eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.4هزار دنبال‌کننده
21هزار عکس
2.1هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•𓆩🙍‍♂𓆪• . . •• •• 💬 ‌‏خیلی دوست داشتم تو تاریخ 03/02/01 زایمان کنم یا مراسم ازدواجمو برگزار کنم ولی متاسفانه بیکار تو خونه لم دادم نت گردی میکنم😢☹️ . . •📨• • 896 • "شما و مجردی‌تون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩مجردی‌یعنی،مجردی𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🤦‍♂𓆪
•𓆩🪞𓆪• . . •• •• "تـــ♡ـــو" همانی که میشود چای را کنارت بدون قند شیرین نوشید😍♥️ بنویس بذار تو سینی چای دونفره تون☕👩‍❤️‍👨 . . 𓆩چشم‌مست‌یارمن‌میخانہ‌میریزدبهم𓆪 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🪞𓆪•
sticker_mazhabi(57).mp3
11.2M
•𓆩📼𓆪• . . •• •• شور امام حسنی خطا دیدی، عطا کردی... . . 𓆩چه‌عاشقانه‌نام‌مراآوازمیڪنے𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📼𓆪•
•𓆩🪁𓆪• . . •• •• تلاش کن تا به هدف های قشنگت برسی✨ . . 𓆩رنگ‌و روےتازه‌بگیـر𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪁𓆪•
•𓆩🪴𓆪• . . •• •• جعبه شیرینی را جلو بردم و تعارف کردم. یکی برداشت و گفت: می توانم یکی دیگر هم بردارم؟ گفتم: البته این حرفها چیه سید؟! و سید یک شیرینی دیگر هم برداشت، اما هیچ کدام را نخورد.♥️ کار همیشه اش بود.🥲 هر جا که غذای خوشمزه یا شیرینی یا شکلاتی تعارفش می کردند، بر می داشت، اما نمی خورد. می گفت: «می برم تا با خانم و بچه ها با هم بخوریم.»☺️ به ما توصیه می کرد که این خیلی موثر است که آدم شیرینی های زندگی اش را با خانواده اش تقسیم کند.❤️‍🩹 شاید برای همین هم همیشه در خانه نماز را به جماعت می خواند!✨ . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو #قسمت_سیصدوشصت به هر سختی بود علیرضا را بغل گرفتم و
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• _این طوری نگید ... این چه حرفیه؟ قطره اشکی که در چشمش جمع شده بود را پاک کرد و گفت: این حرفیه که تو این دو سال مدام از زبون حاج خانم شنیدم چون مطلقه ام هر چی دل شون میخواد بهم میگه به تاسف سر تکان دادم و گفتم: فضولیه ببخشید ولی چرا طلاق گرفتید؟ علیرضا را زمین گذاشت و گفت: وقتی زندگی آدم با جهنم فرقی نداشته باشه چاره ای جز خوردن مهر طلاق روی پیشونی آدم نمی مونه _یعنی هیچ راه دیگه ای نبود؟ آه کشید و گفت: من شیش سال با شوهرم زندگی کردم تو این شیش سال یا خمار بود یا نئشه بود یا مست بود. وقتی خمار بود از خماری منو می زد وقتی نئشه بود از نئشگی می زد وقتی مست بود از مستی همیشه بدنم سیاه و کبود بود از دستش زندگی و آسایش نداشتم اصلا هر بار از دستش جونم به لبم می رسید به بابام می گفتم منو از دستش نجات بده می گفت ناشکری نکن شوهرت خوبه شهریه سیکل داره منم می گفتم سیکلش بخوره تو سرم وقتی از دستش یه روز خوش ندارم اشکش را پاک کرد و گفت: دو بار زیر مشت و لگداش بچه سقط کردم. دفعه دومی که سقط کردم مادرش اومد خونه مون پسرش رو مثلا نصیحت کرد پوزخندی زد و ادامه داد: بهش گفت میخوای بزنی بزن ولی وقتی حامله است به شکم و کمرش نزن تو سرش بزن یا به پاهاش لگد بزن بچه اش نمیره خونش بیفته گردنت از تعجب هینی کشیدم که گفت: وقتی هم دختر دومم دنیا اومد بهش گفتن دیگه سعی کن حامله اش نکنی این دختر زائه فقط برات دختر پس میندازه و باعث خفت و خواریت میشه آهی کشید و ادامه داد: از وقتی بچه دار شدم هم خودمو می زد هم دخترا رو جیگرم برای بچه هام کباب بود کافی بود فقط یکم گریه یا سر و صدا کنن ... یک بار دست دختر کوچیکم از لگدش شکست اشکش چکید و با بغض گفت: طفلک بچه ام دو ساله بود خیلی زجر کشید این اتفاق که افتاد دیگه طاقتم طاق شد رفتم خونه بابام گفتم یا طلاقم رو ازش بگیر یا منو بچه هامو بکش راحت بشیم به هزار سختی بابام راضی شد طلاق بگیرم ولی حالا نوبت شوهرم بود. طفلک بابام برای این که راضی به طلاقش بکنه یک هکتار از زمیناش رو زد به نامش به خیالم فکر می کردم طلاق که بگیرم راحت میشم ولی تازه بدبختیام شروع شد برادرام طردم کردن و رابطه شونو با هام قطع کردن به خاطر من دیگه خونه بابام هم نمیومدن. اگه به رسم ادب و احترام تو روستامون به کسی سلام می کردم همه جا میپیچید انسی برای فلانی چشم و ابرو اومده و زنش میومد باهام دعوا اگرم با یک زنی تازه عروسی هم کلام می شدم همه دورش می کردن از این دور شو این فتنه گره میخواد زندگیت رو از هم بپاشونه تو رو هم مثل خودش بدبخت کنه 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید محمد رضا آغاز صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• آه کشید و گفت: برای من که مطلقه بودم زندگی تو اون روستا سخت بود برای بابام سخت تر یه روز صدام کرد گفت تک دخترمی درست ولی دیکه نمی تونم حرف و حدیثای مردم رو تحمل کنم یکم پول گذاشت جلوم گفت یک هکتار زمین دادم طلاقت بدن اینم بذاری روش میشه سهم الارثت با بغض ادامه داد: گفت دیگه پدر دختری مون تموم دشت من و بچه هام رو گرفت آورد این جا شوهر خدا بیامرز حاج خانم از فامیلای دور بابام بود این اتاق مون رو دو ساله برامون کرایه کرد کامل پولش رو به حاج آقا پرداخت کرد و برگشت روستا قبل رفتنش گفت فکر کن من مردم دیگه بابا نداری هیچ وقت برنگرد روستا گفت هر وقت دلت برام تنگ شد برام یه فاتحه اخلاص بخون از حدود دو سال پیش دیگه من به جز خدا و این دو تا دخترم کسیو نداشتم با هر کی سلام احوالپرسی کردم دو کلمه حرف زدم فرداش کلی حرف و حدیث پشتم در اومد بارها همین حاج خانم رو دیدم داره به همسایه ها میگه با انسی گرم نگیرید زندگیاتونو خراب می کنه از شیش ماه پیش که شوهرشم از دنیا رفت فشارش روی من زیاد شد هی می گفت برو از این جا همسایه ها از بودنت ناراحتن منم گفتم تا روز آخری که با حاج آقای خدا بیامرز توافق کرده بودیم می مونم بعدش میرم الانم دو سه هفته دیگه بیشتر ازش نمونده از صبح تا غروب میرم کارگاه سر کار بعدش هم این ور اون ور دنبال یک اتاق می گردم ولی کسی به یک زن تنها بدون مرد انگار رحم نداره _خدا بزرگه ان شاء الله درست میشه لبخند تلخی زد و گفت: تو بزرگی خدا که شکی نیست امیدم به خود خداست که درستش کنه امام رضا غریب نوازه هوای من و دو تا دختر غریبم رو داره چادر رنگی اش را روی سرش انداخت و از جا برخاست و گفت: ببخش سرت رو درد آوردم به احترامش از جا برخاستم و گفتم: خدا ببخشه شما ببخشید من فضولی کردم کاش کاری از دستم بر میومد براتون انجام بدم به طرف در رفت و گفت: برام دعا کن برای عاقبت به خیری دخترامم دعا کن طفلکیا خیلی اذیتن وقتی من نیستم از همه کتک می خورن و حرف می شنون بارها بهشون گفتم تا من نیومدم از اتاق بیرون نیایین ولی خوب بچه ان حوصله شون سر میره میان بیرون بیرون اومدن شون همانا و حرف و تهمت و فحش شنیدن و کتک خوردن شون همان قدمی به سمتش برداشتم و گفتم: الهی بمیرم براشون بهشون بگو حیاط نرن هر وقت دل شون گرفت بیان پیش من _دستت درد نکنه ولی نمیخواد مزاحمت بشن خودت هزار تا کار داری _بیان پیشم خوشحال میشم من بازی با بچه ها رو خیلی دوست دارم تا شما برگردی با هم خاله بازی می کنیم دل مونم گرفت با هم میریم حیاط حواسم بهشون هست کسی اذیت شون نکنه انسی خانم جلو آمد مرا بغل گرفت و گفت: الهی من قربونت برم خدا از خواهری کمت نکنه کاش زودتر از اینا میومدی این جا با همین حرفت بهم قوت قلب دادی خدا خیرت بده 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید رمضانعلی اکبری صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩☀️𓆪• . . •• •• فرش‌ها گوشه هر صحن حرم می‌دانند صبح، خورشید به پابوسی‌تان می‌آید✨ . . 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•
•𓆩🌙𓆪• . •• •• ﮼𖡼 من😌 از آن روز🗓 که در گشتِ تو اَم💚 ارشادم... 😌 . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •🇮🇷 •🚀 | •📲 بازنشر: •🖇 «1344» . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• 🌳🪵 صبــر و تحمل مانــند ایمــان، کــوه‌هــا را حـذف مےکند . . .🏔🤍 •| ویلیــام پـــن |• . . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 http://Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌤𓆪•
•𓆩📿𓆪• . . •• •• مولا علے (؏) : قـ💪ـوۍتـرین ڪسی است ڪه بر هـ👿ـوای خویش غلبـ⚒ــه کند! :436 . . 𓆩خوانده‌ويانَخوانده‌به‌پٰابوسْ‌آمده‌ام𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📿𓆪•
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪• . . •• •• 🍃🚲/ دَمِ اون دوتـــا چشـ👁👁ـم مشکیت گرم که مـنــــــو وار کرد🥰💐 /🚲🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•