هدایت شده از منتظࢪالمۆݪا(؏ج)
سلام شهدایی عزیز🕊❤️
یه کانال براتون سراغ دارم در رابطه با شهدا و مذهبانه های زیبا....🍀💜
ماروز های شنبه تا چهارشنبه در کانال:
یک شهید رو معرفی میکنیم💕💕
🌸عکس و والیپر اون شهید✅
🌼زندگی نامه اون شهید✅
🌹وصیت نامه ✅
💐معرفی کتاب خاطرات اون شهید✅
🌺و ............✅
و روزهای پنج شنبه و جمعه:
✔️حدیث...
🌠پروفایل های مذهبی...
♥️مطالب مهدوی......
📝خاطرات شهدا......
📚کتاب های شهدا....
و.......😍
بنظرم از دستش نده 🌻✨😍😍
تازه .......تم شهدایی و ساخت استیکر شهدا هم از شما پذیرفته میشه🤩🤩🤩🤗😍😍😍
پس زود باش بزن روی لینک زیر تا رفیق شهیدتو پیدا کنی و از مطالب لذت ببری🎀
👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/3999203377C1715efb6bf
https://eitaa.com/joinchat/3999203377C1715efb6bf
کپی بنر حرام❌❌❌❌❌❌
خاطره ای از زبان سید مجید بنی فاطمه
از شهید جهاد مغنیه
❣شاید به نظر اغراق بیاید و اینکه حالا چون شهید شده این حرف را میزنم ولی باور کنید ذره ای از حرف های جهاد دنیایی نبود و به راستی او لایق شهادت بود.
به او میگفتم:« جهاد !چه قدر چهره ات شبیه شهداست .»
میخندید و با لهجه قشنگ عربیش می گفت:
« إن شاء الله ، إن شاء الله »
#شهید
❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃
❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃
❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃
❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃
❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃
❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃
امروز سالگرد شهادت بهترین تکتیرانداز تاریخ است...
شهید عبدالرسول زرین که بین بعثیها به صیاد خمینی معروف بود و شهید خرازی به او گردان تک نفره میگفت!
برای شادی روح شهید عبدالرسول زرین
فاتحه مع الصلوات 🌺 االهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🌹
#از_شهدا_بیاموزیم
#شهید_عبد_الرسول_زرین
#شهید
💜💛🧡💜💛🧡💜💛🧡💜💛🧡
❤💙💚❤💙💚❤💙💚❤💙💚
💙🧡💛💙🧡💛💙🧡💛💙🧡💛
بیشتر از آنکه نامش را شنیده باشیم به «تک تیرانداز شجاع» میشناسیمش؛ شهید عبدالرسول زرین قهرمانی است که دشمن را به ستوه آورده بود و شجاعت و بی باکیاش سبب شد که شهید خرازی لقب گردان تک نفره را به او بدهد.
#شهید_عبد_الرسول_زرین
#شهید
🌺💕🌺💕🌺💕🌺💕🌺💕
💕🌺💕🌺💕🌺💕🌺💕🌺
🌺💕🌺💕🌺💕🌺💕🌺💕
💕🌺💕🌺💕🌺💕🌺💕🌺
حضور پدر را تنها 4 سال لمس کرد و مادر را 6 سال. در نوجوانی راه اصفهان در پیش گرفت تا روی پای خودش بایستد. در اصفهان با پشتکار و جدیت کار کرد، ازدواج کرد و صاحب 7 فرزند شد.
شهید زرین که به خاطر مبارزات انقلابیاش تحت تعقیب ساواک قرار گرفته بود، پس از پیروزی انقلاب و با آغاز ناآرامیهای کردستان به همراه حسین خرازی و رحیم صفوی عازم کردستان شد. جنگ تحمیلی برای او مانند یک نقطه عطف بود و تا زمان شهادت در 11 اسفندماه 1362 برای لشکر امام حسین(ع) یک تکتیرانداز قهار بود.
#شهید_عبد_الرسول_زرین
#شهید
💜🌸💜🌸💜🌸💜🌸💜🌸💜🌸💜
🌸💜🌸💜🌸💜🌸💜🌸💜🌸💜🌸
💜🌸💜🌸💜🌸💜🌸💜🌸💜🌸💜
💜🌸💜🌸💜🌸💜🌸💜🌸💜🌸💜
🌸💜🌸💜🌸💜🌸💜🌸💜🌸💜🌸
داستان یک عکس
لاله گوش راستش سوراخ شده و سرخی رد خون بر گردنش هنوز تازه است اما همچنان میخندد. عکسش را ثبت کردهاند تا بماند برای تاریخ. تا بعدها بگوید که این است هنر مردان خدا. شهید خرازی در وصف این صحنه گفته است: «بعد از عملیات طریقالقدس نزدیک ایشان بودم. با روحیه و شادابی بالایی کارش را انجام میداد و داشت به سمت عراقیها تیر میزد و من میدیدم که چگونه تکتیراندازهای عراقی را هدف میگرفت. به من گفت "حسین ببین چگونه دارند فرار میکنند و چگونه ذلیلانه زمین میخورند". و من خودم چند صحنه از مبارزات ایشان را شاهدش بودم. تا اینکه جایی که ایشان جنگ میکرد عراقیها کشف کردند و یک تیری از جانب تکتیرانداز آنها رها شد و من کنار ایشان ایستاده بودم که خدا خیلی به ما رحم کرد و خدا خیلی به ما لطف کرد که همان لحظه ایشان را برای ما نگه داشت. یک تیر آمد و از بغل گوش ایشان رد شد و لاله گوش راست ایشان را سوراخ کرد ولی ایشان اصلاً خم به ابرو نیاورد و اصابت گلوله دشمن را با لبخند زیبایی پاسخ داد. گروهی از فیلمبرداران هم آنجا بودند که بلافاصله فیلم و عکس ایشان را گرفتند و یک عکسی از او در آن لحظه به یادگار هست که این خود گواه صادقی است از تلاش و مبارزات و حماسههای ایشان.»
#شهید_عبد_الرسول_زرین
#شهید
💚🍀💚🍀💚🍀💚🍀💚🍀💚🍀💚
🍀💚🍀💚🍀💚🍀💚🍀💚🍀💚🍀
💚🍀💚🍀💚🍀💚🍀💚🍀💚🍀💚
🍀💚🍀💚🍀💚🍀💚🍀💚🍀💚🍀
💚🍀💚🍀💚🍀💚🍀💚🍀💚🍀💚
ماجرا از این قرار است که در میان معرکه، نبرد آنچنان سنگین بود که دشمن و خودی خسته شده و برای لحظاتی سکوتی سخت حاکم شد، نه حرکت جنبده ای و نه صدایی، هیچ به گوش نمی رسید تا اینکه تک تیرانداز قصه ما[1] با لهجه ای عربی ندا می دهد که جاسم کیست؟
سرباز عراقی که نامش جاسم بود با بی اطلاعی از اینکه قرار است چه بلایی بر سرش بیاید، سر را بلند می کند و بعد با شلیک تک تیرانداز راهی دیار فنا می شود. دقیقه ای بعد می گوید: رحمان کیست و دوباره همان قصه تکرار.
بعثی ها که از این قصه مات و خسته و گیج شده بودند و می خواستند همان کلک را اجرا کنند، یکی شان را بلند کرده و او می گوید: رسول کیست؟ اما صدایی نمی شنوند تا زمانی می گذرد و رزمنده ای می گوید چه کسی با رسول کار داشت و سرباز دیگر بعثی سر را بلند کرده تا پاسخ دهد که او هم به دیار اسفل السافلین راهی می شود.
در سال های جنگ، این قصه نقل مجلس بچه هایی بود که برای آموزش نظامی می رفتند و سینه به سینه گشت تا امروز به ما رسید.
#شهید_عبد_الرسول_زرین
#شهید
🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹
🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷
🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹
🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷
🌷شکار تک تیرانداز بعثی و دیدار با امام🌷
موضوع از این قرار بود که تک تیرانداز خبره عراقی (که حدود 15 نفر از بهترینهای لشکر امام حسین من جمله سردار شهید کردآبادی و سردار شهید فروغی را به شهادت رسانیده بود) شهید زرین را هدف قرار میدهد که تیر به لاله چپ گوش ایشان برخورد می نماید و در جایی دیگر آن شهید بزرگوار پس از یک شبانه روز تک تیرانداز عراقی راغافلگیر می نماید و او و کمکی آن عراقی را به درک واصل می گرداند.
تصویر او را امام خمینی(ره) دیده بود و وقتی این شهید بزرگوار به دیدار امام رفته، ایشان او را شناخته بود.
#شهید_عبد_الرسول_زرین
#شهید
🧡🌼🧡🌼🧡🌼🧡🌼🧡🌼🧡🌼
🌼🧡🌼🧡🌼🧡🌼🧡🌼🧡🌼🧡
🧡🌼🧡🌼🧡🌼🧡🌼🧡🌼🧡🌼
🌼🧡🌼🧡🌼🧡🌼🧡🌼🧡🌼🧡
🧡🌼🧡🌼🧡🌼🧡🌼🧡🌼🧡🌼
🌼🧡🌼🧡🌼🧡🌼🧡🌼🧡🌼🧡
❤️شهید حسن خادمیان وامرزانی فرزند صفر علی در تاریخ ۱۳۴۲/۰۳/۰۳ در روستای وامرزان دامغان چشم به جهان گشود. پدر از راه کشاورزی خانواده خود را تامین می کرد .شهید از همان ابتدا در خانواده ای رشد می کرد که مسایل دینی ومذهبی از درجه اهمیت بالایی برخود بود دوران کودکی وتحصیلات دوره ی دبستان در روستای وامرزان طی شد.❤️
🧡بعد از آن به دلیل اینکه روستایشان امکاناتی بیش از مقطع دبستان در روستا در خود نداشت به شهر دامغان عزیمت نمود تا در مقطع متوسطه مشغول به تحصیل شود. اما انگار زندگی قصد نداشت مجالی برای درس خواندن به این نوجوانان علاقه مند به تحصیل نشان بدهد.🧡
💛آری! پدرباتمام تلاشی که برای اداره ی خانواده متحمل می شد ،باز هم از پس هزینه های سنگین زندگی بر نمی آمد .بنابراین شهید بعد از اینکه مدرک سیکل خود را دریافت کرد ،مجبور به ترک تحصیل شد ودر کنار پدر به حرفه شریف کشاورزی پرداخت. این روند ادامه داشت تا اینکه جنگ تحمیلی ارتش مزدور عراق علیه کشورمان آغاز شد .💛
💚این ماجرا باعث شده بود که هم وطنان شریفمان اوضاع واحوال سختی را پیش روی خود ببینند.
شهید با مشاهده این وضعیت تصمیم گرفت از طریق عضویت در بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی برای دفاع از خاک وطن اسلامی اقدام نماید. وی چندین بار این توفیق را پیدا کرد که در زمره ی سرداران همیشه سر افراز اسلام قرار بگیرد .💚
🖤سرانجام در تاریخ ۱۳۶۵/۱۰/۲۳ در منطقه عملیاتی شلمچه (کربلای ۵) بر اثر اصابت ترکش از جام شهادت سیراب شد. پیکر پاک شهید پس از تشییع در گلزار شهدای وامرزان آرام گرفت.🖤
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
@Asheghaneh_Shahadat
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
❤️شما امت قهرمان را به اتحاد و وحدت دعوت ميكنم كه اين سرمايه اتحاد و وحدت شما ملت قهرمان دشمن داخلي و خارجي را به زبوني كشيده است از شما ميخواهم از روحانيت خط امام اين ياران با وفاي امام حمايت كنيد چونكه ما هر چه داريم از اوليا خدا در هر زماني بوده است...❤️
#شهید_حسن_خادمیان
#وصیت_نامه
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
@Asheghaneh_Shahadat
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
🌸برای شادی روح شهید حسن خادمیان ۳ صلوات محمدی بفرستیم🌸
❤️اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم❤️(۳)
#شهید_حسن_خادمیان
#شهید
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
@Asheghaneh_Shahadat
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
دیروز تیپ و لشکر می زدیم🇮🇷
امروز مانده ایم چه تیپی بزنیم🙍♀️💄💅
دیروز روز فدا شدن بود...
امروز روز فدایت شوم❤️
"چقدر چفیه ها خونی شد
تا چادری خاکی نشود"
برخی رفتن روی مین...
واسه خاک🇮🇷
برخی هم رفتن جلو دروبین...
واسه لایک👍🏻
شهدامثلِهمیشهشرمندهایم 😔
#تلنگر
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
@Asheghaneh_Shahadat
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
🌸کمک ، کمک به جبهه🌸
شده بود حكايت چوپان دروغگو. حرف راستش را هم ديگر كسي باور نمي كرد.
اگر مي گفت آتش گرفتم، كسي حاضر نبود يك ظرف نفت رويش بريزد و خلاصش كند؛ چه رسد به آب.
توي شوخي و برخوردهاي غير جدي، مثل گاوپيشاني سفيد بود.
با اين وصف، وضع آن روز غير از هميشه بود. خمپاره درست خورده بود جلوي در سنگرشان.
هنوز گرد و غبار ننشسته بود و تركش هاي علاف پرپر مي كردند كه ديديم يك نفر كه گويي صدايش از ته چاه در مي آيد، با ناله جانسوزي مرتب مي گويد: كمك .. كمك .. كمك كنيد! نزديك رفتيم ديديم بله، خودش است.
از بس از او رودست خورده بوديم، پايمان پيش نمي رفت. مي گفتيم مثل هميشه باز مي خواهد اذيت كند؛ اما چشم مان كه به خون روي زمين و سر و وضع آشفته او افتاد، كوتاه امديم و گفتيم:
چي شده بيخودي شلوغش كردي؟ و او در حالي كه واقعا مجروح شده بود و جفت پاهايش را گرفته بود و به خودش مي پيچيد، از رو نرفته و شكسته و بسته مي گفت:
كمك! كمك به جبهه هاي جنگ تحميلي؛ كمك كنيد!
درست مثل بچه بازيگوشي كه مي گويند اگر دل و جگرش هم بيرون بيايد، با آنها بازي مي كند،
داشت مي مرد ولي از شوخیهایش دست بر نمیداشت
#طنز_شهدا
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
@Asheghaneh_Shahadat
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
اصطلاحات جبهه
🌷ريادون🌷
نمكدان. نمك را به اعتبار استحباب ميل آن قبل از غذا و احياناً تظاهر به آن ميگفتند ريا و نمكدان را به اعتبار اينكه نمك رادر خود دارد، ميگفتند ريادون.
🌷رنگی تعريف كردن🌷
خاطرات را با آب و تاب تمام و ذكر همهي جزئيات، حالات و حركات مخصوص به خودشان نقل كردن و براي هر چه واقعيتر نشان دادن قضيه، مثلاً صداي سوت خمپاره و انفجار و اداي مجروح شدن بچهها را درآوردن. كسي كه اينگونه حكايت ميكرد، ميگفتند فيلم سينمايي تعريف ميكند يا رنگي تعريف ميكند.
🌷ريو ريو🌷
اين اصطلاح به معني ريا و تظاهر و خودنمايي كردن است، كه بچهها به خودشان و هر كسي كه احتمال خودنمايي در حرف و حركاتش ميدادند، ميگفتند. عبارت «محض ريا» و «جهت اطلاع» نيز به همين معني هستند.
ريو ريو در اصل نغمه و آهنگي است كه از يك نوع سازدهني ساده به نام «زنبورك» هنگام نواختن خارج ميشود كه بچههاي كوچك سابقاً ميزدند، در اين اصطلاح نيز يعني حرفت آهنگ ريا دارد.
🌷رزمنده يا ...🌷
وقتي براي يكي از افراد نامه ميآمد و يا تماس تلفني با خانه برقرار ميكرد، به او خبر ميرسيد كه خداوند به او فرزندي عطا كرده، براي آنكه دوستان او بدانند، نوزاد پسر است يا دختر، ميپرسيدند: «رزمنده است» يا «رزمندهپرور» و يا «شهيد است» و يا «شهيدپرور». بدينمعني كه نوزاد پسر ميتواند با دشمن بجنگد و نوزاد دختر ميتواند رزمندهاي را در دامان خود به عنوان مادر پرورش دهد.
#طنز_شهدا
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
@Asheghaneh_Shahadat
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
🌸بزن جا دیروزی🌸
شنیده اید می گویند عدو شود سبب خیر؟
ما تازه دیروز معنی آنرا فهمیدیم.
دیروز عصر که با خمپاره سنگر تدارکات را زدند. نمی دانید تدارکاتچی بیچاره چه حالی داشت! باید می بودید و با چشمان خودتان می دیدید.
دار و ندارش پخش شده بود روی زمین، کمپوت، کنسرو و هر چه که تصورش را بکنید، همه آنچه احتکار کرده بود! بچه ها هم مثل مغولها هجوم بردند سمت آنها،
هر کس دو تا، چهار تا کمپوت زده بود زیر بغلش و می گریخت و بعضی همانجا نشسته بودند و می خوردند و طاقت اینکه آنرا تا سنگر ببرند نداشتند.
تا چند روز دو لپی می خوردند و شعار می دادند: جنگ جنگ تا پیروزی، صدام بزن، جای دیروزی!
#طنز_شهدا
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
@Asheghaneh_Shahadat
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
🌸شهردار🌸
گاهی میشد که آهی در بساط نداشتیم، حتی قند برای چای خوردن. شب پنیر، صبح پنیر، ظهر چند خرما... در چنین شرایطی طبع شوخی بچهها گل میکرد و هر کس چیزی نثار شهر دارِ آن روز میکرد.
اتفاقا یک روز که من شهردار بودم و گرسنگی به آنها فشار آورده بود، یکی گفت: «ای که دستت میرسد کاری بکن!»
من هم بی درنگ مثل خودشان جواب دادم: «می رسد دستم ولیکن نیست کار...
کف دست که مو ندارد، اگه خودمو میخورید بار بندازیم ،
#طنز_شهدا
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
@Asheghaneh_Shahadat
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
⚘مرخصی⚘
حرفها کشیده شد به اینکه اگر ما شهید بشوم چه میشود و چطور باید بشود. مثلا یکی که روزه قضا بر گردنش بود میگفت: «اگه شما همت کند وگرنه من اینقدر پول ندارم کسی را اجیر کنم»
بحث حلالیت طلبیدن که شد یکی گفت: «اتفاقا من هم یک سیلی به گوش کسی زده ام، دلم میخواست میماندم و کار را با یک سیلی دیگر تمام میکردم!!!»😂
خلاصه شوخی و جدی قاطی شده بود تا اینکه معاون گردان هم به حرف آمد و گفت: «من اگر شهید شدم فقط غصه 35 روز مرخصیم را میخورم که نرفتم...»
هنوز کلامش به آخر نرسیده بود که یکی پرید وسط و گفت: «قربان دستت بنویس بدهند به من!»😁
#طنز_شهدا
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
@Asheghaneh_Shahadat
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
آی شربته...
از تمرینات قبل از عملیات برگشته بودیم و از تشنگی له له میزدیم. دم مقر گردان چشممان افتاد به دیگ بزرگی که جلوی حسینه گذاشته شده بود و یکی از بچهها با آب و تاب داشت ملاقه را به دیگ میزد و میگفت: آی شربته! آی شربته!...
بچهها به طرفش هجوم آوردند، وقتی بهش نزدیک شدیم دیدیم دارد میگوید: آی شهر بَده!... آی شهر بَده!!!😂😂
معلوم شد آن قابلمه بزرگ فقط آب دارد و هر کس که خورده بود ته لیوانش را به سمتش میریخت. یکی هم شوخی و جدی ملاقه را از دستش گرفت و دنبالش کرد..
#طنز_شهدا
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
@Asheghaneh_Shahadat
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
اسلام در خطر است...
بچههای گردان دور یک نفر جمع شده بودند و بر تعداد آنها هم اضافه میشد. مشکوک شدم من هم به طرفشان رفتم تا علت را جویا شوم.
دیدم رزمندهای دارد میگوید: «اگر به من پایانی ندهید بی اجازه به اهواز میروم.»
پرسیدم : «چی شده؟ قضیه چیه؟»
همان رزمنده گفت: «به من گفتند برو جبهه، اسلام در خطره آمدم اینجا میبینم جان خودم در خطره
😆🤣🤣🤣🤣
#طنز_شهدا
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
@Asheghaneh_Shahadat
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
داشتم تو جبهه مصاحبه میگرفتم، کنارم ایستاده بود که یهو خمپاره اومد و بومممممم. نگاه کردم دیدم ترکش بهش خورده و افتاده زمین. دوربین رو برداشتم رفتم سراغش. بهش گفتم تو این لحظات آخر زندگی اگه حرفی، صحبتی داری بگو؟
درحالی که داشت شهادتین رو زیر لب زمزمه میکرد، گفت: «من از امت شهیدپرور ایران خواهش دارم وقتی کمپوت میفرستید جبهه، خواهشاً اون کاغذه روش رو نکنید!»
بهش گفتم مرد حسابی این چه جملهایه؟! یه جمله بهتر بگو؟
با همون لهجه اصفهونی گفت:
«اخوی آخه تو نمیدونی تا حالا سه بار به من رب گوجه افتاده.»
#طنز_شهدا
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
@Asheghaneh_Shahadat
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
یک تانک افتاده بود دنبالش. معلوم نبود چطوری آن جلو مانده؛ آرپی جی زن ها را صدا زدند.
آنقدر شلیک کردند که تانک منفجر شد. پسر که به خاکریز رسید، پرسیدیم کجا بودی؟
گفت: " دیشب که رفتیم جلو، خوابم برده بود. تقصیر مادرمه؛
از بس به ما زور می کرد سر شب بخوابیم، بد عادت شدیم. "
#طنز_شهدا
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
@Asheghaneh_Shahadat
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•