eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.3هزار دنبال‌کننده
21.2هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• عطرگل باران☔️ به مشام آوردم😌 ازباغ پرندگان🕊 پیام آوردم💌 وا کن در خانه را🏡 که صبـ⛅️ـح آمده است من چایی☕️ولبخند😊وسلام✋🏻آوردم سلااااااااام صبح بخییییییییر😍🫀🌸 . . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 http://Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌤𓆪•
•𓆩💌𓆪• . . •• •• ازدواج خوب ازدواجیه که به موقع و بعد از شناخت مناسب انجام شه... برای همین 😬 نه یهویی بله گفتن خوبه و 😌 نه امرررووز و فررردددا کردن و عقب انداختن ازدواج اما چه مواردی 😳 باعث می‌شه که یهویی و بدون فکر و شناخت، ازدواج به کسی رو بپذیریم؟ برای این موضوع به کدوم موارد توجه کنیم...؟ ⛅ تله اول: ظاهر خوب یا موقعیت اجتماعی خواستگار 🍃 تله دوم: عجول بودن ذاتی 🍂 تله سوم: فرار از احساس تنهایی ⚡ تله چهارم: بحران‌ها و زخم‌های گذشته 🌙 تله پنجم: احساسات و هیجانات شدید 🌵 تله ششم: چشم و هم‌چشمی 🍁 تله هفتم: ترس از بالا رفتن سن ‌‌‌. . 𓆩ازتوبه‌یڪ‌اشارت‌ازمابه‌سردویدن𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💌𓆪•
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪• . . •• •• خودخواهَم😎 وقتے تَمامِ جَهان را بَراے میخواهَم و تـ💓ــو را تَنها بَراے خُودم🥰 🙈😜 . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•𓆩🧕𓆪• . . •• •• 💬 ‌‏‏امروز با مامانم رفتیم خرید؛ موقع کارت کشیدن مغازه دار بهم گفت: «عذر میخوام، رمز شریفتون؟» :))))))) این نزدیکترین تجربه من به مقام انسانیت بود😄 . . •📨• • 841 • "شما و مامانتون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩با‌مامان،حال‌دلم‌خوبه𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🧕𓆪
•𓆩☀️𓆪• . . •• •• قلبم کبوتری‌ست که بیتاب می‌شود🕊 وقتی که دور می‌شود از گنبد طلا✨ . . 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•◟🗳️◞• •• •• 🇮🇷 ایران با رای من🗳 آماده میشه برای ظهورت🌱 🔸ولادت امام زمان(عج) فرخنده باد🌹 | | | | | . . آدرس تمامی کانال‌های ما(ایتا،تلگرام)                   •••👇👇👇••• 🆔 T.me/Asheghaneh_Halal 🆔 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 🆔 Eitaa.com/Heiyat_Majazi 🆔 Eitaa.com/Rasad_Nama •◟🗳️◞•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو #قسمت_دویست‌وپنجاه دستش را فشردم و گفتم: چرا خوشم
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• هنوز خورشید تازه طلوع کرده بود که صدای آقا غلام از بیرون اتاق شنیده شد. سریع روسری و جوراب و چادر پوشیدم و احمد او را تعارف کرد تا به اتاق بیاید. با آقا غلام سلام و احوالپرسی کوتاهی کردم و سرم را به ریختن چای و آماده کردن صبحانه بند کردم. آقا غلام سر به زیر نشسته بود و با احمد صحبت می کرد که سفره را پهن کردم. پنیر و خیار، نیمرو و گوجه و استکان های چای را سر سفره گذاشتم و خودم به بهانه شستن دستار احمد از اتاق بیرون آمدم. گرسنه بودم ولی باید تا بیرون آمدن آن ها از اتاق صبر می کردم. به دستار احمد صابون کشیدم و چندین بار چنگ زدم تا بالاخره رنگ آلبالوها را توانستم پاک کنم. آن قدر دستارش را سابیدم و چنگ زدم که پوست مچ دستم هم آسیب دید. دستار را روی بند پهن کردم و با دیدن احمد و آقا غلام که بیرون از اتاق با هم مشغول صحبت بودند به اتاق برگشتم. احمد ظرف ها و سفره را جمع کرده بو و اتاق کاملا مرتب بود. با لبخند رضایتی که بر لبم نشسته بود به طرف شیشه پنیر رفتم و کمی پنیر روی نان گذاشتم و صبحانه خوردم. کوزه آب را به همراه دو لیوان برداشتم و پای درخت گذاشتم تا هر وقت تشنه شدند آب بنوشند. گویا محل مناسب برای چاه را پیدا کرده بودند و مشغول کندن زمین شده بودند. تمام کارها را قرار بود خود احمد با راهنمایی و کمک آقا غلام انجام دهد. کمی بادمجان پوست گرفتم و همراه گوجه در روغن سرخ کردم و همراه کمی آب گذاشتم بپزد و تا ظهر سر خودم را به برگه کردن میوه ها گرم کردم. با صدای اذان گفتن آقا غلام دبه ای آب برداشتم و به مسجد رفتم. بعد از نماز بعد از سلام دادن به امام رضا دلم به شدت هوایی شد و هوس زیارت کردم. دلم برای روزهایی که هر روز به حرم می رفتم و رو به ضریح و گنبد امام رضا دعا می خواندم و درد دل می کردم تنگ شده بود. با گریه از امام رضا خواستم به زودی زیارتش را روزی ام کند و دوباره قسمتم شود در آن صحن و سرا پا بگذارم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• از مسجد که برگشتم آقا غلام را دیدم که پای درخت نشسته و چای می نوشد. احمد هم بالای پشت بام اتاق رفته بود. از همان بالا با دیدنم لب هایش آن قدر به لبخند کش آمد که دندان هایش هم معلوم شد. با ذوق برایم دست تکان داد و من از ذوق و خجالت رویم را گرفتم و به اتاق برگشتم. صدای پایین پریدن احمد را شنیدم و چند ثانیه بعد وارد اتاق شد. کوزه خالی را به دستم داد و گفت: یکم آب میدی؟ کوزه را گرفتم و پرسیدم: بالای بام چی کار داشتی؟ احمد روی زیلو نشست، پاهایش را دراز کرد و گفت: رفتم برگه ها رو برات پهن کنم خشک بشه. لیوان آبی به دستش دادم و پایین پایش نشستم. در حالی که کف پایش دست می کشیدم (همون ماساژ😜) تا خستگی اش در برود گفتم: سقف که گنبدیه کجاش برگه ها رو می خواستی پهن کنی؟ احمد به گوشه ای از سقف اشاره کرد و گفت: اون گوشه هاش یکم جا هست همون جا پهن کردم. گفتم حیاط رو زمین پهن کنی هی حیوون میاد کثیف میشه باز دلت بر نمی داره بخوری _دستت درد نکنه چه خوب که حواست به همه چی هست وسط این همه کار و خستگی فکر و ذهنت به منم هست. احمد دستم را گرفت و گفت: اگه فکر و ذهنم پیش تو نباشه عجیبه. این پای منم کثیفه دستت کثیف میشه ولش کن لبخند زدم و گفتم: اشکالی نداره بذار یکم خستگیت رو در کنم میخوای آب بیارم پاتو بشورم؟ _میخوای منو از خجالت آب کنی؟ کف پایش را بوسیدم که پایش را جمع کرد و با اعتراض گفت: نکن قربونت برم من میگم کثیفه دستت کثیف میشه تو می بوسی؟ دوباره پایش را در دست گرفتم و در حالی که دست می کشیدم گفتم: این دست و پا رو که برای آسایش خانوادش زحمت می کشه باید آب طلا گرفت بوسیدنش کمترین کاریه که میشه کرد. به کف پای احمد نگاه دوختم و گفتم: الهی بمیرم چقدر جای خار توی پاته احمد چهار زانو نشست و گفت: خدا نکنه عروسکم خاره دیگه سر زمین که میریم موقع کار فرو میره ولی درد آن چنانی نداره که اذیت کنه به احمد نگاه دوختم که گفت: از مسجد که میومدی نگات می کردم حس کردم پکر و گرفته ای چیزی شده؟ به سمت دبه آب رفتم تا کوزه را آب کنم و گفتم: نه چیزی نشده احمد از جا برخاست و کنارم آمد و گفت: چشماتم هنوز قرمزه مشخصه گریه کردی ... راستشو بگو چیزی شده؟ دلت تنگ شده؟ روبروی احمد ایستادم. کوزه را به سمتش گرفتم و گفتم: چیزی نشده باور کن ... فقط موقع سلام دادن یه دفعه دلم هوای حرم رو کرد. با بغض گفتم: بدجوری عادت کرده بودم هر روز برم حرم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩🌙𓆪• . . •• •• ••᚜‌‌‌‌‌بخند🎉 تا بنشانی باز🌱 کنار چایی من قندی🥰᚛•• حامد عسکری ✍🏼 . . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •📲 بازنشر: •🖇 «1286» . . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• سـتـاره ای بـدرخـشـیـد و ماه مـجـلـسـ✨ شـد🪴 تمـام هـسـتـے زهـرا نـصـیـب نـرجـسـ🌺 شـد💛 😍🎉 . . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 http://Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌤𓆪•
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪• . . •• •• 💐⃟ هر نفــ💚ــس آواز ؏ــشـــ💕ــق میرسد از چپ و راست ما به فلــــ💫ـک مےرویـم عــــــزم تمـاشـــــا که راســـــت🥰💐⃟ 💖 🌼 🌸 . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•