eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•𓆩🌿𓆪• . . •• •• برای فتح قلب منِ خسته، جنگ لازم نیست فقط بخند تو، آری! تفنگ لازم نیست😁 . . 𓆩عاشقےباش‌ڪه‌گویندبه‌دریازدورفت𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌿𓆪•
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪• . . •• •• سرشمارے مےکنے!؟ در سرزمین قلبـ💖من یک نفر... تنها 👈🏻 یے!👉🏻 آمار مےخواهے چه‌کار 💍 👮🏻‍♂ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🍳𓆪• . . •• •• اگـہ میخواین سیب زمینـے سرخ ڪـرده‌تون ترد و ڪـریپسـے بشه . . .🍟💛 ویـدیوے بالا رو بـاز ڪنید 🤓 ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. 𓆩حالِ‌خونھ‌با‌توخوبھ‌بآنوےِ‌خونھ𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal . . •𓆩🍳𓆪•
•𓆩🙍‍♂𓆪• . . •• •• 💬 ‏به آبجیم گفتم فیلم ترسناک دیدم🥶 گفت چرا نیاوردی با هم ببینیم☺️ گفتم میترسیدی... بعد تعریف کردم براش گفت اینکه بابا چیزی نیییس🤥 الان می‌ترسه بره دسشویی:/👻 . •📨• • 990 • "شما و مجردی‌تون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩مجردی‌یعنی،مجردی𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🤦‍♂𓆪
•𓆩🪴𓆪• . . •• •• روایت همسر شهید : اخلاق سید جاسم آنقدر خوب بود که هر چه بخواهم برایتان بگویم کم گفته ‌ام. خیلی نسبت به خانواده خوب و مهربان بود. دوست نداشت بیماری ما را ببیند. می ‌گفت من مریض بشوم، اما شما بیمار نشوید. همیشه می ‌گفت هرگز نمی‌ خواهم تو ناراحت و اذیت شوی. ♥➣ . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
•𓆩🪁𓆪• . . •• •• -أنت روحـۍ وأبـقۍ بجانبۍ دائـما آرام جان من تویۍ بمان‌ ڪنارمن‌ همیشہ!🌱 . . 𓆩رنگ‌و روےتازه‌بگیـر𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪁𓆪•
•𓆩🪞𓆪• . . •• •• وقتی شوهرتون غمگین و غصه داره... شما ی مقنعه سر کنید و دوربین دست بگیرید برید باهاش مصاحبه کنید🎙😁 در مورد اینکه یه خانوم باید چیکارکنه تا شوهرش شاد شه و انتظارات یه شوهر از خانومش چیه و...😜 ی خانوم باید شاد و شیطون باشه🤪 تا بواسطه شادی اون محیط خونه شاد و پر انرژی بشه😍 ❌هیچ مردی از زن افسرده و غرغرو خوشش نمیاد ❌ سعی کن همیشه سرحال باشی بانو . . 𓆩چشم‌مست‌یارمن‌میخانہ‌میریزدبهم𓆪 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🪞𓆪•
•𓆩🖤𓆪• . . •• •• روزِ بیست‌ و چهارم چله زیارت عاشورا! . . 𓆩پنجرهِ‌فولادِرضابراتِ‌کربَلامیدھ𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🖤𓆪
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩💞𓆪• . . •• #عشقینه •• #مسیحای_عشق #قسمت_صدوشش متلکش داغم میکند،میخواهم جواب بدهم اما نگاه عمو
•𓆩💞𓆪• . . •• •• سر میکنم. دوست دارم وارد خانواده ای بشم که از این قضیه استقبال کنن...نه اینکه مثل خونواده ی خودم.... +:باشه من....من از خونوادم جدا میشم :_من نمیخوام اسباب دردسر باشم...همین الآنشم بین خونواده هامون تنش ایجاد شده..من دلم نمیخواد...نشدنیه آقادانیال،خواهش میکنم تمومش کنید... بلند میشوم و راه میافتم،از پشت صدایش بلند میشود:پس تکلیف دل من چی میشه؟ برمیگردم:یه کم فکر کنید...خواهش میکنم، این خواسته ی شما غیرمنطقیه،ما هیچ جوره شبیه هم نیستیم،نه.. بدون لحظه ای مکث از پله ها پایین میروم. بابا و رادان مشغول بگو و بخند هستند و مامان و شهره با اخم نشسته اند. عمو وحید آن طرف با موبایل حرف میزند. آرام مینشینم،توجه همه جمع من میشود. رادان با خنده میگوید:خب دهنمون رو شیرین کنیم؟ دانیال میآید و مینشیند.با حرکات عصبی دستمالی برمی دارد و پیشانی اش را خشک می کند. گلویم را صاف میکنم:با همه ی احترامی که براتون قائلم،جواب من منفیه.. دانیال عصبی سر تکان میدهد. شهره با شادی بلند میشود: خب انگار نیکی جان هم مثل ما راضی نیس،بهتره ما بریم دیگه رادان هم بلند میشود:نیکی جان،یه کم بیشتر فکر کن... ★ با عمو،کنار استخر نشسته ایم.. :_انگار بابات و رادان،بی میل نبودن..پسره خیلی داغون بود،چی بهش گفتی تو؟ +:حرفایی که باید میشنید... صدای موبایل عمو بلند میشود . :_ای بابا،از سر شب هزار بار زنگ زد +:کی؟ :_سیاوش.. نمیدانم چرا ناخودآگاه لبخند روی لب هایم مینشیند... * ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💞𓆪•
•𓆩💞𓆪• . . •• •• گوشه ی مقنعه ام را مرتب میکنم و جلوی در دانشگاه می‌ایستم. قرار است عمو وحید به دنبالم بیاید. پرستو،همکلاسی ام کنارم می‌ایستد :_.نیکی بیا من میرسونمت. لبخند میزنم. +:ممنون،میان دنبالم. :_باشه،تا فردا +:خداحافظ پرستو میرود. نگاهی به ساعت می‌اندازم،یازده و نیم است. ده دقیقه ای از قرارمان گذشته. به اطراف نگاه میکنم،شاید عمو را ببینم. صبح بابا سوئیچ ماشینش را به عمو داد،خودش هم با اشرفی رفت. ماشین بابا جلوی پایم توقف میکند. نگاه میکنم آقاسیاوش هم اینجاست. سوار میشوم. هُرم گرما،صورتم را میسوزاند. بلند سلام میدهم. عمو به طرفم برمیگردد :علیک السلام،شرمنده که دیر شد،این ترافیک تهران به هیچ قول و قراری وفا نمیکنه. آقاسیاوش هم آرام سلام میدهد،سربه زیر نشسته. عمو به آقاسیاوش نگاه میکند:البته تقصیر این دوستمون هم شدا،عین نوعروسا چسبیده بود به آینه،هی موهاشو از این طرف سرش می داد اون طرف،هی از اون طرف می داد این طرف... آقاسیاوش با خجالت میگوید:آقاوحید،به جای این حرفا،راه بیفت. عمو دستش را روی چشمش میگذارد:چشم برادر،فقط شما بگو کجا؟ آقاسیاوش میگوید:چه بدونم؟یعنی تو این تهران به این عظمت،یه جا پیدا نمیشه؟ میگویم:جسارتا عمو،میشه بریم امامزاده صالح؟ عمو میگوید:بله،چرا نمیشه،خیلیم خوبه،آقاسیاوش نظرت؟ آقاسیاوش میگوید:چی بهتر از این؟ عمو،حرکت میکند و در عین حال می پرسد:چه خبر نیکی خانم ؟ میگویم:سلامتی،خبر خاصی نیست.. عمو ماشین را نگه میدارد:بچه ها،یه دقیقه بشینین من از این دکه یه کم خوراکی بخرم بیام.. آقاسیاوش میگوید:بذار من میرم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💞𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🌙𓆪• . •• •• * یا رب این شاخه گل🌹 از شش جهتش دار نگاه6⃣ * این دعا کردم🙏 و از شش جهت آمین آمد☺️ . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •🚩 | •📲 بازنشر: •🖇 «1450» . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• صبـحت بـہ زیبایـے شڪوفـہ‌های گـیلاس :)🍒🌸 . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 http://Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌤𓆪•
•𓆩📿𓆪• . . •• •• «خَیرُ مَفَاتیحِ الأموُرِ الصِّدقُ وَخَیرُ خَوَاتیمِهَا الوَفَاءُ» امام زین العابدین(ع) :بهترین گشایندۀ کارها، راستی و بهترین پایان برندۀ آن، وفاداری است.❤️ منبع : بحارالأنوار، ج 75، ص 161✍ . . 𓆩خوانده‌ويانَخوانده‌به‌پٰابوسْ‌آمده‌ام𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📿𓆪•
•𓆩🌿𓆪• . . •• •• 🌙ماه چـون چهرهٔ زیبـاے تو نیـست مشـڪ چون زلف گـل‌آراے تو نیسـت ..🌸 . . 𓆩عاشقےباش‌ڪه‌گویندبه‌دریازدورفت𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌿𓆪•
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪• . . •• •• تو نور من باش میان ايـــــن همـــــه سـايـــــه...🌘✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🍳𓆪• . . •• •• خوشـمزه ترین مــرغ بریـون همینـہ🤩🍖 *مـواد لازم :* مـرغ ڪـامل🍗 مایـونز ۳ ق🤍 سـیر ۳-۲ حبه🧄 فـلفل دلمـہ رنگـے ۱ عدد🫑 آب لیـمو ترش ¼ پیمانه🍋 روغـن زیتون ¼ پیمانه🫒 نمڪـ، فلفل قرمز🧂 ماسـت ۳ ق غ پـیاز ۱ عدد🧅 زعـفران🧡 پاپریڪـا آویـشن🌱 ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. 𓆩حالِ‌خونھ‌با‌توخوبھ‌بآنوےِ‌خونھ𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal . . •𓆩🍳𓆪•
•𓆩🥰𓆪• . . •• •• 💬 ‌‏سر هررر بازی حساس المپیک اگر ایران برنده نشه، زبونم لال، پتانسیل اینو دارم که شوهرمو از خونه بندازم بیرون😁🇮🇷 . . •📨• • 991 • "شما و مجردی‌تون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩عاشقی‌ودیوونگی‌هاش𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🥰𓆪
•𓆩🪴𓆪• . . •• •• روایت همسر محترم شهید : ابراهیم با حالِ بد و سَر ‌دردی که داشت ، حاضر نبود نماز ‌اول وقت رو رها کنه ! یادم میاد ‌انقدر حالش بد بود که وقتی ‌نمازشو شروع کرد ، کنارش ایستادم ‌تا اگه ‌وسط نماز خواست زمین ‌بخوره ، ‌بتونم بگیرمش . . ! ♥➣ . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
•𓆩🪁𓆪• . . •• •• ای‌ نگاهت‌‌ از‌ شبِ‌ باغِ‌ نظر‌ شیراز‌ تر دیگران‌ نازند‌ و‌ تو، از‌ نازنینان‌ نازتر😁🤍 . . 𓆩رنگ‌و روےتازه‌بگیـر𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪁𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🪞𓆪• . . •• •• بفرست براش بذار مطمئن باشه که تکیه گاه امنی برای شماست👆😍 . . 𓆩چشم‌مست‌یارمن‌میخانہ‌میریزدبهم𓆪 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🪞𓆪•
•𓆩🖤𓆪• . . •• •• روزِ بیست‌ و پنجم چله زیارت عاشورا! . . 𓆩پنجرهِ‌فولادِرضابراتِ‌کربَلامیدھ𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🖤𓆪
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩💞𓆪• . . •• #عشقینه •• #مسیحای_عشق #قسمت_صدوهشت گوشه ی مقنعه ام را مرتب میکنم و جلوی در دانشگاه
•𓆩💞𓆪• . . •• •• :_نه خودم میرم..امانتی حاج خانم یادت نره عمو پیاده میشود.خودم را با آلبوم گوشی سرگرم میکنم. آقاسیاوش میگوید:نیکی خانم،من از طرف حاج خانم براتون یه امانتی دارم. وظیفه دارم بر سونم دستتون،بفرمایید این خدمت شما و بسته ای را به طرفم میگیرد:ناقابله :_ممنون،زحمت کشیدید،جویای احوال حاج خانم بودم از عمو،خیلی از طرف من ازشون تشکر کنین،زحمت افتادین،ممنون +:سلیقه ی حاج خانمه،امیدوارم بپسندین. :_خیلیم عالی،لطف کردین. عمو سوار میشود. نگاهی به بسته میاندازم،با سلیقه، کادوپیچ شده و رویش پاپیون کوچکی چسبانده شده. عمو ماشین را روشن میکند و راه میافتیم. به امامزاده که میرسیم،عمو ماشین را پارک میکند و پیاده میشویم. این،اولین زیارت عمرم است... حس ناب و بی نظیری در رگهایم جریان مییابد. هوای خوب را با ریه هایم میبلعم و وارد حیاط امامزاده میشوم. چقدر اینجا،همه چیز بوی خدا میدهد. عمو میگوید:خب،الآن وقت نمازه. بریم نماز و زیارت...نیکی بعد چهل و پنج دقیقه همینجا،خوبه؟ میگویم:آره خوبه. وارد امامزاده میشوم. دستم را روی سینه میگذارم و سلام میدهم. آرام به طرف بقعه میروم. دست روی ضریح مبارک میکشم و صورتم را روی شبکه هایش میگذارم..حس خوب بندگی،مثل خون در رگ هایم جریان مییابد. صدای (اللّه اکبر) اذان بلند میشود،خدای مهربانم صدایم میزند برای صحبت... یک مهرتربت از جامهری کنارستون برمیدارم و خودم را به صف خانم هایی که برای فلاح، عجله میکنند، میرسانم. صدای خوشبختی به گوشم میرسد (حی علی الفلاح) چشمهایم را میبندم و گوش دلم را به صدای دعوت دلدار میسپارم (حی علی خیرالعمل) با همه ی وجود،خودم را غرق در توجه به پروردگارم میکنم و قامت میبندم،قربة الی اللّه.. اللّه اکبر.. ★ ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💞𓆪•
•𓆩💞𓆪• . . •• •• مفاتیح کوچکم را از کیف درمیآورم و زیارت عاشورا میخوانم. ده دقیقه ای تا وعده ام با عمو،مانده. عاشورا که تمام میشود،کنار ضریح کوچک امامزاده مینشینم. دلم روضه ی سیدالشهدا می خواهد. از گوشی،یک مداحی انتخاب میکنم،هندزفری را روی گوش هایم می‌گذارم ؛مبادا صدا دیگران را آزار دهد. با روضه خوان میخوانم و گریه میکنم و حل میشوم در صبر حیدری حضرت زینب.... ★ دوباره زیر چشم هایم دست میکشم،مبادا کسی اشکهایم را بفهمد. چادرم را مرتب میکنم. باردیگر به صاحب امامزاده سلام میدهم و از ساختمان خارج میشوم. هوای بیرون سرد است،بین دست هایم، ها میکنم و بخار از دهانم خارج میشود. عمو و آقاسیاوش را میبینم که ورودی ایستاده اند. آرام و موقر به طرفشان قدم برمیدارم. سرما باعث شده هردو سرشان پایین باشد و دست هایشان در جیب. نزدیکشان که میشوم،سلام میدهم. آقاسیاوش بدون بلندکردن سرش،میگوید:سلام، قبول باشه. :_ممنون،از شما هم. عمو،سرش را بلند میکند و با لبخند نگاهم میکند:سلام عمو خوبی؟قبول باشه. کنارشان میایستم. عمو میگوید:خب بریم؟ با آقاسیاوش همزمان میگوییم:بریم. عمو میخندد؛سرم را پایین میاندازم.حس میکنم گونه هایم گل انداخته اند . سوار ماشین میشویم. آقا سیاوش دستهایش را جلوی خروجی بخاری میگیرد و میگوید:وحید جون من برو یه چیزی بخوریم.. ِعمو میگوید:چشم،دادا شکموی خودم! اینورا یه کبابی بود،دفعه ی قبل که اومدیم..یادته که سیاوش؟ :_آره یادمه،بریم همونجا.. عمو میگوید:هان خاتون؟بریم؟ میگویم:آره بریم ★ دست هایم را بهم میمالم و روبه روی عمو مینشینم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💞𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🌙𓆪• . •• •• * مقام معظم دلبری: بعضی‌ها جوانی‌های خوبی داشتند، امان از پیری‌شان! . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •🚩 | •📲 بازنشر: •🖇 «1451» . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• در آینـہ لبخـند بزنید🪞🌱 این ڪـار رو هر روز صـبح انجام بدیـد🙂 تفـاوت بزرگی رو در زندگـے خـود خواهید دید 🌸😍 “یوکو اونو” . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 http://Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌤𓆪•