eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🪁𓆪• . . •• •• -یا رب تو دیده را ز غمش پر ز آب کن -ما را غلام حضرت باقر حساب کن🖤 . . 𓆩رنگ‌و روےتازه‌بگیـر𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪁𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• بند کیفم را محکم با دست میگیرم. مامان در آشپزخانه است، مشغول صحبت با منیر خانم، خدمتکار خانه مان، از وقتی بچه بودم او در این خانه بود. آخرین باری که دست پخت مامان را خوردم کی بود؟ مامان میگوید:پس خیالم راحت باشه؟ منیر خانم با آرامش همیشگی اش تاکید میکند:بله خانم، حواسم به همه چی هست. :_اگه کمک لازم داشتی، بگو چند نفر بیان، دست تنها نباشی. :_ممنون خانم، چشم سرفه ی کوتاهی میکنم. مامان متوجه حضورم می شود. :_من میرم کلاس، کاری با من ندارین؟ مامان پشتش را به من میکند و به طرف یخچال میرود: میگفتی اشرفی می‌اومد دنبالت. :_نه،خودم میرم. زنگ زدم آژانس، ممنون، خداحافظ مامان جواب نمیدهد، اما منیر خانم به گرمی بدرقه ام میکند:به سلامت خانم جان، خدانگهدارتون لبخند میزنم، تلخ. هوای خفه ی خانه را با صدا از دهانم بیرون میدهم و پا در حیاط میگذارم. از فکر رو به رو شدن دوباره با فاطمه، چندباری به سرم زد، دور کلاس عربی را خط بکشم. اما بعد عزمم را جزم کردم، شاید فردا روزی ده ها تن چون او را در جامعه دیدم، باید سلامت ایمانم را در میان گرگ های در کمین حفظ کنم. سر خیابان که میرسم، نگاهی به دور و بر می‌اندازم، هیچکس نیسـت، چادرم را با آرامش از کیف درمی‌آورم و کش محکمش را با افتخار دور سرم می‌اندازم. حتم دارم قشنگ ترین لبخند دنیا،روی لبم نقش بسته. مقنعه ام را صاف میکنم و دوباره کیفم را روی شانه ام می اندازم. آرام و با طمانینه به سمت کلاس میروم، برای اینکه بتوانم چادرم را سر کنم، به آژانس، آدرس سوپرمارکت سر خیابان را دادم. پژوی زرد، جلوی سوپرمارکت ایستاده، پاتند میکنم و به طرفش میروم. ........... کتاب عربی ام را روی میز میگذارم، اضطراب دارم.. همان پسر، دوباره دو صندلی آن طرف تر از من نشسته، به در کلاس نگاه میکنم، فاطمه و پس از او، استاد وارد کلاس می شوند. آب دهانم را قورت میدهم. فاطمه با همان لبخند، به طرفم می‌آید: سلام نیکی جون سرم را پایین می‌اندازم و جویده جویده جواب ساامش را می دهم. روی صندلی کنار من می نشیند... کاش کنارم نمی‌نشست. :_خوبی؟ من نمی دونستم تو هم چادری هستی، چقدر خوب! با پایم روی زمین ضرب می گیرم. چرا دست بردار نیست؟ نگاهش میکنم. لبخند، به چهره اش معصومیت داده... لبخند کمرنگی میزنم، ادب حکم میکند به گرمی جوابش را بدهم، اما من فقط آرام میگویم:ممنون ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• استاد میپرسد: بچه ها، آقای فریدی زنگ زد گفت چند دقیقه دیرتر می آد، پس درسو شروع نمیکنیم، موافقید با هم صحبت کنیم؟ چند لحظه میگذرد، همه ی ما ساکتیم. استاد ادامه میدهد: خب پس، خانم زرین شروع کنید. فاطمه جا میخورد:من؟چی بگم استاد؟ :_یادمه گفتید دانش آموز تجربی هستین. :_بله استاد :_پس کلاس عربی تخصصی چی کار میکنین؟ :_راستش استاد... من به عربی به عنوان درس نگاه نمیکنم، اومدم مثل انگلیسی یاد بگیرمش. استاد، ذوق میکند: عالیه،آفرین.. صدای در می‌آید و فریدی، هم کلاسی مان نفس نفس زنان داخل میشود: ببخشید...ترافیک....بود استاد بلند می شود:ایرادی نداره، بفرمایید تو و درس را شروع میکند. ......... کلاس که تمام می شود، به سرعت بلند می شوم و پشت سر استاد از کلاس خارج می شوم. فاطمه پشت سرم میآید و چند بار صدایم می زند. با بیرحمی تمام، خودم را به نشنیدن میزنم. به سرعت از پله ها پایین میروم، پاهایم درد میگیرند، چهار طبقه است... به طبقه ی هم کف میرسم. نفس راحتی میکشم که خلاص شدم از رو به رو شدن با فاطمه.. ناگهان کسی دستش را روی شانه ام میگذارد. جا میخورم،با دیدن فاطمه شوکه میشوم و جیغ کوتاهی میکشم. فاطمه آرام میخندد:مگه اژدها دیدی؟ :_تو....تو چجوری زودتر از من رسیدی؟ به آسانسور اشاره میکند. آه از نهادم بلند میشود،از بس فکر و خیال، مشوشم کرده بود که اصلا نفهمیدم... فاطمه چند برگه به دستم میدهد:بیا خانم، تو از منم که حواس پرت تری، هم جزوه ی جلسه ی پیش، هم جزوه ی این جلست رو جا گذاشتی. :_ممنون :_خواهش میکنم، شانس آوردیم محسن هست. دل به دریا میزنم، مرگ یک بار ،شیون هم یک بار:محسن کیه؟ :_محسن عالیی دیگه، هم کلاسی مون، برادرم. جا میخورم:چی؟ میخندد_:چیه؟ نکنه تو هم فکر کردی دوست پسرمه؟ :_یعنی....یعنی واقعا...برادرته؟پس چرا.... خجالت میکشم،چرا زود قضاوت کردم... :_چرا چی؟چرا فامیلی هامون یکی نیست؟ :_آره :_بیا بریم تا بهـت بگم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩☀️𓆪• . . •• •• آقای امام رضا(ع) زاده شدم تا تو را دوست بدارم🩵 . . 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•
•𓆩🌙𓆪• . •• •• ﮼𖡼 قرصِ قرص است دلم💚 چون تو عزیز دلمی🌹 الهام ابراهیمی /✍ . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •🇮🇷 •📲 بازنشر: •🖇 «1396» . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• خـدا خودش گفته ؛ لَا تَخَف وَلَا تَحزَن✋🏻 إِنَّا مُنَجُّوكَ🫀 نتـرس و غمگين نباش؛ زيرا مـا نجات دهندگان تو هستيم ...🌱 پــس غـصه‌ی چیو میخوری؟ :)💚 . . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 http://Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌤𓆪•
•𓆩💌𓆪• . . •• •• سوالات خواستگاری: توی دوره خواستگاری برای شناخت دقیق‌تر و عمیق‌تر در مورد موضوعات مهم و اساسی باید سوالات سنجیده پرسید مثلا، درمورد موضوعاتی که ممکنه دیدگاه‌ها، درمورد معنیش فرق کنه خوبه اول به اشتراک برسیم 👇 💚 : شما اهل هستین؟ 💜 : بله حتما (قناعت از دید من: اکتفا به پنج دست مانتو مجلسی 🎨 قناعت از دید اون: در سال، خرید یک لباس ساده) 💚 : شما یه آدم هستین؟ 💜 : بله، همیشه (ایمان از دید من: نماز اول وقت و مستحباتش ایمان از دید اون: نماز خوندن 🔆) 💚 : به و دانش چی؟ علاقه دارین؟ 💜 : بله خیلی... (علم از دید من: ادامه دادن تا پرفسورا علم از دید اون: خوندن پیامکای 😶) آره توی این دوره‌ی خاص توجه به جزییات و دقت روی اونها آینده‌ی روشن‌تر و بهتری رو می‌تونه رقم بزنه ... 🌸🍃 ‌‌‌. . 𓆩ازتوبه‌یڪ‌اشارت‌ازمابه‌سردویدن𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💌𓆪•
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪• . . •• •• مَن تمامِ تــــــو را در امن ترین جاے قَلبم پنهان کردم دلبـ🫀ـر تُ جـــان منـــــــــے...💕 ‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🍳𓆪• . . •• •• پـلــو تن اینجوریـش خوشمزه تــره هااااا🍚🐟 مواد لازم : ◗ ۱ عدد کنــسرو تن ماهی🐟 ◗ ۱ عدد پیــاز کوچــیک🧅 ◗ ۲ حبـہ سیـر🧄 ◗ ۲ پیمانهـ برنج🍚 ◗ تمرهنـدی رقیق شده♥️ ◗ نمــک و‌ فلفل سیاه ◗ زردچوبــہ ◗ زعــفران دم کرده 💛 ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. 𓆩حالِ‌خونھ‌با‌توخوبھ‌بآنوےِ‌خونھ𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal . . •𓆩🍳𓆪•
•𓆩🧕𓆪• . . •• •• 💬 ‌‏پسر من به کفش میگه شَف😂 بعد وقتی داشت دنبال کفشاش میگشت هی میگفت مامان چیکار کنم شفا مو پیدا نمیکنم😢 ای خدا من شفامو میخواااام😬 قیافه بقیه که نمیدونستن قضیه چیه🥺🧐 قیافه من🤣🤣 . . •📨• • 942 • "شما و مامانتون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩با‌مامان،حال‌دلم‌خوبه𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🧕𓆪
•𓆩🪞𓆪• . . •• •• بعضی وقتااا از همسرتون بخاین از 20 نمره به اخلاق و رفتار همدیگه نمره بدین😁 اینجوری باعث میشه😉👇 راجب ضعف هاتون با هم بیشتررررر صحبت کنید و حلش کنید 👏😍 . . 𓆩چشم‌مست‌یارمن‌میخانہ‌میریزدبهم𓆪 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🪞𓆪•
4_721038705925555396.mp3
2.25M
•𓆩📼𓆪• . . •• •• باطن بداخلاقی در خانواده . . 𓆩چه‌عاشقانه‌نام‌مراآوازمیڪنے𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📼𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• ......... لپ تاب را روشن میکنم، مامان و بابا رفته اند بیرون.. شالم را مرتب می کنم و هدفون را روی گوشم میگذارم و چهره ی مهربان عمو وحید روی مانیتور ظاهر میشود. :_سلام عمو جون :_به به، سلام نیکی خانم، چطوری؟ درسا چطورن؟ ما رو نمی بینی خوشی؟ :_ای بابا،کلی دلم براتون تنگ شده. _:منم، خب چه خبر؟ کل ماجرا را برایش تعریف میکنم، ماجرای قضاوت عجولانه ام، تند روی ام و تمام چیزهایی که فاطمه، برایم تعریف کرد، ماجرای محرمیت رضاعی و برادرش محسن، که پسرخاله اش است ولی برادرش. عمو با حوصله همه را گوش می دهد: قرارمون قضاوت نکردن بود نیکی خانم! :_آره من اشتباه کردم، ولی واقعا دختر خوبیه، از ته دل آرزو میکنم همیشه دوستم بمونه. عمو میخندد، دلم برایش تنگ شده بود. ............ فاطمه سفارش یک فنجان چای میدهد، من هم همینطور. پیشخدمت میگوید: الآن میارم خدمتتون سه هفته ای از بناریزی دوستیمان میگذرد، این روزها بیشتر از هر چیزی مشغول سخت درس خواندنم و مشغول دوستی با فاطمه. دوستی با او، بهتر از آن چیزی است که فکرش را میکردم. کش چادرم را کمی جلو میکشم و جعبه کوچکی که برای فاطمه خریده ام، جلویش میگذارم. فاطمه ذوق میکند: وای این چیه نیکی؟ خجالت زده میگویم: ناقابله :_دستت درد نکنه،ولی به چه مناسبت آخه؟ :_برای جبران، جبران اون قضاوتی که راجع تو و برادرت کردم... شرمنده دیگه... حالا بازش کن فاطمه، لبخند قشنگش را تحویلم میدهد و آرام جعبه را باز می کند. چشمانش گرد می شوند: وای نیکی، این... این خیلی قشنگه و دستبندی که برایش خریده ام را بیرون می آورد. :_دستت درد نکنه :_مبارکت باشه :_خیلی خوشگله نیکی دستبند را دور دستش می اندازد. :_فاطمه؟ تو... یعنی منو بخشیدی؟ :_این حرفا چیه؟ معلومه، تو حق داشتی، شاید اگه منم بودم، همون فکرو میکردم. میخندم و با ذوق دستبند خودم را هم نشانش میدهم: واسه خودم هم گرفتم فاطمه؛ نشانه ی دوستیمون! و دستم را روی میز میگذارم. فاطمه هم دستش را کنار دستم میگذارد. میخندد: شدیم عین خواهرای دوقلو، بهت گفتم من عاشق دوقلوهام؟ میخندم. پیشخدمت، سفارش ها را میآورد، دست هایمان را از روی میز برمیداریم. پیشخدمت کــه میرود، فاطمه میگوید: خب یه کم از خودت بگو، دوستیم دیگه. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• لبخند میزنم: چی بگم؟ :_نیکی من از فضولی دارم میمیرم، تو روز اول که چادر نداشتی، حجابت کامل بودا، ولی خب... خنده ام را می خورم، شاید بهتر است این بغض سرخورده را اینجا باز کنم،حتم دارم اینجا، امن ترین جای دنیاست.. :_فاطمه،راستش... نمیدونم چطوری شروع کنم.. اصلا نمیدونم چجوری باید بگم.. دستم را میگیرد: نیکی، من نمیخواستم ناراحتت کنم، اگه دوس نداری نگو :_نه،اتفاقا دلم میخواد بگم... فقط یه کم گفتنش سخته... راستش فاطمه، من قایمکی چادر سر میکنم، مامان و بابای من با چادر سر کردن من مخالفن، یعنی کلا با همه چی مخالفن، با نماز خوندن، روزه گرفتن... منم اول،عین اونا بودم... ولی بعد یه عمر تازه فهمیدم زندگی یعنی چی؟ خدا یعنی چی، پیامبر، امام یعنی چی.. من امسال چهارمین سالیه که توبه کردم! :_یعنی فقط تویی که مذهبی هستی؟هیچکس شبیه تو نیست؟ :_هیچکس که نه، به عمــو دارم، شبیه منه. مثل من فکر میکنه :_نیکی کارتو خیلی سخته، ولی من به حالت غبطه میخورم، خوش به حالت دختر، تو... تو واقعا مومنی. :_مومن؟ میدونی من بعد از چند سال گناه کردن به خودم اومدم؟ :_چطور شد؟ یعنی چی شد که... َ:_ اول دبیرستان که بودم روزای محرم بود ،یعنی من که نمیدونستم محرم چیه، چیه؟ فقط یه اول اسم ازش تو تقویم دیده بودم.. وقتی در و دیوار شهر مشکی میشد، میفهمیدیم محرمه، ولی اصلا نمیدونستم محرم چیه.. ندونسته همه ی عزادارا رو هم مسخره می کردم... یه شب جلو تلویزیون نشسته بودم، تنظیمات ماهوارمون یه دفعه خراب شد، منم داشتم یه مستند از زندگی مانکن های معروف میدیدم، یعنی روز و شبم همین بود. دنبال کردن زندگی مانکن ها و بازیگرای هالیوود، همه ی فکر و ذکر و افتخارم این بود مدل موهام شبیه فلانیه، لباسم شبیه لباس فلان بازیگر تو ردکارپت فلان جشنواره است... خالصه.... یه خرده با تلویزیون ور رفتم، ولی درست نشد، حوصلم سر رفته بود، مامان و بابام هم طبق معمول نبودن، مجبور شدم بزنم شبکه های ایران. همین جوری این کانال، اون کانال میرفتم، یه دفعه دیدم یه مداح شروع کرد به خوندن، من... اولین بار بود داشتم مداحی میشنیدم فاطمه (اشکهایم ناخودآگاه سرازیر میشوند) داشت روضه وداع میخوند، دلم شکست... گریه کردم، دست خودم نبود، بلند بلند گریه میکردم... یه جاش مداح به جای حضرت زینب میگفت: تویی کـه َمحرم منی،بمون کنار من/ بری تو،پای لشکری به خیمه وا میشه دلم خیلی شکست فاطمه... اشک هایم برای ریختن از هم سبقت می گیرند. چند نفر از افرادی که دور میزهای اطراف نشسته اند، با تعجب نگاهم میکنند، اشک‌هایم را پاک میکنم. :_موافقی بریم؟ فاطمه با نگرانی نگاهم میکند و سر تکان میدهد. پول را روی صورت حساب میگذارم و بلند میشوم،فاطمه هم. از کافی‌شاپ خارج میشویم. :_نیکی حالت خوبه؟ :_آره،خوبم.. خیلی خوب، بریم اون پارکه؟یه نیم ساعتی تا کلاس وقت هست :_آره بریم روی یکی از نیمکت ها مینشینیم. :_نیکی، من دوست دارم بقیشو بشنوم ولی اگه حالت خوب نیس، بمونه واسه بعد :_نه،من خوبم :_بعدش چی شد؟ ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩☀️𓆪• . . •• •• امام رضا(ع) برای ، مراتبی بیان می‌کردند که یکی از آنها این بود: انسان، قدر خودش را بشناسد تا دلش آرام بگیرد 🌸🍃 . . 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•
•𓆩🌙𓆪• . •• •• ﮼𖡼 در دلم❤️ مِهر کسی👤 خانه نکرده است، بیا🪴 کمال خجندی /✍ . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •🇮🇷 •📲 بازنشر: •🖇 «1397» . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
💯شیک پوش و خاص باشید ⚡️جدید ترین لباس های زنانه(مانتو.کیف.کفش.ساعت مچی و..) با تخفیف های ویژه در گالری ماه بانو 🤩 📌 کیفیت بالا 📌قیمت مناسب 👈ب مناسبت عید قربان ی تخفیف عالی گذاشتن بدو ک جانمونی👇 اینم لینکش بزن روش تا پاک نشده 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3944022827C861e160c7e
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
فستیوال ویژه شون رو از دست ندین👌😍
•𓆩📿𓆪• . . •• •• قالَ السَّجادُ عليه السلام: لايَقِلُّ عَمَلٌ مَعَ تَقْوى وَكَيْفَ يَقـِلُّ مايُتقَبَّلُ.☝️ امام سجاد عليه السلام فرمود: كارى كه با تقوا همراه باشد اندك نيست، چگونه آنچه مقبول خـدا قرار گرفته، انـدك محسـوب شـود.👌 منبع : تحف العقول، ص 318✍ . . 𓆩خوانده‌ويانَخوانده‌به‌پٰابوسْ‌آمده‌ام𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📿𓆪•
•𓆩🌿𓆪• . . •• •• جهان اگر برپاست بخاطر این است که هنوز کسی، کسی را دوست دارد، اگر چه دیر، اگر چه دور... 🌤🌱♥️ . . 𓆩عاشقےباش‌ڪه‌گویندبه‌دریازدورفت𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌿𓆪•
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪• . . •• •• "من عرف نفسه فقط عرف ربه" انت نفسے تُ خود منے من با تو خدایم را میشناسم💚 تــ‍ــو دقیقا همان یک نفرے هستے که دلم میخواهد پا به پایش پیر شوم... "أَنْتَ الَّذِى أَشْرَقْتَ الْأَنْوارَ فِى قُلُوبِ أَوْلِیائِکَ حَتَّىٰ عَرَفُوکَ وَوَحَّدُوکَ تویى که انوار را در دوستانت تاباندى✨ تا تو را شناختند و یگانه ات دانستند" (فرازی از دعای ) 💕 👵🏻👨🏻‍🦳 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🍭𓆪• . . •• •• اینوفقط‌خوش‌سلیقھ‌هاببینند😍☝️🏻 قشنگ‌ترین و خوشمزه‌ترین چیز‌ڪیڪ دنـیا😋🍰 "چیزڪیڪ ٺوت فرنگے🍓💕" ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. 𓆩حالِ‌خونھ‌با‌توخوبھ‌بآنوےِ‌خونھ𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal . . •𓆩🍭𓆪•
•𓆩🧕𓆪• . . •• •• 💬 ‌‏مادری فقط اونجاش که پونزده ساعت درباره مضرات هله و هوله برای بچه‌ها سخنرانی کردی و یکم بعد در حال چیپس خوردن گیرت میندازن😐😩 آدم شرمنده میشه اصلا😔😅 . . •📨• • 943 • "شما و مامانتون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩با‌مامان،حال‌دلم‌خوبه𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🧕𓆪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🪴𓆪• . . •• •• همســـ(💌)ــــر شهیـــــــــــ(🌹)ـــــــــد: پدر من میگفتن من به شرق تهران، به موتوری جماعت و .. دختر نمیدم ولی همه‌ی اینهارو یک‌جا آقا وحید داشت!👀😅🥰 مراسمات ما خیلی متفاوت بود، عقدمون توی مسجد بود. اون عذرای شیطون که از در و دیوار میرفت بالا و همه رو عاصی کرده بود و درس نخون بود، اون عذرا هم بعد عقد کنار گذاشته نشد.😬🙊 😍 💚 . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•