🌹شهید ابراهیم هادی🌹
محور همه فعالیتهایش نماز بود.
ابراهیم در سخت ترین شرایط نمازش را اول وقت می خواند.
بیشتر هم به جماعت و در مسجد میخواند.
دیگران هم به نماز جماعت دعوت میکرد.
مصداق این حدیث بود که امیرالمومنین(ع)میفرماید:
هر که به مسجد رفت و آمد کند از موارد زیر بهره گیرد:برادری که در راه خدا با او رفاقت کند.علمی تازه.رحمتی که در انتظارش بوده.پندی که از هلاکت نجاتش دهد.سخنی که موجب هدایتش شود و ترک گناه.
ابراهیم حتی قبل از انقلاب نمازهای صبح را در مسجد و به جماعت می خواند.
رفتار او ما را به یاد جمله معروف شهید رجائی می انداخت:به نماز نگویید کار دارم به کار بگویید وقت نماز است.
بهترین مثال آن نماز جماعت در گود زورخانه بود.وقتی کار ورزش به اذان میرسید ورزش را قطع میکرد و نماز جماعت برپا میکرد.
بارها در مسیر سفر یا جبهه وقتی موقع اذان میشد ابراهیم اذان میگفت و با توقف خودرو همه را تشویق به نماز جماعت میکرد.
صدای رسای ابراهیم و اذان زیبای او همه را مجذوب خود میکرد.
#شهیدابراهیمهادے
#زندگینامه_شهدا
#خاطره_شهدا
#شهید
↙️بپیوندید↙️
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
@Asheghaneh_Shahadat
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
⬇️زندگینامه شهیدحسن تمیمی⬇️
🌷 تاریخ ولادت :
هشتم آبان ماه سال ۱۳۶۸
🌷محل تولد :
تهران
🌷نام جهادی :
ابوضحکـه الحلـوه
🌷تحصیلات :
دیپلـم عکـاسی
🌷شغل شهید :
فرمـانده گردان حـیدریون
🌷ویژگی های شهید :
✍ایشون از همه چی راضی بودن در این دنیاے فانی باوجود اینکه خونه داشتن کارگاه خیاطی داشتن وحتی عازم سفر به خارج را داشتن مسیر سفر و زندگییشون خودشون رو به سمت جهاد و عمه سادات تغییر دادن، علاقه ای به دنیا نداشتن
همیشه میگفتن جایگاهم را در اون دنیا میخوام بدست بیارم
میخندید میگفتن این دنیا فانی باوجود زیبایی هاش کلی تاریکی داره این دنیا رو نمیخوام
همیشه #خادم_الحسین بودن چه کربلا چه ایران
🌷الگوی شهید :
عاشق امام حـسین (ع) و پیاده روے اربعینی بودن و الگـوے خود را پدر جانبازشان فتاح تمیمی قرار داده بودن
🌷پدر شهید آقاے تمیمی میگوید :
#درخواســت_شــہــادت
چندروز قبل از محـرم حـسـن ویـزای خـود را آمـاده کـرده بـود وبرای اولیـن بار
آمـاده بـرای پیـاده روی اربعیـنی و زیارت حسیـنی شـده بود.ذوق و شـوق خـاصی
در دل داشت.برق شادی در چشمان حسن بـه وضـوح دیـده می شـد....
کــولـه پشتـی : قرآن ؛ زیـارتنامه ؛ چفیـه آقـا ؛ تسبیح...
رفتـن حسن بـه زیارت اربعینی وتجـربه خـدمت او در کـربلا - نجف - سـامـرا - کاظمین
حـسن دگـری از او سـاختـه بـود و شوق او را براے شـہـید شـدن را دو چنـدان کـرده
بود.حسـن همیـشه دفـاع از اسلام را جـزء وظایف خـودش می دانست.
با آغـاز حمـله تکـفـیری هابـه سـوریه ( زینـبـیه) آتشی در قلب حسن ایجـاد شـده بود
وهمیشـه می گفت : عمـه سادات خـواهـر اربـاب حسـین را چگـونـه تنـها بگـذارم
چـگـونـه در رکــاب بـانـوے دمشق نبـاشم....
تا اینکـہ بـه سوریـه اعـزام شدند و هم رکــابـی در جـوار زینبیـه را بدست آوردند
شـہـید حسن تمـیمـی هیچ وقـت از فعالیـت هایش برایمان نمی گفت او در این یکـسال
جــہــاد در زینبیـه چـه دلاوری هایی کـه انجـام نـداده بود...
آزادی اسـرا - هم رکـابی با هم رزم ها - رسیدگـی به هم سنگـرهای زخمـی - آزاد سازی شیخ مقصـود..ودر نـہـایت باخبـر شدیم کـه ایشـان فـرمـانده شـده بودند ولقب ایشان در سوریــه (شیـر حلب - ابوضحکــه الحلــوه) مــی باشد.
🌷بخشی از وصیتنامه ی شهید :
عزیزانم جنگ و جـبـہ...بـه ما نیـاز نـدارد اگر ما مـدافـع حـریم آل الله نباشیم
همین تکـفیری ها فـردا وارد قلمــرو کشـورمان می شـونـد و استحکــام مرز کشور رااز بیـن می بــرندواز طرفــی باید از خــواهـر ارباب حضـرت زینـب دفـاع کنیـم وجـان ها فـدا کنیـم بایــد بــه کـمال
مطلـق خـدا بـرسیـم و چـه راهی زیباتر نـورانی تر با شکوهـتر از شـہـادت
از جوانان می خواهم مطیع فرمان حضرت آقا باشن و از خواهران میخواهم حجابشان را رعایت کنند که خون بهای شهیدان است
🌷تاریخ شهادت :
۱۹شهریور ماه ۱۳۹۵
🌷محل شهادت :
سوریه حومه حلب منطقه ۱۰۷۰شقـه
🌷نحوه ی شهادت :
شب عملیـات(العــامـریه) حلب - منطقه (1070 شـقه) فـرمـانده حـسـن تمـیمـی
بـه همــراه هم رزمـهایش در ساختمـانی برای سرنگـونی تکفیـری ها توسط
بمـب هاے جــہــنمـی و در نـہـایت با شلیـڪ مـوشکـ نــداے الــہــی را لبیڪ
گفـتـن و عمـه سـادات مـہـر شـہـادت ایشـان را تأیید کـردنـد.
🌷محل دفن پیکر مطهر شهید :
امام زاده بی بی زبیده گلزار شہـداء
#شهیدحسن_تمیمی
#زندگینامه_شهدا
#وصیتـنامهٔ_شهدا
#ویژگی_های_اخلاقی_شهید
↙️بپیوندید↙️
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
@Asheghaneh_Shahadat
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
"زندگینامه شهیدزینب{میترا}کمایی"
شهیده میترا در سال 1347 در آبادان متولد شد. مادرم نام میترا را برای او انتخاب کرد. اما بعدها که میترا بزرگ شد، به اسمش اعتراض داشت. بارها به مادرم گفت «مادربزرگ، این هم اسم بود برای من انتخاب کردی؟ اگر در آن دنیا از شما بپرسند که چرا اسم مرا میترا گذاشتهاید، چه جوابی میدهید؟ من دوست دارم اسمم زینب باشد. من میخواهم مثل زینب (س) باشم.» میترا همه ما را هم وادار کرد که به جای میترا به او زینب بگوییم. البته یک روز، روزه گرفت و برای افطاری دوستانش را دعوت کرد و نامش را تغییر داد. زینب در دوران کودکی دو بار بیماری سختی گرفت که در بیمارستان بستری شد و خدا زینب را دوباره به من داد. زینب بین بچههایم (7 بچه، 4 دختر و سه پسر) از همه سازگارتر بود. از هیچ چیز ایراد نمیگرفت.زینب از همه بچههایم به خودم شبیهتر بود. صبور اما فعال بود. از بچهگی به من در کارهای خانه کمک میکرد. زینب بیشتر از اینکه دنبال لباس و خوردن و بازی میباشد، دنبال نماز و روزه و قرآن بود. همیشه به شوهرم میگفتم از هفت تا بچهام، زینب سهم من است انگار قلبمان را با هم تقسیم کرده بودیم
#شهیدزینب{#میتراکمایی}
#زندگینامه_شهدا
#شهید
↙️بپیوندید↙️
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
@Asheghaneh_Shahadat
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
"زندگینامه شهیدزینب{میترا}کمایی"
زینب اهل دل بود از دوران بچهگی خوابهای عجیبی میدید. در چهار یا پنج سالگی خواب دید که همه ستارهها در آسمان به یک ستاره تعظیم میکنند. وقتی از خواب بیدار شد به من گفت: من فهمیدم که آن ستاره پرنور که همه به او تعظیم میکردند کی بود؟ و آن حضرت فاطمه (س) بود. زینب بسیار درسخوان و خیلی مؤمن بود. زینب دوران دبستان به کلاسهای قرآن میرفت. زینب بعد از شرکت در این کلاس قرآن علاقه شدیدی به حجاب پیدا کرد
#شهیدزینب{#میتراکمایی}
#زندگینامه_شهدا
#شهید
↙️بپیوندید↙️
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
@Asheghaneh_Shahadat
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
"زندگینامه شهیدزینب{میترا}کمایی"
زینب کلاس چهارم دبستان با حجاب شد.مادرم سه تا روسری برایش خرید و زینب با روسری به مدرسه میرفت. در مدرسه او را مسخره میکردند و اُمّل صدایش میزدند. از همان دوران روزه میگرفت با وجود گرمای زیاد و شرجی آبادان و لاغری جسمی که داشت. اولین سالی که روزه گرفت ده روز قبل از رمضان پیشواز رفت و روزه میگرفت. زینب کوچکترین دخترم بود، در همه راهپیماییهای زمان انقلاب شرکت میکرد. زینب فعالیتهای انقلابیاش را در مدرسه راهنمایی شهرزاد آبادان شروع کرد
#شهیدزینب{#میتراکمایی}
#زندگینامه_شهدا
#شهید
↙️بپیوندید↙️
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
@Asheghaneh_Shahadat
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
"زندگینامه شهیدزینب{میترا}کمایی"
زینب بعد از انقلاب به خاطر پیام حضرت امام خمینی (ره)؛ هر هفته دوشنبه و پنجشنبه روزه بود و خیلی مقید به انجام برنامههای خودسازی بود. زینب بعد از انقلاب، تصمیم گرفت برای ادامه تحصیل به حوزه علمیه برود و طلبه بشود. او میگفت «ما باید دینمان را خوب بشناسیم تا بتوانیم از آن دفاع کنیم.» هنوز در حال و هوای انقلاب بودیم که ناغافل، جنگ بر سرمان خراب شد. مردم کمکم به دلیل بمباران و موشک از شهر خارج شدند ولی بچههای من مخالف بودند
#شهیدزینب{#میتراکمایی}
#زندگینامه_شهدا
#شهید
↙️بپیوندید↙️
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
@Asheghaneh_Shahadat
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
"زندگینامه شهیدزینب{میترا}کمایی"
زینب هم عاشق آبادان بود. دختران بزرگترم برای کمک به بیمارستان شرکت نفت رفتند. ولی زینب چون لاغر و ضعیف و هم کم سن و سال بود به جامعه معلمان که فعال بودند میرفت و کارهای فرهنگی انجام میداد.
بعد از اینکه امام جمعه آبادان (مرحوم حجتالاسلام جمی) دستور تخلیه آبادان را دادند ما به اصفهان رفتیم. البته دو تا از دختران در بسیج و بیمارستان فعالیت داشتند ماندند، ولی زینب که سوم راهنمایی بود و من خیلی به او وابسته بودم به او گفتم که به تو احتیاج دارم، راضی به رفتن به اصفهان با من شد. در اصفهان زینب که این مدت (6 ماه) از درس عقب مانده بود به مدرسه راهنمایی نجمه رفت. مدیر مدرسه همیشه از زینب تعریف میکرد و میگفت دخترت خیلی مؤمن است، زینب علاقه زیادی به شهدا داشت. هر بار که برای تشییع آنجا به گلزار شهیدان اصفهان میرفت. مقداری از خاک قبر شهید را میآورد و تبرکی نگه میداشت.زینب هفت تا میوه کاج و هفت خاک تبرکی شهید را در بین وسایلش نگه میداشت
#شهیدزینب{#میتراکمایی}
#زندگینامه_شهدا
#شهید
↙️بپیوندید↙️
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
@Asheghaneh_Shahadat
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
"زندگینامه شهیدزینب{میترا}کمایی"
یک روز وقتی برای زیارت شهدا به تکیه شهدا در اصفهان رفتیم، مرا سر قبر زهره بنیانیان(یکی از شهدای انقلاب) برد و گفت مامان، نگاه کن، فقط مردها شهید نمیشوند. زنها هم شهید میشوند.» زینب همیشه ساعتها سر قبر زهره بنیانیان مینشست و قرآن میخواند.بعد از مدتی از محله دستگرد اصفهان به شاهینشهر رفتیم. زینب اول دبیرستان بود و تصمیم گرفت به رشته علوم انسانی برود و سپس قصد داشت در آینده به قم برود و درس حوزه علمیه را برای طلبه شدن بخواند. او در شاهینشهر فعالیتهای فرهنگی میکرد. و علاوه بر فعالیت در دبیرستان به جامعه زنان و بسیج میرفت. در دبیرستان گروه سرود و گروه تئاتر به نام «گروه سرود و تئاتر زینب» تشکیل میداد
#شهیدزینب{#میتراکمایی}
#زندگینامه_شهدا
#شهید
↙️بپیوندید↙️
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
@Asheghaneh_Shahadat
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
"زندگینامه شهیدزینب{میترا}کمایی"
دبیرستان او از خانه ما فاصله داشت.من هر ماه پولی بابت کرایه ماشین به او میدادم که با تاکسی رفت و آمد کند اما زینب پیاده به مدرسه میرفت، و با پولش کتاب برای مجروحین میخرید و هفتهای یکی دوبار به بیمارستان عیسی بن مریم یا بیمارستان شهدا میرفت و کتابها را به مجروحین هدیه میکرد. چند بار هم با مجروحین مصاحبه کرد و نوار مصاحبه را توی مدرسه سر صف برای دانشآموزان پخش میکرد.
تا آنجا بفهمند و بشنوند که مجروحین و رزمندهها از آنها چه توقعی دارند، مخصوصاً سفارش مجروحین را درباره حجاب پخش میکرد
#شهیدهزینب{#میتراکمایی}
#زندگینامه_شهدا
#شهیده
↙️بپیوندید↙️
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
@Asheghaneh_Shahadat
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
"زندگینامه شهیدزینب{میترا}کمایی"
در زمستان اصفهان که وسیله گرمکننده درست و حسابی نداشتیم و همگی در یک اتاق که با یک تکه موکت فرش شده بود میخوابیدیم. یک شب که هوا خیلی سرد بود بیدار شدم دیدم زینب در جایش نخوابیده. آرام بلند شدم و دیدم رفته در اتاق خالی در آن سرما مشغول خواندن نماز شب است. بعد از نماز وقتی مرا دید با بغض به من نگاه کرد. دلش نمیخواست که من در حال خواندن نماز شب او را ببینم. در تمام عمرم کمتر کسی را دیدم که مثل زینب از نمازخواندن آن قدر لذت ببرد.
زینب شبی که دعای نور حضرت زهرا (س)را حفظ کرد، خواب عجیبی دیده: «یک زن سیاهپوش در کنارش مینشیند و دعای نور را برای او تفسیر میکند. آن قدر زیبا تفسیر را میگوید که زینب در خواب گریه میکند.زینب در همان عالم خواب وقتی تفسیر دعا را یاد میگیرد، به یک گروه کودک تفسیر را یاد میدهد، کودکانی که در حکم انبیا بودند. زینب دعا را میخواند، رودخانه و زمین و کوه هم گریه میکردند.» زینب آن شب در عالم خواب حرفهایی را شنیده و صحنههایی را دیده بود که خبر از یک عالم دیگری میداد. او از خواهرش شهلا که این خواب را تعریف میکند سفارش میکند که خوابش را برای هیچ کس تعریف نکند
#شهیدزینب{#میتراکمایی}
#زندگینامه_شهدا
#شهید
↙️بپیوندید↙️
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
@Asheghaneh_Shahadat
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
"زندگینامه شهیدزینب{میترا}کمایی"
یک شب سر نماز، سجدهاش خیلی طولانی شد و حسابی گریه کرد. بلندش کردم. گفتم «مامان، تو را به خدا این همه گریه نکن. آخر تو چه ناراحتی داری؟» با چشمهای مشکی و قشنگش که از شدت گریه سرخ شده بود. گفت: «مامان، برای امام خمینی گریه میکنم، امام تنهاست. به امام خیلی فشار میآید. به خاطر جنگ، مملکت خیلی مشکل دارد. امام بیشتر از همه غصه میخورد.» زینب هر روز ظهر که از مدرسه برمیگشت اول به مسجد المهدی میرفت، نماز میخواند و بعد به خانه میآمد
#شهیدزینب{#میتراکمایی}
#زندگینامه_شهدا
#شهید
↙️بپیوندید↙️
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
@Asheghaneh_Shahadat
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
"زندگینامه شهیدزینب{میترا}کمایی"
در اول فروردین سال 1361 هنگام برگشت از مسجد توسط منافقین ربوده شد و با خفه کردن او با چادرش او را به شهادت رساندند و پیکر پاکش بعد از سه روز جستجوی نیروهای امنیتی و خانواده کشف گردید. منافقین در طی ارسال نامه و تماس تلفنی مسئولیت ترور زینب را برعهده گرفتند. زینب چهارده ساله و اولین دبیرستانی همراه با شهدای عملیات فتحالمبین (160 شهید) در اصفهان تشییع شد و در گلستان شهدای اصفهان به خاک سپرده شد. بعد از دفن زینب با تعجب دیدم که قبر زینب زیر یک درخت کاج قرار دارد و تازه رمز جمعآوری درخت میوه کاج را توسط زینب فهمیدم. زینب قبل از شهادت توسط منافقین تهدید شده بود
#شهیدزینب{#میتراکمایی}
#زندگینامه_شهدا
#شهید
↙️بپیوندید↙️
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
@Asheghaneh_Shahadat
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•