eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.3هزار دنبال‌کننده
21.2هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪• . . •• •• چه دارم در این دنـ🌏ـیـا جز قلبـ🫀ـے از درد که به شوقِ مـےتــ💓ــپــد 💚 🤲🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
12.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•𓆩🍳𓆪• . . •• •• امروز می‌خوایم بریم دنبال یه ماجــراجویــی.....😎❤️ می‌خــوایـم بفهمـیم این رسـتوران‌ها چی مےکنن که مرغ سوخاری‌هاشون ترد و برشــته مےشه؟🤔 بـزن بـریم :)✌️🏻 بــرای کشــف این راز ،ایـن مواد نیازمونن: سیــر، پیــاز🧄🧅 سیـنهــ مـرغ🍗 سـس مایونز پودر ســوخاری نمــک، فلفـل سیـاه🧂 کمے لیمــوتـرش🍋 تخــم مرغ🥚 پــاپریکــا🌶 ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. 𓆩حالِ‌خونھ‌با‌توخوبھ‌بآنوےِ‌خونھ𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal . . •𓆩🍳𓆪•
•𓆩🙍‍♂𓆪• . . •• •• 💬 ‌‏یه خاطره از دانشجوییم؛ یه بار یه آب معدنی تو کیفم بود سرش رو محکم نبسته بودم😞 از سرکلاس تا اتاق استاد راهنمامون مسیر حرکت من مشخص شده بود☺️ ترم اول بودم چقدر دختر و پسر بهم خندیدن🤨🥲 . . •📨• • 893 • "شما و مجردی‌تون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩مجردی‌یعنی،مجردی𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🤦‍♂𓆪
•𓆩🪞𓆪• . . •• •• مـواظـب‌ رابـطـه‌های‌قشنگتـون‌باشـیـد👩‍❤️‍👨🫀 غرور❌لجبازی❌بی‌خیالی❌ و.... بـاعـث‌ نشه‌ قهــر‌بمـونیـد‌‌‌‌🥺 وقتـی‌ بـه‌ ایـن‌ فکـر‌میکنــی‌ یـه‌روز‌ نباشـه‌ ناخـوداگاه چشـات‌ خیـس‌ میشـن‌‌ نـزار‌ ادامه‌دار بـشه بازم‌میـگم👇 👈مـواظب‌رابطـه‌های‌قشنگـتون‌باشیـد♥️ . . 𓆩چشم‌مست‌یارمن‌میخانہ‌میریزدبهم𓆪 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🪞𓆪•
با امام زمان ارواحنا فداه صحبت کنیم.mp3
6.69M
•𓆩📼𓆪• . . •• •• با امام زمان ارواحنا فداه صحبت کنیم . . 𓆩چه‌عاشقانه‌نام‌مراآوازمیڪنے𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📼𓆪•
•𓆩🕊𓆪• . . •• •• 🤍 یک ماه بعد از عقد جور شد رفتیـم حج عمـرھ . سفـرمان همزمان شـد با ماه رمضـان با کارهایی که محمدحسین انجام می‌داد ؛ باز مثل گاو پیشانی سفید دیده می‌شدیـم! از بـس برایـم وسـواس به خرج می‌داد در طواف دست‌هایـش را برایـم سپـر میکرد که به کسی نخورم.🥰 با آب و تاب دور وبرم را خالی می کرد تا بتوانـم حجرالاسـود را ببوسـم . کمک دست بقیـه هم بود، خیلی به زوار سالمنـد کمک می‌کرد! یک بار وسط طواف مستحبی شک کردم چرا همه دارنـد ما را نـگاه می‌کننـد؟ مگر ظاهـر یا پوششمان اشکالی دارد؟ یکی از خانم‌های داخل کاروان بعد از غذا من را کشیـد کنار و گفتم : [[ صـدقه بذار کنار این جا بین خانما صحبت از تو و شوهرتِ که مثه پروانـہ دورت می‌چرخہ :]] [ همسـر شهید محمدحسین‌ محمدخانی ] 💞🕊 . . 𓆩‌توخورشیدےوبـےشڪ‌دیدنت‌ازدورآسان‌است‌𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🕊𓆪•
🚨 اخبار لحظه‌ای حمله مجدد موشکی ایران به اسرائیل رو از این کانالمون دنبال کنید 👇 http://eitaa.com/joinchat/527499284C7fe1d7515d
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو #قسمت_سیصدوپنجاه‌وچهارم خانباجی گفت: چه ربطی به دین
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• به سر کوچه حاج علی رسیدیم که مادر گفت: امیدوارم زکیه چیزی نگه ولی اگه چیزی ام گفت شما سکوت کنید وارد خانه حاج علی شدیم و گوشه ای از مهمانخانه بزرگ شان جایی که در دید نباشد نشستیم. بعد از نهار همراه بقیه راهی حرم شدیم تا به سر خاک مادر احمد برویم. تا جایی که می شد دور از چشم زکیه ایستاده بودم تا مثل دو روز پیش داد و هوار راه نیندازد و آبرو ریزی نکند. در میان فامیل و خویشاوندان چشمم به عمه مریم عمه بزرگ احمد افتاد. از دیدنش هم تعجب کردم و هم خوشحال شدم. بی اختیار به سمتش قدم برداشتم و کنارش که رسیدم آهسته صدایش زدم. به سمتم چرخید او هم از دیدنم تعجب کرد. سلام کردم و خودم را در آغوشش جا کردم و پرسیدم: شما کی اومدین؟ صورتم را بوسید و گفت: صبح اومدم تو خوبی؟ با ذوق گفت: گل پسرت سهرابِ رستم دستانت کجاست؟ از تعبیرش لبخند روی لبم آمد به خانباجی اشاره کردم و گفتم: بغل خانباجیه بیارمش؟ عمه مریم از جا برخاست در حالی که به سختی خودش را از میان جمعیت بیرون می کشید و گفت: دستم رو بگیر با هم بریم دست عمه را گرفتم و در حالی که آرام همراه او قدم بر می داشتم گفتم: فکر می کردم شما بی خبرید عمه مریم آه کشید و گفت: از روز اول می دونستم فقط به خاطر زینب و حمید نمی تونستم بیام طفل معصوما هنوز نمی دونن چه طور خونه خراب شدن _الان کجان؟ عمه مریم نیم نگاهی به من کرد و گفت: پیش رستم دستانن از حرف عمه لبخند روی لبم آمد و پرسیدم: احمد رو میگین؟ سر به تایید تکان داد و گفت: آره ... از روزی که اومده این قدر این دو تا بچه خوشحال و سر حال شدن که حد نداره با این که دل خوش خونه و غم از نگاش می باره ولی به خاطر خواهر برادرش سنگ تموم گذاشت منو هم که دید دلم داره از غصه می ترکه راهی کرد بیام مراسم شرکت کنم آروم بگیرم 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید عبدالرحیم اکبری صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• کنار خانباجی و مادر رسیدیم. عمه مریم با مادر و خانباجی سلام و احوالدرسی کرد. با دست های لرزانش علیرضا را از بغل خانباجی گرفت و پتویش را کنار زد. با دیدن علیرضا لبخند صورت پر از چین و چروکش را پوشاند و گفت: ماشاء الله این که سهراب نیست ... این خود رستم دستانه ... خانباجی و مادر با تعجب به هم نگاه کردند. منظور عمه مریم را نمی فهمیدند. عمه نیم نگاهی به من کرد و دوباره چشم به علیرضا دوخت و با لبخند گفت: انگار احمد دوباره دنیا اومده ... با باباش مو نمی زنه صورت علیرضا را بوسید، او را به سمت من گرفت و گفت: خدا ببخشدش ... ان شاء الله عاقبت به خیریش رو ببینی علیرضا را بغل گرفتم و از عمه تشکر کردم. عمه با مادر و خانباجی مشغول صحبت بود و من دلم می خواست عمه دوباره حواسش را به مت بدهد و درباره احمد با هم حرف بزنیم. چند دقیقه ای منتظر ماندم اما انگار صحبت های شان گل انداخته بود. آن قدر بی طاقت شده بودم که نا خواسته وسط حرف شان پریدم و از عمه پرسیدم: عمه احمد نگفت کی بر می گرده؟ مادر که در حال حرف زدن بود صحبتش را قطع کرد. عمه به سمت من برگشت و بی حرف به من خیره شد. چون چیزی نگفت احساس کردم متوجه نشده است. برای همین دوباره پرسیدم: احمد نگفت تا کی اونجا می مونه؟ عمه کامل به سمتم چرخید. قدمی به من نزدیک شد و گفت: ازش پرسیدم تا کی می مونی گفت تا هر وقت که لازم بشه. گفت اون قدر می مونه که حال حمید و زینب خوب باشه و بشه بهشون گفت چه اتفاقی افتاده گفت صلاح نیست اینا بی خبر بمونن گفت چند روزی می مونه تا کم کم حمید و زینب رو آماده کنه و بهشون بگه چی شده بعدش با بچه ها برمی گرده مشهد با تعجب پرسیدم: گفت با بچه ها بر می گرده مشهد؟ عمه به تایید سر تکان داد که گفتم: حواسش به خودش نیست انگار ... اگه اتفاقی بیفته چی؟ عمه شانه بالا انداخت و گفت: من نمی دونم ... حتما خودش حواسش هست. مستاصل پرسیدم: شما کی بر می گردین؟ میشه اگه برگشتین بهش بگید با بچه ها نیاد؟ _من اومدم تا چهلم اون خدابیامرز پیش برادرم باشم حالا حالا ها بر نمی گردم 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید محمد جعفر یوسفی صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩🌙𓆪• . •• •• ﮼𖡼 ز عکس چهرهٔ خود💚 چشم ما منور کن😌 ﮼𖡼 که دیده را جز👀 از آن وجه روشنائی نیست😉 عبید زاکانی /✍🏼 . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •🇮🇷 •🚀 | •📲 بازنشر: •🖇 «1341» . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
🔰 تور زیارتی «مسجدالاقصی» 😍|مجموعه فانوس برگزار میکند: پیش ثبت نام تور زیارتی فلسطین گردی و زیارت مسجدالاقصی 🔹سه روز و سه شب 🔸 صبحانه و ناهار و شام 🔹 حتی نمازهاتون هم با کاروانه😂 برای کسب اطلاعات بیشتر و ثبت نام به کانال زیر ملحق شوید😉👇 https://eitaa.com/joinchat/527499284C7fe1d7515d جانمونید که ظرفیت محدووده😳 📌