eitaa logo
[در مَسیرِ عاشقـے♡]
383 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
286 فایل
خیبر شکن و شجاع و بی واهمه‌ایم... در معرکه، سرباز یل علقمه‌ایم! گفتید: پدافند شما جنسش چیست؟! گفتیم: که زیر چادر فاطمه‌ایم😎 #وعده_صادق کپی؟! با ذکر صلوات🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
متن پیام:سلام‌بزرگوار نیامدم‌بگم‌کانال‌من‌رو‌حمایت‌کنید اومدم‌بگم‌امام‌زمان‌رو‌حمایت‌کنید.....💔 ♥صلوات‌بفرست‌مومن😉🙈 ⁉️ 🍃رسول خدا( ص) فرمود : نزدیکترین شخص به من در فردای قیامت کسی است که صلوات بیشتری بر من فرستاده باشد. ❣زیاد صلوات بفرست❣ . .مگه‌همیشه‌با‌ید‌مناسبتی‌باشه‌که‌به‌خاطر امام‌زمان‌‌(عج‌‌‌‌‌)صلوات‌بفرستیم همینجوری‌دلی‌خواستیم‌هدیه‌کنیم‌صلوات‌به آقامون‌امام‌زمان💖 بزرگوارانی‌که‌تمایل‌به‌شرکت‌در‌تقدیم‌صلوات‌به محضر‌امام‌زمان‌(عج)‌دارند‌تعداد‌صلوات‌خود‌را در‌لینک‌زیر‌اعلام‌فرمایند❤️ https://EitaaBot.ir/counter/mcp 😁انتشارش‌هم‌خیلی‌ثواب‌داره‌ها😁 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ⏱ساعت:۱۰:۱۹:۳۰ ق.ظ ⏰تاریخ:دوشنبه ۱۴۰۰ آذر ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ طراحی و کدنویسی :Mr.Reval 🆔 @harf_n سلام ممنونیم بله حتماً که میذاریم👌🏻🌹📿
متن پیام:سلام ببخشید آیا آهنگ تیتراژ پایانی سریال گاندو ۲ حرامه ؟؟؟ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ⏱ساعت:۱۲:۱۱:۲۱ ب.ظ ⏰تاریخ:دوشنبه ۱۴۰۰ آذر ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ طراحی و کدنویسی :Mr.Reval 🆔 @harf_n سلام نه حرام نیست چون موضوعش درمورد کشور ایران و وطن میهنمون هست ؛ شما برای اینکه بفهمید اول موضوع رو پیدا کنید بعد با توجه به نوع و لحن و شرایط ذکر شده ما تشخیص بدید که حرامه و حلاله...!
رهبر معظم انقلاب می‌ فرمایند🌹 فرهنگ شهادت یعنی فرهنگ تلاش کردن با سرمایه‌گذاری از خود برای اهداف بلندمدّت مشترک بین همه‌ی مردم که البتّه در مورد ما آن اهداف مخصوص ملّت ایران هم نیست برای دنیای اسلام بلکه برای جهان بشریت است🌺 😇 •°﴾💝‌͜͡🌸﴿°• @Asheghaneh_Shahadat
پیامبر‌اکرم‌ می‌فرمایند🌹 ای سلمان محبت فاطمه و دوست داشتن او در صد موقف و جایگاه از مواقف قیامت سودمند است🌺🍃 آسان ترین این مواقف👇🏻 - مرگ و قبر - و میزان و محشر - و پل صراط - و موقف محاسبه اعمال است 👌🏻 ❍🌿💚❍ @Asheghaneh_Shahadat
اگر برای خدا کار کنی تو هم شهیدی؛ مثل یک پیمانکار با خدا قرارداد دائمی ببند نه قرارداد موقت و چند هفته‌ای☝️🏻🌹 بگذار که خدا پیمانکار دائمی زندگی‌ات باشد انوقت همه جوره شهیدی😍❤️ 🌿 『@Asheghaneh_Shahadat
محبت مادرانه حضرت زهرا سلام الله علیها😭😭💔🖤 يه خونه مجردي با رفيقامون درست کرده بوديم🏡اونجا شده بود خونه گناه و معصيت...دیگه توضیحش باخودتون....🙂 شب عاشورا بود هرچي زنگ زدم به رفيقام هيچ کدوم در دسترس نبودند😕 نه نماز ، نه هیئت ، نه پیراهن مشکی هيچي ميگفتم اينارو همش آخوندا درآوردند دو تا عرب با هم دعواشون شده به ما چه ماشينو برداشتم برم يه گشتی بزنم👀 تو راه که ميرفتم يه خانمي را ديدم خانم چادري و سنگینی بود کنار خیابون منتظر تاکسی بود🚕 ادامه👇🏻👇🏻👇🏻
[در مَسیرِ عاشقـے♡]
محبت مادرانه حضرت زهرا سلام الله علیها😭😭💔🖤 يه خونه مجردي با رفيقامون درست کرده بوديم🏡اونجا شده بود
خلاصه اومدم جلو و سوار ماشينش کردم یه دفعه یه فکری مثل برق تو ذهنم جرقه زد بله شیطان خوب بلده کجا واردبشه از چند تا خیابون عبور کردم و رسیدم به میدون و رفتم سمت خونه مجردیمون خانمه که دید مسیری که اون گفته بود نمیرم گفت نگهدار😡 ودمنم سرعت وبیشتر کردمو هر چی جیغ و داد میزد توجه نمیکردم شانس آوردم درهای ماشین قفل مرکزی داشت وگرنه خودشو مینداخت پایین خلاصه😎.... بردمش توي اون خونه‌ی مجردی اينم مثل بيد ميلرزيد و گريه ميکرد و ميگفت بابا مگه تو غيرت نداري؟ آخه شب عاشوراست!!!! بيا به خاطر امام حسين حيا کن😖😖 گفتم برو بابا امام حسين کيه🙄 اينارو آخوندا درآوردند اين عربها با هم دعواشون شده به ما ربطي نداره😐 خانومه که دیگه امیدی به نجات نداشت با گريه گفتش که خجالت بکش من اولاد زهرام✋🏻 به خاطر مادرم فاطمه حيا کن!!! من اين کاره نيستم، من داشتم ميرفتم مجلس عزای سیدا شهدا عزیز فاطمه😍❤️ گفتم من فاطمه زهرا هم نمي شناسم من فقط يه چيز ميشناسم جواني ؛ جواني کردن😏 اينارو هم هيچ حاليم نيست من اینقدرغرق تو این کارا شدم مطمئنم جهنم ميرم پس دیگه آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب خانمه که از ترس صداش می لرزید با همون صدای لرزان گفت تو از خدا و عذاب جهنم نمیترسی درسته ولی لات که هستي غيرت لاتي داري يا نه🤔 من شنیدم لات ها اهل لوتی گری و مردونگی هستن ؛ خودت داري ميگي من زمين تا آسمون پر گناهم ، اين همه گناه کردي، بيا امشب رو مردونگي کن به حرمت مادرم زهرای مظلومه گناه نکن، اگه دستتو مادرم زهرا نگرفت برو هرکاري دلت ميخواد بکن😒 آقا من که شهوت جلو چشامو گرفته بود هیچی حالیم نمیشد اما با شنیدن کلمه زهرای مظلومه که باصدای لرزان وهمراه با گریه اون زن همراه بود تنم لرزید آقا یه لحظه بدنم یخ کرد غيرتي شدم لباسامو پوشيدم و گفتم چادرت رو سرت کن🧕🏻 ببينم امشب ميخوام تو عمرم براي اولين بار به حضرت زهرا اعتماد کنم ببينم اين حضرت زهرا ميخواد چيکار کنه ما رو👀 ادامه👇🏻👇🏻👇🏻
[در مَسیرِ عاشقـے♡]
خلاصه اومدم جلو و سوار ماشينش کردم یه دفعه یه فکری مثل برق تو ذهنم جرقه زد بله شیطان خوب بلده کجا وا
سوار ماشينش کردم و اومدم نزديک حسينيه‌اي که ميخواست بره پياده‌اش کردم🚶🏻‍♂ از ماشين که پياده شد داشت گريه ميکرد😭😭 همينجور که گريه ميکرد و درو زد به هم، و رفت اومدم تو خونه و حالا ضد حال خورديم و حالم خوب نبود داشتم حرفهای خانومه رو که مثل پتک تو سرم میخورد تو ذهنم مرور میکردم تو راه که داشتم می بردمش تا دم حسينيه هي گريه ميکرد و با خودش حرف ميزد منم می شنيدم چی ميگه ..... اما داشت به من ميگفت🖐🏻 ميگفت: اين گناه که ميکني سيلي به صورت مهدي ميزني، آخه چرا اينقدر حضرت مهدي رو کتک ميزني، مگه نميدوني ما شيعه ايم، امام زمان دلش ازدست ما ميگيره، اينا رو ميگفت منم رانندگي ميکردم.... واردخونه شدم ديدم مادرم، پدرم، خواهرام، داداشام اينا همه رفتند هیئت🏴 تو خانواده مون فقط لات من بودم تلويزيونو که روشن کردم ديدم به صورت آنلاين کربلا را نشون ميده🕌🎇 صفحه ي تلويزيون دو تکه شده، تکه ي راستش خود بين الحرمين و گاهي ضريحو نشون ميده، تکه دومش، قسمت دوم صفحه ي تلويزيون يه تعزيه و شبيه خوني نشون ميداد، يه مشت عرب با لباس عربي، خشن، با چفیه هاي قرمز، يه مشت بچه ها با لباس عربي سبز، اينارو با تازيانه ميزدند و رو خاکها مي کشوندند😭💙😓💔 من که تو عمرم گريه نکرده بودم، ياد حرف اين دختره افتادم گفتم وااااااي يه عمره دارم تازيانه به مهدي ميزنم پاي تلويزيون دلم شکست، گفتم یازهرای مظلومه دست منو بگير❤️ یازهرا يه عمره دارم گناه ميکنم، دست منو بگير من ميتونستم گناه کنم، اما به تو اعتماد کردم. کسي تو خونه نبود، ديگه هرچي دوست داشتم گريه کردم توسروصورت خودم میزدم گريه هاي چند ساله که بغض شده بود، گريه ميکردم، داد ميزدم، عربده ميکشيدم، خجالت که نميکشيدم چون کسي نبودیه حس عجیبی بهم دست داده بودکه توی همه عمرم تجربه نکرده بودم احساس میکردم سبک شدم احساس میکردم تازه متولدشدم....😁😍 ادامه👇🏻👇🏻👇🏻
[در مَسیرِ عاشقـے♡]
سوار ماشينش کردم و اومدم نزديک حسينيه‌اي که ميخواست بره پياده‌اش کردم🚶🏻‍♂ از ماشين که پياده شد داشت
نیمه شب بود باصدای باز شدن قفل در از خواب بیدارشدم همون موقع پای تلویزیون خوابم برده بود پدر و مادرم از حسينيه آمدند🌺 تا مادرم درو باز کرد وارد شد تو خونه، تا نگاه به من کرد (اسمم رضاست)، يه نگاه به من کرد گفت: رضا جان حالت خوبه؟چرا چشمات قرمزه چراصورتت قرمز شده😢 گفتم چیزی نیست گفت صدات چرا گرفته همه نگران بودن دورمو گرفته بودن گفتم چیزی نیست امشب برای امام حسین عزاداری کردم همه از تعجب مات مونده بودن مادرم گریه میکرد وخداروشکر میکرد میگفت ممنونم خدا که دعاهای منو مستجاب کردی🤩😍❤️ افتادم به پای پدر و مادرم، گريه.... تو رو به حق اين شب عاشورا منو ببخشید من اشتباه کردم بابام گريه میکرد مادرم گريه میکرد خواهر و برادرام....😭😭😭😭 صبح عاشورا زنجيرو برداشتم و پيرهن مشکي رو پوشيدم و رفتم سمت حسینیه محلمون🚶🏻‍♂ تو حسينيه که رفتم، مي شناختند، مي دونستند من هيچوقت اينجاها نميومدم همه یه جوری نگام میکردن👀 سرپرست هيئت آدم مسنیه آمد و پيشونيمو بوسيد و بغلم کرد و گفت👥 رضاجان خوش آمدی منت سر ما گذاشتي منم خجالت می کشیدم آخه یه عمر باعث اذیت و آزار مردم اون محله بودم...رفتم تو دسته و هی زنجير ميزدم و به ياد اون سيلی هايی که به مهدی زده بودم گريه ميکردم💔💔 هی زنجير ميزدم به ياد کتکايی که با گناهانم به امام زمان زدم گريه ميکردم😭😭😭😭 جلسه که تمام شد ناهار رو که خورديم سرپرست هيئت منو صدا زد گفت رضاجان میای کربلا🤔 گفتم: کربلا؟!! من؟!!! من پول ندارم!!! گفت نوکرتم پول یعنی چی؟ خودم میبرمت هنوز ماه صفر تموم نشده بود دیدم بین الحرمینم زدم تو صورتم گفتم حسین جان میخوای با دل من چکار کنی🤧🤧 زهراجان من یه شب تو عمرم به تو اعتماد کردم، کربلاییم کردی؟ بی بی جان من یه عمر زیر بار گناه مرده بودم توزنده‌ام کردی🥺😍🧡 اومدم ضریح آقا رو گرفتم، ضریح امام حسین رو، گریه کردم داد میزدم، حسین جان، حسین جان، دستمو بگیر✋🏻 حسین جان، پسر فاطمه دستمو بگیر، نگذار برگردم دوباره نذاردوباره راهمو گم کنم.....😥 سرپرست هیئت کاروان زیارتی داره داره، مکه مدینه میبره. یه روز تو مسجد منو دید صدام زد رضا جان میای به عنوان خدمه بریم مدینه گفت همه کاراش با من، من یکی از خدمه هام مریض شده🤕🤒 خلاصه آقا چند روزه ویزای ما رو گرفت، یه وقت دیدیم ای بابا سال تمام نشده تو قبرستان بقیع، پای برهنه، دنبال قبر گمشده‌ی زهرا دارم میگردم گریه کردم: زهرا جان، بی بی جان، با دل من میخوای چکار کنی؟ من یه شب به تو اعتماد کردم هم کربلاییم کردی هم حاجی!!! خلاصه دیگه شغل پیداکردم و اهل کار و زحمت شده بودم رفیقای اون چنینی را گذاشته بودم کنار و آبرو پیدا کردم😁😌 یه دو سالی گذشت.... همه ماجرا یه طرف، این یه قصه که میخوام بگم یه طرف مادر ما گفت: رضاجان حالا که کار داری، زندگی داری، حاجی هم شدی، مکه هم رفتی، کربلایی هم شدی، نوکر امام حسین هم شدی، آبرو پیدا کردی، اجازه میدی بریم برات خواستگاری👨🏻 گفتم هرچی نظر شماست مادر من رو حرف شما حرف نمیزنم🌹 ادامه👇🏻👇🏻👇🏻