eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• به ته ریش بلند احمد دست کشیدم و گفتم: خودتو ناراحت نکن. هر چند خیلی سخت و بد بود ولی گذشت. دیگه مهم نیست. مهم اینه که الان این جایی و وجودت باعث آرامشم میشه. احمد پیشانی ام را بوسید و گفت: تو خیلی خوبی رقیه. خیلی فهمیده ای. ممنون که به روم نمیاری چقدر اذیت شدی. هر کی دیگه بود حداقل یکم سرم غز می زد و گله گی می کرد. به رویش لبخند زدم و از جا برخاستم تا چای دم کنم. در همان حال گفتم: غر زدنم یه جور ابراز دلتنگی و علاقه اس ولی هم خیلی غیر مستقیمه هم طولانیه چه کاریه جای این که دو ساعت به جونت غر بزنم ناله و نفرینت کنم یه کلمه میگم دلم برات تنگ شده بود. استکان ها و قندان را در سینی گذاشتم و به اجاق گاز تکیه زدم و نگاه به احمد دوختم. با شیطنت نگاهش کردم و گفتم: می دونستی حتی وقتی این جوری شلخته هستی باز هم خوش تیپی؟ احمد یک لحظه از حرفم جا خورد و بعد صدای خنده اش در مطبخ پیچید. واقعا از برگشتنش، از سالم بودنش خوشحال بودم و خدا را شکر می کردم. وقتی می توانستم لحظاتم را در کنار او به عشق سپری کنم دیگر دلیلی برای تلخی نمی دیدم. احمد چایش را که خورد برخاست و گفت: من برم اتاق لباسم رو عوض کنم. در حالی که برای نهار نیمرو آماده می کردم گفتم: فایده نداره باید بری حمام. احمد کنار در ایستاد و پرسید: یعنی این قدر کثیف و بد بو شدم؟ با شیطنت نگاهش کردم و گفتم: نه اونقدرا فقط من حسابی دلتنگت شده بودم. ❤❤️❤️❤️️ ❤️❤️❤️❤️❤️ از سر شب درد عجیبی داشتم. دلم، کمرم درد می کرد. در خواب مدام به خودم می پیچیدم و آرام نداشتم. برای این که احمد از تکان خوردن هایم اذیت و بیدار نشود با فاصله از او خوابیدم. احمد بعد نماز مغرب به خواب رفته بود. آن قدر خسته بود و بی خوابی کشیده بود که عمیق به خواب رفته بود و اصلا تکان هم نمی خورد. دلم نمی خواست مزاحم خوابش شوم اما این درد امانم را بریده بود. از شدت درد خودم را مچاله کرده بودم و نمی توانستم از جایم تکان بخورم. بارها سرم را در بالشت فرو کردم که صدایم خواب احمد را به هم نزند. دم صبح تازه خوابم برده بود که احمد بیدار شد. هنوز اذان صبح نشده بود و ترجیح دادم بخوابم هر چند درد نمی گذاشت خواب آرام و شیرینی داشته باشم. بعد از اذان بود که احمد برای نماز بیدارم کرد. از شدت درد به حالت سجده خوابیده بودم. احمد آهسته گفت: چیزی شده عزیزم؟ چرا این جوری خوابیدی؟ چشم باز کردم. از درد صورتم هم جمع شد. آهسته گفتم: نه فقط یکم کمرم و دلم درد می کنه بخوابم خوب میشه. احمد به بیرون اشاره کرد و گفت: وقت نمازه ... از کِی درد داری؟ نمی توانستم دروغ بگویم. گفتم: از دیشب دردش شروع شده _چرا بیدارم نکردی؟ _خسته بودی ... دلم نیومد. خوب میشه ... یکم بخوابم فقط. _عزیزم اگه می خواست خوب بشه از دیشب تا حالا شده بود. میخوای ببرمت درمانگاهی بیمارستانی جایی؟ _نه ... نه ... دکتر نمی خواد می دونم خودش خوب میشه. احمد چادر رنگی ام را از سر جالباسی برداشت و گفت: بلند شو بشین اینو ببندم دور کمرت شاید گرم بگیریش دردش آروم بشه. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩🍭𓆪• . . •• •• بازی پات رو بغل کن 😳 این دیگه چه جور بازیِ؟؟ ☺️ اینجوریه که به یه پا رو میزاره جلوتر. بعدش خم میشه و همون پا رو بغل می کنه. 😒 چه فایده؟ 😊 برای تقویت عضلات مفیده . . 𓆩نسل‌آینده‌سازاینجاست𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🍭𓆪•
•𓆩🌙𓆪• . . •• •• 🌿⃟🍉 ‌شب یلدا همگی شعر و غزل می خوانند📝 "من ز خال لبت ای دوست"🥰 دو بیتی گفتم |•😌 محمد قربان‌نژاد /✍🏼 . . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •📲 بازنشر: •🖇 «1222» . . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•᯽🍉᯽• . . •• •• ❄️ خدایا! شب یلدای هجران را به یمن ظهور ماه کاملش کوتاه کن... . . http://Eitaa.com/asheghaneh_halal •᯽🍉᯽•
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• صبـ🌤ـح باشڪوه‌ترین🙌🏻 لحظه‌زندگیستـ🤩 یڪ‌نفــس‌عمیق‌بڪش و با 💛 گامهایتـ رامحڪـم😎👣 واستواربردار وبهـترین‌روز زندگیتـ رابساز😍🌿 🌸 . . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 http://Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌤𓆪•
51.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امام خامنه ای حفظه الله: 🇮🇷ملت ایران عاشق مبارزه با صهیونیست هاست🇮🇷 ✌️ کاری دیگر از گروه جهادی《هتنا》از شهر کریمه‌ی اهل بیت حضرت معصومه (س) در محکومیت جنایات رژیم غاصب و کودک کش صهیونیستی و تجدید بیعت با رهبر عزیزتر از جانمان❤️ https://eitaa.com/Hatnaa [شما دعوتید به گروه هتنا] 👆🇮🇷
هدایت شده از M.M.Kardan
وقتتون بخیر🌱 این سرود کاری از گروه جهادی هتنا هست؛ گــــروه خودجوشی که وظیفه خودش دونــــسته که این نماهنگ رو تـولید کنه💎💻 اگر تمایل داشتید ...🇮🇷👊 رو منتشر و داخل کانالتون قرار بدید
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪• . . •• •• پـایـبــ⛓ـنـدم تا پـاے جــ💓ـــان به تـمـــــــامــــتــــ😌ـ✋🏻 💐 🤲🏻 . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪• ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
•𓆩🧕𓆪• . . •• •• 💬 ‌شب یلدا فال حافظ را باز کردم برای مادرم بهترین فال حافظ را گرفتم.. و حافظ سخنی عمیق گفت که همه را به خنده وا داشت☺️ حافظ گفت: فال های من فقط برای افراد مجرد است لطفا از گرفتن آن خودداری کنید😎😐 . . •📨• • 778 • "شما و مامانتون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩با‌مامان،حال‌دلم‌خوبه𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🧕𓆪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🪁𓆪• . . •• •• و خداحافظ پاییز زیبا(:🧡🍂 . . 𓆩رنگ‌و روےتازه‌بگیـر𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪁𓆪•
•𓆩☀️𓆪• . . •• •• امام رضا(ع) به نقل از پیامبر(ص) فرمودند: از ما نیست کسی که هر روز به حساب خودش رسیدگی نکند خوب و بدِ خودش را نشناسد و از خدا برای کارهای خوبش فزونی و برای اعمال نادرستش آمرزش طلب نکند🍃🌸 . . 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•
•𓆩🍭𓆪• . . •• •• "داره چی ‌میگه"؟؟ ☺️ یه عروسک بردارین و اونُ نزدیک گوشتون نگه‌دارین . وانمود کنین دارین به چیزی که میگه گوش می‌کنین. ☺️حالا به کودک بگید که عروسک میگه: بیا بازی کنیم. این جمله رو با صدای بلند ولی ادا کنید. 😊 حالا عروسک رو به کودک بدین تا ببینه عروسک چی‌میگه. ☝️ شما باید تلفظ کلمات را درست وبلند ادا کنید. 👌 این بازی برای آغاز ارتباط و تقویت کلامی دلبندتون بسیار مفیدِ. . . 𓆩نسل‌آینده‌سازاینجاست𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🍭𓆪•
•𓆩🌙𓆪• . . •• •• 🌿⃟🥰 ‌‌عشق‌ فرمان‌داده‌که‌⚡️ به‌توفکرکنم🪴 🌿⃟🌃 ‌‌روزوشب‌ زیرلبم‌😌 اسم‌توروذکرکنم📿 . . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •📲 بازنشر: •🖇 «1223» . . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
هربار پروفِ رفیقامو چک می‌کردم . می‌دیدم هرروز بیشتر از دیروز رنگ می‌گیره🥲 . مام که هیچی به هیچی . کرمِتو شکر ، خُدا .‌. *.* تا اینکه اینجارو پیدا کردم . هِی و هِی انرجی مثبت سرازیر میشه بهم . @Mabhoot_20
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• صبـ✨ـح آمده با عشــق بزن لبخـ😊ـندے تا در به غم و غرور شبـ🌙 بر بندے باعشـ💖ـق بپاخیز خوشت باشد روز اےآنڪه چو گلـ🌸ـ به روے ما میـخندے😍 ‎‌‌‌‌ ✋🏻 . . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 http://Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌤𓆪•
•𓆩🪴𓆪• . . •• •• آیا شک دارے🤔 ڪہ ورودت به قلبــ💖ـم باشـکـــوه‌ تـرين روز تـاریـــــخ👌 و بهـتـــريـن خبــر جـهـ🌏ـان بود؟ 💐💕 . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
•𓆩💌𓆪• . . •• •• استخاره: • اصلا مناسب هم نبودیم، اما استخاره کردیم، خوب اومد... پس، بله 😌 • همه شرایطش خوب بود، منم دوستش داشتم، اما استخاره کردیم بد اومد، ردش کردیم 😔 یکی از مواردی که توی دوران خواستگاری به فکرمون می‌رسه 🔆 همینه: استخاره کردن استخاره بی دلیل برای ازدواج، دوتا اشکال داره: 🍁 استخاره، منفی باشه و یه فرصتِ خوب از دست بره ⛅ استخاره خوب باشه و بدون تحقیق و بدون بررسی شرایط، فورا جواب مثبت بدیم برای ازدواج 💚 مراحل و شرایطی وجود داره که مهمه بهش توجه کنیم مثلا اهل بیت(ع) به توجه به اخلاق و ایمانِ خواستگار، تاکید و سفارش زیادی داشتند 💙 بعلاوه، تاکید امامان بیشتر، روی استخاره، یعنی طلب خیر کردن از طریق بوده؛ مثلا 🌿 خوندن دعای امام سجاد(ع) که دعای سی و سه صحیفه سجادیه‌ست یعنی از خدا بخوایم بهترین رو برامون بخواد 💜 مساله‌ی دیگه اینکه عمل به استخاره، الزامی نیست و می‌شه با صدقه و دعا و توکل طبق نتیجه‌ی استخاره عمل نکرد ❤ بنابراین خوبه اگه خواستگار خوبی داریم با دقت سوال‌هامون رو بپرسیم‌، خوب تحقیق و بررسی کنیم، و در مرحله‌ی آخر اگه بـــاز هم مردد بودیم درست، استخاره کنیم و بعد با توکل، به نتیجه‌ش عمل کنیم؛ تا هم لطمه روحی به خانواده‌هامون نخوره هم به انتخاب خودمون کاملا مطمئن باشیم.. 😇🌸 ‌‌‌. . 𓆩ازتوبه‌یڪ‌اشارت‌ازمابه‌سردویدن𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💌𓆪•
•𓆩🪞𓆪• . . •• •• 🎀محبت کلامی فراموش نشود 💖حتما در طول روز و در طول هفته، به او یادآوری کنید که چقدر دوستش دارید و بودنش چقدر برایتان ارزشمند است. 💖ابراز از جانب همسر، مثل دو بال پرواز است. 💖 کلامی را از زندگی تان حذف نکنید. . . 𓆩چشم‌مست‌یارمن‌میخانہ‌میریزدبهم𓆪 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🪞𓆪•
•𓆩🧕𓆪• . . •• •• 💬 ‌یک روز اومدم حرم و اطراف حرم کار داشتم؛ شب شد خیابان کنار بازار رضا منتظر تاکسی بودم همه تاکسی ها پُر بودن... شخصی هم چون شب بود، سوار نمی شدم؛ با خودم حرص می خوردم و فکر می کردم زنگ بزنم پسرم با موتور بیاد دنبالم یا منتظر بمونم. کلافه شده بودم و ماشین هم گیر نمی آمد، یهو یک تاکسی خالی جلوم ترمز زد از بس فکر تلفن زدن بودم ناخودآگاه بلند داد زدم الو😂📞 . . •📨• • 779 • "شما و مامانتون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩با‌مامان،حال‌دلم‌خوبه𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🧕𓆪
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو #قسمت_صدوسی‌ودوم به ته ریش بلند احمد دست کشیدم و
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• آهسته به حالت نشسته در آمدم. احساس خیسی کردم. با ترس لحاف را کمی کنار زدم. رنگم پرید. دوباره به حالت قبلی ام در آمدم و با صدا زدم زیر گریه. احمد یا نگرانی پرسید: چی شد عزیزم؟ ... دردت زیاد شد؟ .... چرا رنگت پریده؟ با گریه گفتم: چیزی نیست ... خوبم ... _خوبی که این طوری مچاله شدی و گریه می کنی؟ خواست لحاف را کنار بزند که ناخودآگاه سرش داد زدم: نکن دست نزن! احمد بهت زده دستش را پس کشید و به من خیره شد. عصبی بودم و با عصبانیت گفتم: میشه از اتاق بری بیرون؟ احمد پرسید: رقیه؟! چی شده؟ به من بگو! _هیچی نشده فقط چند دقیقه برو بیرون... برو... برو یه چیزی برام بیار _چی؟ ... چی بیارم؟ _چه می دونم ... جوشونده ای ... آبجوش نباتی ... اصلا چیزی هم نیاوردی اشکال نداره فقط چند دقیقه برو تنهام بذار احمد با تعجب و شاید هم کمی دلخوری برخاست و از اتاق بیرون رفت. در را که بست دوباره با صدا گریه کردم. دوباره نشستم. شلوارم، پایین لباسم و قسمتی از تشک کثیف شده بود. دلم نمی خواست احمد این وضعیت را ببیند. برای اولین بار عادت شده بودم و همه جا به نجاست کشیده شده بود. با گریه گفتم: خدایا حالا من چه کار کنم؟ خواستم از جایم بلند شوم ولی از شدت درد نمی توانستم تکان بخورم. دوباره لحاف را روی خودم کشیدم و به حالت سجده دراز کشیدم. کمی بعد احمد سینی به دست وارد اتاق شد. چای نبات و آب جوش نبات آورده بود. کنارم نشست و گفت: هر چی ظرفا و شیشه ها رو نگاه کردم نفهمیدم چی ان و کدومش جوشونده ان و برای درد کمرت خوبن. پاشو اینا رو بخور شاید دردت یکم آروم بشه. با صدای آهسته از او تشکر کردم. احمد به بیرون اشاره کرد و گفت: هوا داره روشن میشه نمیخوای نماز بخونی؟ یک طرف صورتم را روی بالشت گذاشتم و گفتم: نمی تونم بخونم. احمد متوجه منظورم نشد. گفت: من کمکت می کنم پاشی بخونی. دوباره خواست لحاف را کنار بزند که باز عصبی گفتم: نکن دست نزن. هم عصبی بودم هم رویم نمی شد برایش توضیح دهم چه شده است. فقط گفتم: نمی تونم نماز بخونم. اشکالی نداره که الان نماز نخونم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• رنگ احمد پرید. با صدایی لرزان گفت: چی میگی رقیه؟ ... نماز واجبه ها! عصبی گفتم: واااااای احمد ... ولم کن می دونم خودم ولی الان نمی تونم بخونم. می فهمی؟! صورتم را روی بالشت گذاشتم و فشار دادم. باید لباس هایم را عوض می کردم ولی رویش را نداشتم از احمد کمک بخواهم و او مرا در این وضعیت کثیف ببیند. خجالت می کشیدم برایش توضیح دهم چه شده است. صورتم را باز در بالشت فرو کردم. چه باید می کردم؟ احمد دستم را گرفت و نوازش کرد. می دانستم دلش برای نماز من می جوشد و می خواهد نصیحتم کند و کمکم کند تا نماز بخوانم. می دانستم بی خیال نمازم نمی شود. قبل از این که چیزی بگوید گفتم: میشه بری دنبال مادرم؟ الان واقعا نیاز دارم بیاد پیشم احمد گفت: آخه الان این موقع صبح برم دنبالش که بنده خدا نگران میشه. هر کاری داری بگو خودم برات انجام میدم. _شما نمی تونی ... خواهش می کنم برو دنبال مادرم و بیارش. احمد که نگران به بیرون نگاه می کرد مبادا خورشید طلوع کند و نمازم قضا شود سر تکان داد. از جایش برخاست و لباس پوشید. خورشید طلوع کرد و آه احمد بلند شد. روی نماز خیلی حساس بود و حالا که به نظرش نماز من قضا شده بود به شدت ناراحت و عصبانی بود آن قدر که رنگش کبود شده بود. قبل از این که از در بیرون برود گفتم: خواهش می کنم مادرم رو تنها بیار. هیچ کس دیگه ای همراهش نیاد. احمد بی حرف سر تکان داد و از اتاق بیرون رفت. سرم را روی بالشت گذاشتم و محکم چشم هایم را بستم. انگار خوابم برده بود که با صدای در از خواب پریدم. مادر سراسیمه و نگران وارد اتاق شد. بالای سرم نشست و پرسید: رقیه؟ چی شدی مادر؟ حالت خوبه؟ به مادر و بعد به احمد که دم در ایستاده بود نگاه کردم. گویا احمد متوجه شد نمی خواهم او بفهمد چه شده برای همین از اتاق بیرون رفت و در را بست. مادر بعد رفتن او گفت: بگو ببینم چی شده نصف عمر شدم اشک به چشم هایم دوید و با بغض گفتم: دیشب تو خواب عادت شدم. همه لباسام و تشک نجس شده. این قدر هم دل و کمرم درد می کنه نمی تونم از جام بلند شم. درد داره دیوونه ام می کنه مادر لبخندی زد و گفت: ترسیدم دختر. مریض شدی یعنی بلوغت کامل شده مبارکه این که گریه نداره ... پاشو ... پاشو بریم تو حمام لباساتو عوض کن با التماس به مادر نگاه کردم و گفتم: نمی خوام احمد بفهمه. مادر گفت: بالاخره که می فهمه. سر تکان دادم و گفتم: بله می فهمه ولی نمیخوام ببینه همه جام نجس و خونیه ... خجالت می کشم. _کاریه که شده ... پیش میاد ... حالا چند دقیقه آروم بگیر برم برات جوشونده درست کنم دردت که آروم شد میریم حمام لباس عوض کنی. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩☀️𓆪• . . •• •• دوباره این منم و این دو چشم بارانی خدا کند که بیایم حرم به مهمانی😍 . . 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•
•𓆩🍭𓆪• . . •• •• ✍برای اینکه کودک با آیات و روایات انس بگیرن...... ☝️لازمه که مطلب برای کودک و درک باشه. ✌️ کاربردی و برای کودک معنادار باشه ☺️ مانند ✨تُسَلِّموا علی اهلِها✨ . . 𓆩نسل‌آینده‌سازاینجاست𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🍭𓆪•
•𓆩🌙𓆪• . . •• •• 🌿⃟🥰 ‌‌عاشِقی‌ دِل‌میدَهدمَعشوقه‌ای‌دِل‌‌‌‌می بَرد💞 بُرددربُرداست‌👌 ومَن‌مَشغول‌ِحَسرت‌بُردنَم |•😌 شهریار /✍🏼 . . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •📲 بازنشر: •🖇 «1224» . . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• هر روز صبـ🌤ـح دوست داشتنت تازه می شود💖 مثل بوی سنگـ😋ـک تازه؛ مثل عطر چای؛☕️ روز از نو دوست داشتنت از نو...😍 . . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 @ASHEGHANEH_HALAL •𓆩🌤𓆪•