eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
😜•| |•😜 ✍ 12 مهــر مــاه 1397🗓 براے همیشه در ذهــن ها باقے خــواهد مــاند✅ وقتے توے اوج خوشے و شادے هستیــم و مشڪلے نداریم😉 اگــــر پاے انقلاب و رهــبر وایسیـــم💪 خیلے هنــــر نڪـردیم👊 امـــا وقتے سختے هست☝️ مشڪل هست☝️ جنـــگ روانے هســــت🗣 وایســــیم پشت به پشت رهبـــرمون😍 و ثـــابت ڪنیـم مــــا تــا آخـــر😌 مطیـــع امـــرشونیم😇 و پــاے اسلام و انقلابمون وایســادیــم😎 ایــن☝️ میشـــه هنـــــر اصلے👌 و امـــروز ثــابت ڪردیم👊 و پیمــانے دوبــاره بستــیم ڪه👇مـــا اهـــل ڪوفه نیستــیم علے تنــــها بمــاند💪💪💪 دشــــمن👊 بـــار دیگــــر از مـــا سیلے خـــواهــد خــورد👊👊 🇮🇷 🇮🇷 👇 ⛔️ ڪلیڪ نڪنے هنــرے میشے😂👇 •|😜|• @asheghaneh_halal
4_5934030488074191467.mp3
3.42M
•••→🍃🍂←••• 🌷 🌷 ✨چشم منو و امر ولی(😌😇) ✨جان منو سید علی(☺️😇) شاءالله_با_سیدعلی😌😇 •••→🍃🍂←•••
#شهید_زنده وقتے فرمانـده میگویـد: "تا جــان در بــدن دارم در میــدان هستـم"💪 سربــاز اینگونــه اشـک میریــزد..😢 #جان_میـدهیم_جانان_نمےفروشیم✌️ #حفظکم‌الله_سردار_عشق❤️ 🕊| @asheghaneh_halal
•••🍃••• #قرار_عاشقی 🌿می‌گریم آنقدر که کمی وا شود دلم(😢) 🌻در بین زائران شما جا شود دلم(😔) 🌿بر بال کفتری دل خود را نوشته‌ام(😇) 🌻باید کدام صحن تو انشا شود دلم؟(😌) #السلام‌علیک‌یاعلےبن‌موسےالرضا #از_همینجا_سلام_بر_شاه_طوس😌 🍃| @Asheghaneh_halal |🍃
#همسفرانه ریشـ😍ــ‌هایش ریشه🍃 دارد از خــ✨ــدایے بودنشــــ کُــلِ خانه🏡 روشنـــ✨ــ از آن چهـ😌ـره‌ے نورانےاشــ🌕 #ای_جانــ❤️ [🍊ؗ] @Asheghaneh_halal
°🐝| #نےنے_شو |🐝° [☺️] بِـفَــلمایید🌼 این ژُل رو بَلاے سُما تیدَمـس #هشتڪ_و_محتوا_تولیدےاست👇 #ڪپے⛔️🙏 #بازنشر ≈ #صدقه‌جاریه🍃 ─═┅✫✰🌙✰✫┅═─ استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 •🍼• @Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
♥️📚 📚 #عشقینه🌸🍃 #ناحلہ🌺 #قسمت_دویست °•○●﷽●○•° +خب،شما که عزیز دل ماییُ... _عو بله بله ادامه بفرمای
♥️📚 📚 🌸🍃 🌺 °•○●﷽●○•° با دستم زدم تو سرم و جلوی دهنش رو گرفتم و گفتم _هیس زینبم هیس تو رو خدا آروم باش،چرا انقدر بهونه میگیری مامان؟ بزار بابایی یکم استراحت کنه خسته اس مشغول تکون دادن بچه بودم که در اتاق باز شد و محمد اومد بیرون _وای بیدار شدی؟ به زینب نگاه کردم و ادامه دادم: _از دست تو بچه ی حرف گوش نکن محمد خندید و اومد بچه رو تو بغل من بوسید و رفت تو اشپزخونه تا به صورتش اب بزنه. کارش که تموم شد به اتاق برگشت. دنبالش رفتم که لباسش رو از تو کمد برداشت .لباس رو از روی شاخه برداشت که تلفنش زنگ خورد،تلفنش رو برداشتم و دادم بهش. داداش علی زنگ زده بود به تماس جواب داد وصدا رو روی بلندگو گذاشت. نگاهش میکردم که گوشی رو روی میزگذاشت و مشغول لباس پوشیدن شد. با دقت گوش میکردم که گفت: محمد: _الو علی: +سلام _سلام چطوری؟ +خوبی؟ _خوبی چه خبرا؟مخلصم +ببخشید دیگه من میخواستم بیام ولی نشد دیگه ببخشید تو رو خدا... _نه بابا کجا بیای؟ بابا من به بقیه هم گفتم نمیخواد بیاین حالا گیر دادن میایم. +میخواستم ببینمت برا بار اخر اخه... _نه دفعه بعد ایشالله،باشه +ببین فقط یه کاری باید کنی بدی دست فاطمه خانوم که برام بیارن _چیو بدم؟ +میگم یه کاری باید کنی بدی دست فاطمه خانم اینا بیارن _چه کاری؟ +بنویسی امضا کنی که این شخص... این جانب فلانی !!!خب؟ _خب؟ +تعهد میکنم که اگر شهید شدم مثلا منو شفاعت کنی _چیکار کنم؟ +بنویسی که تهعد میکنم،که اگر شهید شدم فقط منو شفاعت کنی بعد تا کن بده به فاطمه خانوم بیاره دیگه _باشه باشه. +یادت نره عا؟فقط امضا کنیو... _باشه باشه +یادت نره مرتضی تو اون شلوغ پلوغی،الان یه جا هستی انجام بده... _باشه باشه +اره کاری نداری؟ _نه قربانت خداحافظ +خداحافظ تلفن رو قطع کرد دکمه های لباس سپاهش رو بست.زینب یکم اروم گرفته بود . _الان جدی میخوای امضا کنی بدی من براش ببرم؟ +اره دیگه _پس برای منم بنویس +چی؟ _همین که میخوای واسه داداشت بنویسی. +اینکه شفاعت میکنم؟ _اره دیگه خندیدو گفت +شهیدم کردین رفتا،چشم! _چشمت بی بلا زندگی.فقط یه چیزی... +چه چیزی؟ _اینکه شفاعت نامه ی منو تو حرم حضرت زینب بنویس که خانم شاهد باشه،زیرشم بنویس با حوریا ازدواج نمیکنی تا من بیام نگاهم کرد و بلند بلند خندید . +خدا نکنه. جز شما حوریِ دیگه ای به چشم نمیاد. _قربان شما +فاطمه جان ساعت چنده؟ _نزدیک هفت +اوه اوه دیرم شد الان میان دنبالم. _خیلی زود داری میری،سلام منو به خانوم برسون +چشم. شلوارش رو که پوشید از اتاق بیرون رفت.با یه دست ساکش و با یه دست بچه رو نگه داشتم. ساکش رو براش بردم تو هال و گذاشتم رو مبل که دیدم دوباره دست به قلم شده.پایین کاغذ و امضا کرد و گفت بدم به علی اقا. +دیگه سفارشت نکنم،برو خونه ی مامان اینا.ببخشید فرصت نیست وگرنه خودم وسایلاتو جمع میکردم میبردمت . _نه نمیخواد +خیلی مراقب خودت و این بچه باش خب؟خیلی مراقب باشیا .برگردم ببینم ی تار مو از سرتون کم شده دعواتون میکنم تو رو خدا مراقب باش.یه وقت سر به هوایی نکنی کار دست خودت بدی . دوباره گریم گرفته بود . زینب هم دوباره شروع کرد به گریه کردن.دلم میخواست محکم بغلش کنم و نزارم از کنارم تکون بخوره. دلم میخواست فرصت بیشتری رو کنارش شاگردی کنم،با وجود همه ی ماموریتا و دوری هایی که از هم داشتیم،ولی دوری این ماموریت سخت ترین و زجر اور ترینش بود . من صدای خورد شدن قلب و روحم رو به وضوح میشنیدم . استرس همه ی وجودم رو گرفته بود. با وحشیگری هایی که از اون قوم پست و کثیف دیده وشنیده بودم حس میکردم رفتنش برگشتی نداره،ولی با یادآوری برگشت دوستای محمد که قبلا رفته بودن به خودم دلداری میدادم و سعی میکردم خودم رو آروم کنم . قلبم خودشو به شدت به قفسه ی سینم میکوبید. انگار میخواست سینمو بشکافه و ازش بزنه بیرون. همه ی وجودم درد میکرد. حس ادمی رو داشتم که خودش زنده است ولی برای اینکه کسی که دوسش داره زنده بمونه میخواد قلبشو بهش اهدا کنه،میخواد وجودشو از خودش جدا کنه ،محمد تنها همسرم نبود. اون عضوی از وجودم بود.به خودم که اومدم متوجه شدم صورتم از گریه خیسه خیسه . محمد بچه رو از بغلم گرفت و گفت +نباید اینجوری ناراحت باشی .هم خودت اذیت میشی هم بچه رو اذیت میکنی . بهم نزدیک شد و دستمو گرفت +خودت میدونی که چقدر عاشقتم... .دلم واسش بیشتر از همیشه تنگ میشد. واسه طرز نگاه کردنش،واسه عطرتنش واسه مدل راه رفتنش،واسه طرز حرف زدنش،واسه خندیدنش دوتا دستمو گذاشتم جلو صورتم تا قیافمو نبینه و بلند زدم زیر گریه. منو بیشتر به خودش فشرد ولی چیزی نگفت. نمیخواستم رفتن واسش سخت شه ولی واقعا دست خودم نبود چشام از گریه تار شده بود. بہ قلمِ🖊 💙و 💚 🤓☝️ هرشب از ڪانال😌👇 ♥️📚| @asheghaneh_halal
°🌙| #آقامونه |🌙° °| اے خراســـــانے ≈{💚 /° عَلَــمـ بر دوش گیــــر ≈{😎 °\ رهـبــــــرے ڪنـ ≈{😘 °| لشڪــــر حقـ را دلیـــــر ≈{👌 °| روبهـــــــانـ را ≈{🐺 °\ مے چِشـــانـ آشــوبـِ شیــر ≈{☺️ /° زیـــر پـــــا لِـه کُـــــنـ ≈{👇 °| سعــــــودےِ حقیــــر ≈{😅 #اللهمـ‌احفظ_قائدنا_الامامـ‌خامنه‌اے🍃 #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍✌️ #نگاره(168)📸 #ڪپے⛔️🙏 🔘| @Asheghaneh_Halal
#صبحونه /🌸/ مہـ💚ـدے جـان 👈 #تـو 👉 تمامـ دلخوشـےامـ😍 براے آغـازے دوبـاره‌اے❗️ همین ڪہ بـاز همـ😊👌 بہ انتـظار اولین سلام صبـ🌤ـح نشستہ‌امـ همہ هراس‌هاے زمین را از دلـ💓ـمـ بیـرون مےڪند😇🖐 /🌸/ #آدینه‌تون_مهدوے💐 🍃💖/ @asheghaneh_halal
👒🍃 🍃 #همسفرانه آخـر چـہ ڪنـد [☹️] با دلـ منـ علـم پزشڪے[💉] وقـتـے ڪـہ بـه دیـدار تـو [👀] بسـتـہ ضربانـمـ[💚] #براے_دلبـر_جـان😍🌹 🍃 @asheghaneh_halal 👒🍃
🍃💚 #مجردانه براے این دلایل ازدواج نڪنید:☹️ 1⃣تضاد با والدین 2⃣مستقل شدن 3⃣التیام یڪ رابطہ شڪست خورده 4⃣فشار خانواده یا اجتماع 5⃣دلایل اقتصادے 6⃣تنهایے 7⃣احساس ڪمبود اعتماد بہ نفس #ازچاه_نیوفت_توچالہ😊 پ.ن: دنبال شعر نگشتم،ولے بود😐❤️ @ASHEGHANEH_HALAL 🍃💚
°•| 🍹 |•° ••|هرگز بہ همسرتون نگید: بےجنبہ!حتے در شوخے! ••|بعضے از زن و شوهرها چون نسبت بہ دنیاے زنانہ و مردانہ هم آگاهے ندارند در برابر ناراحتے طرف مقابل از لفظ بےجنبہ استفاده میڪنن... ••|اما در حقیقت همسر شما بےجنبہ نیست بلڪہ بہ خاطر روحیہ اے ڪہ داره واقعا از موضوعے ڪہ شما مطرح ڪردید ناراحت شده... پس این ناراحتے رو درڪ ڪرده و زمینہ دلخورے و دعوا رو فراهم نڪنید... 😊 لحظہ ــهاے ویتامینے در😃👇 °•|🍊|•° @asheghaneh_halal
🕊🌷 🌷 #چفیه 🕊 شهیـدے که زیبایی معنوی را[😌] فداے زیبایی دنیای نکـرد[😍] و براے رسیدن به خـدا[❤️] از زیبایی ظاهری نیز گذشت[😊] #شهید_لبنانے_مدافع_حرم_علاء_حسن_نجمه🌷 #اللهم_صل_علے_محمد_و_آل_محمد❤️ •√ @Asheghaneh_Halal √• 🌷 🕊🌷
#ریحانه چـ🍃ـادر سیــاه من، یك تڪه پارچـ✨ـه نیست؛ ڪه به روانشنــاسی رنگها🏳🌈 حــواله اش بدهید.👊 چــ🌸ــادر من یك ارزشــ💎 است. #چــادرم_دُرِّ_گــرانی‌ست_که_بر_سر_دارم😇 {👑} @Asheghaneh_Halal
#قائمانه جمعہ است ودلمــ سخت‌گرفتار‌غمے•😞• کےشود یار بیاید بنماید کرمـــے•🎉• کےشود من ببینم ز تو رویے آقـــا•🌤• العجل العجل،جان بہ کف آمد مولا•💚• #اللهم_عجل_لولیک_الفرجــ #جمعہهاے_بےقرارے 🌼🍃•• @asheghaneh_halal
#شهید_زنده حاج‌حسین یڪتا: شش‌ماه فرصتِ‌کمے نیس براے پرند‌ه‌شدن🕊 و تسخیرِ شش‌گوشه‌ے عالم..😇 بشرط اینکہ بر فرازِ دستانِ حسین اوج بگیرے و قلبـ❤ حسین گہواره‌ات شـود..😍 #ارباب😭 🕊| @asheghaneh_halal
•••🍃••• ༻‌ 🌷🌷 ⚜از گریـہ پُرم شبیـہِ اقیانوس(😭) 💛محتاجِ سفر به نقطہ‌ےپابوسش(😢) ⚜اے ڪاش، میان زائـرانش بودم(😔) 💛جامانده اے از زیار‌ت مخصوصش(😢) _موسی_الرضا ❤️ 🍃| @Asheghaneh_halal |🍃
#همسفرانه منــ🙂 اینجا، درستـ👌 وســطِ پاییـ🍁ـز‌ ایستاده‌ام و‌ دارم برگــ🍂 به‌ برگــ🍂 دوبــاره عاشــقَتــ♥️ میشــوم.... #شهناز_اسحاقی✏️ #فصل_عاشقی🍂 🍁\ @Asheghaneh_halal \🍁
°🐝| #نےنے_شو |🐝° [😌] مَجـه چـیه😐 مامان و بابامـ سَلـِ ڪالـِشون لَـئیـسَنـ✌️ منمـ تـوے خـونه لَئـیسمـ😎 #هشتڪ_و_محتوا_تولیدےاست👇 #ڪپے⛔️🙏 #بازنشر ≈ #صدقه‌جاریه🍃 ─═┅✫✰🌙✰✫┅═─ استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 •🍼• @Asheghaneh_Halal
°🌙| #آقامونه |🌙° °| شبـ بـدونـ نگاهـ به تـــو ≈{😊 /° فـــــردا نمـےشـــــود ≈{👌 °\ دلتنگـمـ و بـــــدونـ تــو ≈{😌 /° دلـ وا نمـےشـــود ≈{💔 °\ اینـ حجمـ "دوستـ دارمتـ" ≈{😘 /° اے رهبــــــر عزیــــــز ≈{💚 °\ افسوسـ در فضاے دوبیتے ≈{📜 °| جـــــا نمےشــــود ≈{✋ #اللهمـ‌احفظ_قائدنا_الامامـ‌خامنه‌اے🍃 #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍✌️ #نگاره(169)📸 #ڪپے⛔️🙏 🔘| @Asheghaneh_Halal
#صبحونه /🌸/ هر صبـ🌤ـح پلڪ هایتـ فصل جدیدے از #زنـدگے را ورق مے زند 😌👌 سطر اول همیشه این استـ : #خدا همیشه با ماستـ پس بخوانش با لبخـ😊ـند /🌸/ #آغاز_هفته‌تون_با_لبخـند 🖐 🍃☕️| @asheghaneh_halal
#پابوس اگر تکلیفـ هرروز من دَه‌بار نوشتـ✍ـن از صفحه‌صفحه‌ے📖 سیـره و زندگے تو باشد، رنگـ و بویتـ را میگیرم😇 شنبه‌اے درگـذر است🍃 با یاد رسـولِ مهربانــے😍✋ #شنبه‌هاے_نبوے💚 💐| @ASHEGHANEH_HALAL
🍃🌹 من به خودم ڪه نَه... به داشتنِ تــو مغـــرورم 😍 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @asheghaneh_halal 🍃🌹
🍃💚 #مجردانه خیلے ها میخواهند اول بھ آسایشـ و خوشبختے برسند بعد بھ زندگے لبخند بزنند ولے نمیدانند ڪھ تا بھ زندگے لبخند نزنند بھ آسایش و خوشبختے نمےرسند. #ماذافاذا😐❤️ پ.ن: شاعرمیفرمایدواقعاڪہ😏🏴 @ASHEGHANEH_HALAL 🍃💚
°•| 🍹 ‌|•° 😁 1⃣وقتے بھ منزلـ🏡 مادرشوهر یا مادرزنتون برید کھ مطمئن باشید آمادگے همھ جانبھ براے مھمان دارے رو دارند هرگز مھمان ناخواندھ نباشید!حتے در خانھ مادر همسرتان!☺️ 2⃣اگر آژیر دعوا بھ صدا در اومد سریع و محترمانھ،محل را ترک کنید! وقت رفتن، به هم زدن در، توهین، تمسخر، کنایه ممنوع سکوت کنید بعدا حرفاتون رو محترمانھ بزنین..! لحظہ ــهاے ویتامینے در😃👇 °•|🍊|•° @Asheghaneh_Halal