eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.5هزار دنبال‌کننده
21هزار عکس
2.1هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از رصدنما 🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•「🔎🧭」• 【 】 - 🎥 قرار ما جمعه ۱۷ فروردین راهپیمایی 🇮🇷 - ‌◞چَـنـد دَرَجـہ بـہ سَـمـتِ حَـقـیـقَـت ...!‌◟‌ Eitaa.com/Rasad_Nama •「🔎🧭」•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو #قسمت_سیصدو‌بیست‌وششم در حال جویدن یکی از قند ها ب
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• رو به احمد گفتم: احمد این بچه رو باید بشورم ... احمد کنارم نشست و گفت: این جا که حمام نداره ... فعلا لباساش رو عوض کن تا بعد برای شستنش یه فکری بکنیم با یکی از کهنه ها شروع به پاک کردن بدن علیرضا کردم و گفتم: پتو و تشک نجس شده بعدش کجا بخوابونمش اینا که خیسن ... _فعلا لای کت من بپیچش من اینا رو الان می برم حیاط می شورم سرم را به سمتش چرخاندم و گفتم: نمیشه تو حیاط چیزی بشوری احمد با تعجب پرسید: چرا؟! دوباره نگاه به علیرضا دوختم و در حالی که تمیزش می کردم گفتم: تشت نداریم ... _خوب نداشته باشیم. شلنگ می گیرم روشون لگدشون می کنم می شورم _بعد از ظهری من بدون تشت کهنه شستم همسایه ها ناراحت شدن گفتن بدون تشت چیزی نشور _باشه ... بعد میرم یه تشتی چیزی گیر میارم. در حالی که علیرضا را قنداق می کردم پرسیدم: دیشب کجا رفته بودی؟ احمدخودش را عقب کشید به دیوار تکیه زد و گفت: حالم خوب نبود اصلا ... محمد علی که اومد با هم دو سه جا رفتیم بعدش رفتم حرم .... مادرم رو حرم خاک کردن ..... رفتم گشتم شاید پیداش کنم ولی پیدا نکردم سر یه قبر دیگه نشستم و با مادرم درد دل کردم .... چند نفس عمیق کشید و گفت: اگه دیر اومدم و تنهات گذاشتم ببخش اصلا حواسم به ساعت و زمان نبود تا به خودم اومدم دیدم ساعت از یازده هم گذشته علیرضا را بغل کردم و لای کت احمد پیچیدم و گفتم: اشکالی نداره ... حق داری ... کم غمی نداری .... از جا برخاستم و گفتم: حواست بهش باشه من برم وضو بگیرم دو قدمی رفتم که چشمم سیاهی رفت و دست به سمت دیوار انداختم و سر جایم ایستادم و چشم بستم. احمد با نگرانی به سمتم آمد و پرسید: چی شده رقیه جان ... خوبی؟ کنار دیوار نشستم و بدون این که چشم باز کنم به تایید سر تکان دادم و آهسته گفتم: چشمم سیاهی رفت ... _شاید ضعف کردی .... گرسنه ات نیست؟ به تایید سر تکان دادم که پرسید: دیشب تا حالا چیزی خوردی؟ سر بالا انداختم و گفتم: نه ... احمد به سمت یکی از بقچه ها رفت و گفت: چرا نخوردی؟ مگه نون و پنیر نداشتیم؟ پارچه خالی نان را برداشت و از شرمندگی سر به زیر انداخت و گفت: شرمنده غافل شدم .... خیال کردم چیزی هست بخوری 🇮🇷هدیه به روح مطهره شهیده فاطمه نیک صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• به رویش لبخند زدم و گفتم: عیبی نداره .... پیش میاد .... احمد آه کشید و گفت: کوتاهی ها و کم کاریام در حق تو داره خیلی زیاد میشه حلالم کن ... دست به دیوار گرفتم و از جا برخاستم و گفتم: من ازت راضی ام خدا ازت راضی باشه به هر زحمتی بود به حیاط رفتم و دست هایم را شستم. شدت سرمای آب انگار تا عمق استخوان هایم نفوذ کرد. در حالی که از سرما می لرزیدم سریع وضو گرفتم و جا برخاستم. ضعف و سرگیجه همراه لرز باعث شد به سختی خودم را به اتاق برسانم. علیرضا در حال گریه بود که به اتاق برگشتم. چشم بسته و در حالی که دست به دیوار گرفته بودم کنار بقچه ها نشستم و از احمد خواستم علیرضا را در بغلم بگذارد. احمد علیرضا را روی پایم گذاشت و سعی کردم بدون این که دست سردم به صورت علیرضا بخورد او را شیر بدهم. کت احمد که دور علیرضا بود و پتو هم خیس و نجس بود و هیچ چیزی برای این که خودم را با آن گرم کنم نبود. رو به احمد گفتم: بی زحمت علاء الدین رو بیار کنارم سردمه علیرضا با نق و نوق و گریه شیر می خورد. طفل معصوم گرسنه بود و علی الظاهر من شیری نداشتم به او بدهم تا سیر بشود. حتی دیگر قندی هم نبود که حداقل آب قند برایش درست کنم. ازآن طرف در هم صدای حاج خانم بلند شد که گفت: چشه اون بچه؟ ساکتش کنید نصفه شبی ... ولی علیرضای گرسنه آرام شدنی نبود. هر چه برای شیر خوردن بیشتر تلاش می کرد گریه اش هم بیشتر شدت می گرفت. احمد از این که نمی توانست کاری بکند کلافه شده بود. با صدای الله اکبر اذان از اتاق بیرون زد. به هر زحمت و دعایی که بود علیرضا را خواباندم و به دستشویی رفتم. هنوز هم حس ضعف و سرگیجه داشتم و دوباره به سختی وضو گرفتم و نماز خواندم. هوا رو به روشنایی بود که احمد برگشت. بقچه لباس من و علیرضا را برداشت و گفت: پاشو بریم چادرم را که دور خودم پیچیده بودم از دورم باز کردم و گفتم: کجا .... 🇮🇷هدیه به روح مطهره شهیده مژگان خضری صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩❤️‍🩹𓆪• . . ‌‌ 📹 تلاوت سوره اخلاص توسط حضرت آیت‌الله خامنه‌ای سهم نور امروزمون؛                  تقدیم به شما...💛 . . •𓆩عشقِ‌درحدِجنون‌خصلتِ‌ایرانی‌هاست𓆪• Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩❤️‍🩹𓆪•
•𓆩☀️𓆪• . . •• •• این روزهای آخر ماه خدا، دلم❤️ چشم‌انتظار دیدن گنبد طلا شده🥺 اینجا تمام درد دل من دوا شده✨ . . 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•
•𓆩🌙𓆪• . . •• •• ❈ꪤ ما عشق شهادتیم🕊 ✋🏼 و این باور ماست ❈ꪤ فرو می‌پاشد آری♨️ 🇳🇮هیبت پوشالی صهیون ❈ꪤ کماکان غیرت طوفان‌الاقصی✊🏼 🌱زنده میماند ❈ꪤ شهادت را نمیفهمند🥀 😵‍💫کورند و نمی‌بینند ❈ꪤ فلسطین دم به دم🇵🇸 😉میمیرد امّا زنده میماند ꪤ✍🏼 سلیمانیان . . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •🇮🇷 •📲 بازنشر: •🖇 «1326» . . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• خــدایــا✨ مــرا در ایـن مـاه دلبسته اولیایت و دشمن دشمنانت قرار دهــ🏞 و آراسته به راه و روش خاتم پیامبرانت گردانـــ💚 ای نـگهدارنــده ی دل‌های پـیامبـران :)🌿 . . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 http://Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌤𓆪•
•𓆩🌿𓆪• . . •• •• حدّ‌‌؎ست حُسـ🪞ــن ࢪا و‌ تــ‌♡ـو از حد گذشـ😌ـتہ‌ا؎! ... . . 𓆩عاشقےباش‌ڪه‌گویندبه‌دریازدورفت𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌿𓆪•
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪• . . •• •• در نقشه‌ے جغرافیایے قلبــ💖ــم تنها دریاییست که غرق شدن در آن ترسے در نمےاندازد💚 🤲🏻 🕊 🇵🇸✌️🏻 . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
Tahdir joze25.mp3
4.01M
•𓆩🎧𓆪• . . •• •• قدس آزاد خواهد شد🇵🇸🇮🇷 ○تندخوانی‌قرآن‌کریم📖 ○به‌نیابت‌از‌شهدای قدس🕊 ○بانوای‌استاد‌معتز‌آقایی ○جزء بیست‌و‌پنجم🤍 . . 𓆩هرگزنَمیردآن‌ڪہ‌دلش‌زنده‌شد به‌عشق𓆪 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🎧𓆪•
•𓆩🧕𓆪• . . •• •• 💬 ‌‏سلام. نماز روزه هاتون قبول. امروز تو راهپیمایی طوفان الاحرار، یه پسر کوچولوی شبیه نون خامه‌ای دستشو زده بود به کمرش داشت راه می‌رفت، پرسیدم اسمت چیه؟ گفت وایسا😐 رفت از مامانش اسمشو پرسید، اومد گفت اسمم امیررضاست😂❤️ . . •📨• • 880 • "شما و مامانتون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩با‌مامان،حال‌دلم‌خوبه𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🧕𓆪
19.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•𓆩🍳𓆪• . . •• •• ✋🏻چهــ جــالب امــروز بــا دستور پــخت کـوفتهــ در خدمت شمـــاست😍🤌🏻 مـــواد مــورد نــیاز : پــیاز ۱ عدد🧅 لپهــ خام ۴ ق غ برنجـــ خام ۵ ق غ ســبزی مــعطر خشک ۴-۳ ق غ🌿 گوشــت چ.ک ۳۵۰ گرم آرد نخــود ۲ ق غ تخــم مرغ ۱ عدد🥚 نمک، فلفل،زردچوبه ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. 𓆩حالِ‌خونھ‌با‌توخوبھ‌بآنوےِ‌خونھ𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal . . •𓆩🍳𓆪•
مداحی آنلاین - بر عمر اسرائیل، ما حکم پایانیم - مطیعی.mp3
3.32M
•𓆩📼𓆪• . . •• •• ✌️ بمناسبت روز جهانی قدس🇵🇸🇮🇷 نحن حكم النهاية لحياة إسرائيل بر عمر اسرائیل، ما حکم پایانیم . . 𓆩چه‌عاشقانه‌نام‌مراآوازمیڪنے𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📼𓆪•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو #قسمت_سیصدو‌بیست‌وهشتم به رویش لبخند زدم و گفتم: ع
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• احمد علاء الدین را خاموش کرد و گفت: بریم بهت میگم جوراب هایم را پوشیدم و روسری ام را مرتب کردم و زیر گلویم گره زدم. چادر مشکی ام را روی یرم انداختم و علیرضا را بغل گرفتم. کت احمد را خوب دورش پیچاندم و او را زیر چادرم بردم. با وجود ضعفی که داشتم همراه احمد از اتاق بیرون رفتم و بعد پا به کوچه گذاشتم. پرسیدم: کجا میریم؟ احمد به سر کوچه اشاره کرد و گفت: ماشین دربست گرفتم بریم حرم. _حرم که نزدیکه ماشین نمی خواست ... احمد به سمتم چرخید و گفت: حرم نزدیکه ولی جونی تو بدنت نیست پیاده راه بیای به پیکان قرمز رنگی رسیدیم و سوار شدیم. نزدیک حرم پیاده شدیم. کم کم مغازه ها در حال باز کردن بودند. احمد مرا گوشه ای نشاند و گفت: بشین الان میام. هوا سرد بود و از سرما در خودم مجچاله شدم. باز من چند دست لباس روی هم و چادر داشتم احمد که جز همان لباس تنش هیچ لباس یا کت دیگری نداشت بپوشد. علیرضا دوباره زیر گریه زد و من نمی دانستم وسط خیابان با وجود ضعفی که داشتم و نداشتن شیر چه طور او را آرام کنم. احمد که در مغازه سوغاتی فروشی بود تقریبا دوان دوان به سمتم آمد. مشتی پسته را به سمتم گرفت و گفت: بیا اینو بگیر بخور. شیشه بچه همراهته؟ _نمی دونم بذار بگردم فکرکنم باشه احمد علیرضا را از بغلم گرفت و گفت: بی زحمت بدش در حالی که علیرضا را تکان تکان می داد گفت: بابایی دو دقیقه صبر کن این قدر بی تابی نکن منو شرمنده خودت کنی شیشه علیرضا را پیدا کردم به سمتش گرفتم و گفتم: شیشه رو برای چی میخوای؟ _این مغازه داره آبجوش داره بهش رو انداختم قبول کرد یکم آبجوش بده برای بچه آبجوش نبات درست کنیم بدیم بخوره قدمی از من دور شد و گفت: تو همین جا بشین الان بر می گردم. احمد علیرضا به بغل رفت و من چشم به گنبد طلایی امام رضا دوختم و گفتم: یا امام رضا .... دلم برای احمد می سوزه خودت هواشو داشته باش هیچ وقت نذار حس کنه شرمنده ماست پسته ها را دانه دانه در دهانم گذاشتم و جویدم بالاخره صدای گریه علیرضا هم که تمام خیابان را روی سرش گذاشته بود قطع شد. زیر لب الهی،شکر گفتم و به احمد که به سمتم می آمد نگاه دوختم. علیرضا را در بغلم گذاشت. وسایل را برداشت و گفت بریم با یک دستش وسایل را می آورد و دست دیگرش را پشت کمر من گذاشته بود و مرا که تازه ضعف و گرسنگی ام برطرف شده بود با خود به حرم می برد. با طلوع آفتاب وارد حرم شدیم. اولین باری بود که من و احمد همراه فرزندمان به حرم آمده بودیم. از شدت ذوق و دلتنگی اشک هایم بی اختیار می ریخت. وارد یکی از رواق ها شدیم و در پناه گرمای رواق نشستیم و زیارت خواندیم احمد زیارت می خواند و من با گوش و جان می شنیدم و اشک می ریختم 🇮🇷هدیه به روح مطهره شهیده آرزو باهو صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• نماز زیارت را که خواندیم احمد روبرویم نشست و گفت: یه چیزی ازت میخوام امیدوارم ناراحت نشی بدون حرف منتظر بقیه صحبتش ماندم که نگاه از صورتم گرفت و گفت: میخوام قبول کنی یه مدت بری خونه آقاجانت ... انتظارش را نداشتم. با حرفش بغض به گلویم چنگ انداخت و گفتم: نه احمد ... نه ... دستم را گرفت و گفت: رقیه گوش کن به من ... به خود خدا، به همین امام رضا می دونی چه قدر حالم خرابه و چه قدر تنهام می دونی که الان بیشتر از هر وقت لازمت دارم که کنارم باشی و مرهم دردای دلم باشی ولی شرایطش نیست ... دستم را رها کرد و دست در جیبش کرد و مقداری پول بیرون آورد و گفت: ببین ... همه پولی که من دارم همینه ... اندازه این که فقط یه ماشین بگیرم ببرمت خونه آقاجانت با این پول من چه جوری تو رو کنار خودم نگه دارم با گریه گفتم: گفتی کم کم کار می کنی ... اشکم را پاک کرد و گفت: الهی قربونت برم گفتم .... الانم نمیگم برای همیشه بری فقط چند روز ... تو مراقبت میخوای ... این بچه مراقبت میخواد ... چند روز نباش تا من یک سر و سامونی به خودم و این زندگی بدم میام دنبالت _احمد من نمیرم ... می مونم پیشت احمد کلافه به پیشانی اش دست کشید و به پول ها اشاره کرد و گفت: میخوای کنارم بمونی وقتی کل پولی که من دارم همینه؟ وقتی با این پول نمی تونم یکم خوردنی برات بخرم کنارم بمونی چی بشه؟ رقیه فکر نکن من دلم نمیخواد پیشم باشی به خدا که دلم نمیخواد یه لحظه ازت دور بشم همه چیزی که الان برای من مونده فقط تویی ولی یکم واقعیت وضع من رو ببین منی که پول ندارم یه تشت و صابون بخرم پتویی که نجس شده رو بشورم، منی که پول ندارم یه پتوی دیگه بخرم که این طوری از سرما نلرزی یه بالشت بخرم که سرت رو روش بذاری پول ندارم یه قابلمه و قاشق بخرم کنار من برای چی میخوای بمونی؟ چرا این قدر پا به پای من خودت رو عذاب میدی _من خودمو کنارت عذاب نمیدم ... دستم را محکم در دست گرفت و گفت: رقیه جان ... جانِ احمد ... چند روز برو پیش خانواده ات هم مراقبت باشن و خیال من از شما و حال تون راحت باشه هم رفع دلتنگی کن هم مراسمای مادرم رو .... شرکت کن ... بغضی که صدایش را بم تر کرد دلم را همه وجودم را سوزاند _فقط چند روز .... خودم میام دنبالت ... قول میدم ... تو رو جان احمد روی حرفم نه نیار 🇮🇷هدیه به روح مطهره شهیده فاطمه رنجبری صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩❤️‍🩹𓆪• . . ‌‌ 📹 تلاوت سوره تین توسط حضرت آیت‌الله خامنه‌ای سهم نور امروزمون؛                  تقدیم به شما...💛 . . •𓆩عشقِ‌درحدِجنون‌خصلتِ‌ایرانی‌هاست𓆪• Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩❤️‍🩹𓆪•
•𓆩☀️𓆪• . . •• •• امام صادق(ع) فرمودند: زمان ظهور حضرت مهدی(عج) سرزمینی باقی نمی‌ماند جز اینکه ندای لااله الاالله محمد رسول‌الله از آن برخواهد خواست 🌱 📗 بحار، ج ۵۲، ص ۳۴۰ . . 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•
•𓆩🌙𓆪• . . •• •• ❈ꪤ نظر به ساعتِ خود کَرد⏰ و نقشه در سر داشت😉 ❈ꪤ تبر به دوشِ🪓 کسی از نوادگانِ خلیل💚 ❈ꪤ چقدر مانده از این❓ بیست و پنج ساله مگر5⃣2⃣ ❈ꪤ که محو گردد از عالم💥 نشانِ اسرائیل🇳🇮 ꪤ✍🏼 قاسم نعمتی . . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •🇮🇷 •📲 بازنشر: •🖇 «1327» . . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• خــدایا کوششـم را در این ماه مورد سپــاس🙏🏻 و گــناهم را آمــرزیده♾ و عـــملم را پذیرفتهــ✅ و عیبم را پوشـــیده قرار ده🥰 ای شــنواترین شـــنوایان . .🍃💝 . . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 http://Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌤𓆪•
•𓆩💌𓆪• . . •• •• از مسائلی که برای خیلی از جوونها پیش میاد اینه که قصد ازدواج دارند، اما خواستگاری که 🍁 مناسبشون باشه ندارند برای این موضوع، چندتا راهکار وجود دارد که می‌تونه موانع رو برطرف کنه؛ مثلا اینکه اول اینکه 💚 از دلایلی که معمولا به گزینه‌ی خوب نمی‌رسیم، اینه که معیارهای فراوون داریم؛ یه راه برای انتخاب بهتر اینه که اهمّ و مهم کنیم یعنی ببینیم کدوم معیارها مهمه؛ و کدومهاش رو می‌شه ازش چشم‌پوشی کرد مثلا 🔆 ایمان، معیار مهمیه؛ اما اینکه خواستگارمون، نمازشب‌خون باشه، انتخاب رو سخت می‌کنه... 🔆 توانایی اداره زندگی مهمه، اما داشتن خونه و ماشین و درآمد آنچنانی، انتخاب رو سخت می‌کنه... 🔆 همینطور اینکه معیارمون برای درک بالا، داشتن مدرک تحصیلی خاص باشه... دومیش: 💚 همینطور که ما ✌ دنبال گزینه ایده‌آل هستیم، خواستگارهای ما هم دنبال گزینه خوبند؛ بنابراین نیازه اگه ضعفی در شرایط خودمون داریم اونها رو اصلاح کنیم مثلا آقایی که کار نداره، برای ازدواج خوب، باید دنبال کار یا حرفه‌ی خوب باشه؛ 🎀 خانمی که آراستگی ظاهر یا باطن نداره یا اینکه از نظر اجتماعی گوشه‌گیره نیازه برای بهتر شدن رفتارهاش تلاش کنه 🌸🍃 ‌‌‌. . 𓆩ازتوبه‌یڪ‌اشارت‌ازمابه‌سردویدن𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💌𓆪•
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪• . . •• •• 💐/ اے ؏ـشــ♡ــق 🕊/ چه در شرح تُـو 💐/ جز بگویم 🕊/ در ساده ترین شکلے 💐‌/ و پیــچـیــ∞ـــده تـریـنـــے 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
﷽ 【 | امروز بہ نیت: 🌱『 شهدای درگیری راسک 』 جمع سه روزه برای شهدای حمله‌ی تروریستی کنسولگری: حدود 10 هزارتا☺️📿 📿' چندتا صلوات میفرستی امروز؟👇🏼 ➲ https://EitaaBot.ir/counter/7oay3 ھـر روز مھمـان یڪ شھیـد👇 http://Eitaa.com/Asheghaneh_halal 🌱:📿
Tahdir joze25.mp3
4.01M
•𓆩🎧𓆪• . . •• •• منم‌آنکس‌که‌نمک‌خورد‌و نمکدان‌‌بشکست نه‌که‌یک‌مرتبه،‌بسیار‌الهی‌العفو ○تندخوانی‌قرآن‌کریم📖 ○به‌نیابت‌از‌شهدای مدافع حرم🕊 ○بانوای‌استاد‌معتز‌آقایی ○جزء بیست‌و‌ششم🤍 . . 𓆩هرگزنَمیردآن‌ڪہ‌دلش‌زنده‌شد به‌عشق𓆪 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🎧𓆪•
•𓆩🙍‍♂𓆪• . . •• •• 💬 ‌‏مادربزرگم تعریف میکرد، یکی از آشناهاشون آدم نسبتا بی‌سوادی بود، این بنده خدا خیلی میترسید خونشون رو دزد بزنه، بهش گفته بودن آیةالکرسی بخون هیچی نمیشه واقعاً، طرف گفت باشه میخونم ولی خب بلد نبود😟 این بنده خدا میگفت یه شب خیلی ترسیدم، موقع خواب اومدم آیةالکرسی بخونم، دیدم بلد نیستم، گفتم بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم کرسی کرسی کرسی ...☺️، خوابم برد، خواب دیدم دور و برم صندلی رو هم چیدن تا بالا اومده، بعد اون طرف صندلیا یه دزدی بود، میخواست بیاد دزدی کنه، صندلیا مانع میشد👏 خلاصه که الاعمال بالنیات..☺️ . . •📨• • 881 • "شما و مجردی‌تون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩مجردی‌یعنی،مجردی𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🤦‍♂𓆪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🍳𓆪• . . •• •• شـواهــد و مدارک نـشان می‌دهنـد کهـ خــادم چهـ جــالب بهــ حـول و قــوه الهــی♥️ امـروز هـــم بـا دسـت پــر خــدمت مـخاطبــین کــدبــانو و هـنرمــند رسیــده🥳😍🤌🏻 پـیشنــهاد می‌شهـ تــا قـــبل از پــایــان مــاه مــبارک ــتما یه بار مــاکــارونی رو بهـ ایــن شیــوه بپــزید😇 مــوادی کهـ بــرای پـخت و پــز امـروز لازمه : مـــاکارونی ۱ بسته 🍝 سیـــب زمینی متـــوسط🥔 پیـــاز متــــوسط 🧅 فلفل دلمـــهــ🫑 هــویـــج🥕 گـــوجهـــ 🍅 رب 🥫 قـــارچ 🍄 ۱ پـــارچِ آب پـــودر سیر ، فلفل ســـیاه نمک ، آویشن🧂 ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. 𓆩حالِ‌خونھ‌با‌توخوبھ‌بآنوےِ‌خونھ𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal . . •𓆩🍳𓆪•
•𓆩🪞𓆪• . . •• •• به همسرت بگو چرا متفاوته😍 بگوچرا برات اهمیت داره👏 بگوچرا دوستش داری♥ هرروز بگو☺️ تحسینش کن👏😘 او میخواهد شاهزاده سوار بر اسب قهرمان تو باشد🤴 . . 𓆩چشم‌مست‌یارمن‌میخانہ‌میریزدبهم𓆪 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🪞𓆪•
•𓆩📼𓆪• . . •• •• سردار رشید کم ندارد اسلام والله که قدِ خم ندارد اسلام . . 𓆩چه‌عاشقانه‌نام‌مراآوازمیڪنے𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📼𓆪•