخم مرغ برداشتمو زیر لباسم قایم کردم، رفتم مدرسه تا معلم اومد تو کلاس تخم مرغ زدم رو سقف همه ریخت رو سر معلمم😂😂 میگه تازه اونجا بود فهمیدم توش باید خالی میکردم کاغذ پر میکردم. هر وقت تخم مرغ میبینم یاد خاطر او میوفتم😂 ''📩'' [ 630 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین 🆔| @Daricheh_Khadem •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‌ °✾͜͡👀 🙊 💬 ‌‌اولين بارمه كه سوتي ميفرستم لطفا بذاريد☺️ يه سوتي که واسه خالم هستش😂 هفته پيش مامان بزرگم سفره حضرت ابوالفضل داشت؛ بعد داشتيم وسايل سفره رو آماده مي‌كرديم... خاله بزرگِ منم كارش اين بود ك مهمونا رو دعوت كنه بعد خالم زنگ زد به يكي؛ از هوولش گفت سلام مامانم شما رو نذر سفره حضرت ابوالفضل كرده ساعت ۱١ بياييد آقا يهوووو كل خونه منفجر شد😂😂 حالا بيچاره ميخواسته بگه مامانم دعوتتون كرده واسه سفره حضرت ابوالفضل😄 ''📩'' [ 631 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین 🆔| @Daricheh_Khadem •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‌ °✾͜͡👀 🙊 💬 ‌‌خونه مادرشوهرم اینا بودم که شنیدیم خواهر شوهرم و شوهرش دعوا کردن؛ مادرشوهرم به پدرشوهرم گفت پاشو برو دختررو بیار آروم شد دوباره بفرستیم خونش پدرشوهرمم به شوهرم گفت تو پاشو برو یه موقع من عصبی میشم یه چیزی میگم ناراحت میشن... من نه گذاشتم نه برداشتم بهش گفتم شوهرِ من که از تو دیونه تره😒😒 حالا قیافه من بعد بعد اینکه فهمیدم چی گفتم😱😱😱 قیافه مادرشوهرم😂😂😂 قیافه شوهرم و پدرشوهرم😠😠😠 ''📩'' [ 632 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین 🆔| @Daricheh_Khadem •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‌ °✾͜͡👀 🙊 💬 ‌‌بابام موقع عقدش با مادرم اسم کوچه مادرم اینا رو بلد نبود سر کوچشون یه کوپه خاک بود همون نشون کرده بود😅😅 یبار که میره دیدن مادرم(یه شهر دیگه بودن) از شانسش شهرداری خاکها رو جمع کرده بود 😐 اونم تا نزدیک کوچه میاد ده بار بالا پایین میکنه از هر کی میرسه میپرسه شما اینجا یه کوپه خاک ندیدین😂😂 از اونورم مادرم اینا منتظرش بودن و نگران شده بودن... خلاصه یکی ازش میپرسه خونه کیو میخوای میگه فلانی که معلمه 😢 بش میگن اوناها پشت سرته😐😐 ''📩'' [ 633 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین 🆔| @Daricheh_Khadem •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‌ °✾͜͡👀 🙊 💬 ‌‌سوتی من مربوط میشه به خواهرم منو وخواهرم دو ماه پیش رفته بودیم کربلا رفتیم حرم حضرت ابوالفضل خواهرم ضریح حضرت ابوالفضل رو محکم گرفته بود و بلند گریه می کرد و می گفت امام حسین جان خودت حاجتم رو بده ومدام امام حسین امام حسین می گفت وگریه می کرد زدم به دستش گفتم اینجا حرم حضرت ابوالفضل است اشتباه گرفتی وسط گریه هاش دو تایی غش کردیم از خنده😂 ''📩'' [ 634 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین 🆔| @Daricheh_Khadem •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‌ °✾͜͡👀 🙊 💬 ‌‌سرشب با شوهرم سر یه موضوع خییلی جدییی بحثمون شد به حدی که من زدم زیر گریه و رفتم اتاق خوابم رو تخت و تا سرم رو بردم زیر پتو گریه کردم یهو گوشی رو برداشتم و اومدم تو کانال و سوتیاتون رو خوندم و کلا گریه و بحثم یادم رفت؛ یهو شوهرم چند دفعه منو صدا زد منم که میخواستم ناز کنم جوابشو ندادم تا صدای پاش اومد منم سریع گوشیو انداختم و خودمو اخمو گرفتم تا حسابی حالشو جا بیارم😏 تو ذهنمم کلی نقشه واسش ریختم ولی از دسسست کانال شما😬 تا شوهرم پتو رو از روم برداش نمیدونم چیشد که پقی زدم زیر خنده آنقد خندیدم که نگوو🙈😅 شوهرمم خندش گرفته بود و اومد کلیی معذرت... منم از یه طرف میخندیدم از یه طرفم حرصم گرفته بود که چرا نتونستم جدی باشم🤣 خلاصه در حال مشت کوبیدن به تخت گفتم اماان ازاین کانال که تمام ابهتم رو ازم گرفت... شوهرمم کلی دعاتون کرد که از یه دعوا و یه شبانه روز قهر جلوگیری کردید😍😍😍 ''📩'' [ 635 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین 🆔| @Daricheh_Khadem •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‌ °✾͜͡👀 🙊 💬 ‌‌سوتی که میخوام بگم برای چندسال پیش برای عممه که تعریف میکرد برامون آقا جونم براتون بگه من این عمم درسش ضعیف بوده بعد یه روز معلمشون میاد از اینا امتحان املا بگیره بعد عمه ما هم چند تا غلط داشته و امتحانش رو ۵ شده بوده بعد میگفت چون میترسیده دعواش کنن میاد با خودکار اونم یه رنگ دیگه مثلا نمره رو ۱۵ کنه که نوشته بوده ۵۱😂😂😂 بعدم بابای من اینو دیده فهمیده به مامان بزرگ و بابا بزرگم گفته این عمه ماهم یه کتک هایی خورده.. امیدوارم خنده به لب هاتون بیاد😍 ''📩'' [ 636 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین 🆔| @Daricheh_Khadem •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‌ °✾͜͡👀 🙊 💬 ‌‌سوتی دارم سوتی سلام ممنون از کانال خوب و قشنگتون خدا قوت. امروز برادر زاده ام هفت سالشه داشت بازی می‌کرد دستش خورد به اسباب بازی یک کوچولو زخم شد و فقط یک قطره خون اومد.. بعد راه میرفت هی میگفت دستم دستم من نمی توانم هیچ کاری کنم بهم بگید زخمی من زخمی شدم😩 بعد مامانم اومد دید آی آی میکنه با ترس گفت: چی شده؟ منم خیلی شیک و عادی گفتم: هیچی بابا شمشیر ذوالجناح خورده😐 (منظورم شمشیر ذوالفقار بود😄) ''📩'' [ 637 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین 🆔| @Daricheh_Khadem •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal