🌹/ #آقامونه \🌹
میخواهمـ گوشہ ای از زیبایـے هاے آقایمـ(😉) را برایتان بگویمـ(😊)
🔸آقایمـ مردی هفتاد و " هشت سالهـ۷۸ " با صورتے سفید و عینکـ👓ـے زیبا به صورتے که موها و محاسن سفید به رنگ دندان ،
پر جذبہ استـ(💪)
اما در مواقعی که عصایش را بدست مےگیرد جذبہ اش دو چندان می شود .
🔹لباس هایش هم لباس پیغمبریست👇
عبا ، عمامہ ، چفیہ و کفش های ساده اش دل آدمی را مےخرد ،😍
دست هاے سفید و چروکے در پیشانے
و آن انگشترے زرد👌در دستش خودنمایـے میکند و آن دست دیگرش به خاطر این انقلاب جانباز شده استـ(😔)
🔸خیلی مهربانـ(☺) است ؛
چهره اش را که میبینم غم ته چشمانـ👀ـش موج میزند ، آن هم برای👇
" نافرمانی من " استـ(😓)
اما با این حال غم و غصہ را ، از دلم بیرون میڪند .
#دقایقے_با_مقام_معظم_دلبرے😍❤
#روحےلھ_الفدا
°•🍃•° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
#عشقینه🌸🍃 #ناحلہ🌺 #قسمت_دویست_و_دو °•○●﷽●○•° اشکام مانع میشد که سیر نگاش کنم. روچشمام دست کشیدم و
♥️📚
📚
#عشقینه🌸🍃
#ناحلہ🌺
#قسمت_دویست_و_سه
°•○●﷽●○•°
آب دهنم و قورت دادم و سعی کردم یه جمله ی درست بگم
_لطف کردین ممنون.
با اینکه سعی کرده بودم خودم رو کنترل کنم بی اختیار گفتم:
_عمو و زن عمو خوبن؟حالشون خوبه؟
مصطفی که راهش رو کج کرده بود بره ایستادو سرش رو تکون داد و بدون اینکه به من نگاه کنه گفت:
+سلام دارن خدمتتون .
دسته ی کالسکه رو گرفتم تا برم
نمیدونستم باید چه واکنشی از خودم نشون بدم بعد از این همه مدت!
تو این شرایط!شاید اگه میفهمید محمد نیست دوباره قصد میکرد اذیتم کنه.
+با تعریف هایی که عمو ازش کرده بود دلم میخواست ببینمش،ولی خب حالا که دقت میکنم میبینم خیلی بامزه تر از اون چیزیه که فکرش رو میکردم.
گیج سرم رو تکون دادم که به زینب اشاره کرد .سعی کردم به زور لبخند بزنم که بهش برنخوره ولی انگار زیاد موفق هم نبودم.میخواستم بپرسم اینجا چیکار میکنه که بعد از یه مکث چندثانیه ای گفت:
+تو راه گشنم شد گفتم یه چیزی بخرم بخورم
به زور دهنم که از تعجب باز شده بود رو بستم و گفتم
_اهان. من دیگه باید برم دیرم شده .
ببخشید! سلام برسونید به عمو اینا خدانگهدار.
اینو گفتمو راهم رو کج کردم و رفتم سمت در.به فروشنده که با تعجب به من نگاه میکرد توجهی نکردم و ازدر خارج شدم .
ماشین مصطفی اون طرف خیابون پارک شده بود و یه خانوم جلوش نشسته بود.
چند ثانیه خیره ایستادم و بعد حرکت کردم سمت خونه.
ذهنم بشدت درگیر شده بود.چرا باید بعد از این همه مدت اینجا میدیدمش؟ازدواج کرده ؟ولی چقدر پخته تر از قبل شده.
مثل همیشه جذاب بود
داشتم فکر میکردم باید کامل راجع بهش ازبابا بپرسم .کل راه فکرم درگیر مصطفی بود .وقتی رسیدم خونه مامان هم تازه اومده بود.بچه رو دادم دستش و ماجرا رو براش تعریف کردم و سعی کردم زیر زبونش رو بکشم.
تازه داشت نم پس میداد که زینب دوباره صداش دراومد .بغلش کردم و رفتم بالا تو اتاق خواب .با اینکه حوصله نداشتم ولی سعی میکردم تو رفتارم با زینب کم نزارم.یکم باهاش بازی کردم .بعد از اینکه حسابی خسته شد جاشو عوض کردم ، بهش شیر دادم و روی پام خوابوندمش.
_____
زینب تب و لرز کرده بود.با ریحانه بردیمش بیمارستان.تو راه خونه بودیم
امروز بیست وسومین روزی بود که محمد رو ندیده بودم. دلم واسه دیدنش پر میزد. حداقل دلم به شنیدن صداش گرم بود که اونم تقریبا سه روزی میشد که ازش محروم بودم. دلم مثل سیر و سرکه میجوشید.خیلی استرس داشتم.
انگار تو دلم رخت میشستن . گوشیم رو تو دستم گرفته بودم و هر آن منتظر یه تماس بودم.عصبی تر و بی حوصله تر از همیشه شده بودم . ریحانه و شمیم و نرگس و بقیه هم هرکاری میکردن که حال و هوام رو تغییر بدن فایده ای نداشت. خیلی دلم میخواست از لحظه به لحظه ی اتفاقاتی که براش میافته خبردار بشم.به محض رسیدن به خونه از ریحانه خداحافظی کردم و رفتم بالا .
به بچه دارو دادم و خوابوندمش.
تلویزیون و روشن کردم و روی مبل نشستم . همه ی توجهم رو به اخبار داده بودم که تلفنم زنگ خورد. با عجله رفتم سمتش و به صفحه اش نگاه کردم.
ریحانه بود با دیدن اسمش پوفی کشیدم و رد تماس دادم که وقتی محمد زنگ میزنه تلفن اشغال نباشه.خواستم گوشی رو پرت کنم رو مبل که دوباره زنگ خورد
ولی این بار ریحانه نبود قسمت اتصال رو لمس کردم.
سکوت کردم تا مطمئن بشم که خودشه
که دوباره صدای نفساش رو بشنوم و جون تازه بگیرم،که دوباره بتونم قیافش رو موقع حرف زدنش تصور کنم و هزار بار واسش بمیرم.نفسامو تو سینم حبس کردم که مانع شنیدن صداش نشه.
با صدای سلامش دلم ریخت. انقدر دلتنگش بودم که با شنیدن صداش بغضم بشکنه و اشکم در بیاد.
سعی کردم خودم رو کنترل کنم
گفتم
_سلام عزیز دلم، خیلی منتظر بودم
+خوبی فاطمه جان ؟
_الان که صداتو شنیدم عالی
+قربونت ،چه خبرا؟ چیکارا میکنی؟
زینبِ بابا چطوره؟
_خوبیم همه. دعاگویِ شما،زینب هم خوبه خدارو شکر
+کجاس؟خوابه؟
_اره تازه خوابوندمش،خودت خوبی؟
کجایی؟
+منم خوبم؟یه جایی نشستم اندر فکر تو
_به به
+راستی فاطمه
_جانم؟
+امروز رفتیم زیارت جات خالی
صداش قطع و وصل شد
_چی؟نشنیدم
+میگم رفتیم زیارت به یادتون بودم همش
_اها قربون تو،چه خبر ازاونجا ؟
+هیچی.والا خبرا دست شماست
_اخه الان خبر خودتی
خندیدکه به شوخی گفتم
_شهید که نشدی...؟
لحن صحبتش تغییر کرد
+شهادت ماله بنده هایِ خوب خداست نه مالِ ما ...
از صدای گرفته اش بغضم شکست و با گریه ادامه دادم
_هر تلفنی که به خونه میزنن دلم میریزه، به زینب که نگاه میکنم دلم میریزه
گریم شدتش بیشتر شد امااون سکوت کرده بود و گوش میکرد
_به عکسات که نگاه میکنم دلم میریزه
+اینجوری از پا میافتی...
_ولی آخه من دوستت دارم محمد، دوستت دارم...
+موضوع همینه دیگه عزیزم،باید یه کم کمتر دوستم داشته باشی !
#Naheleh_org
بہ قلمِ🖊
#غین_میم💙و #فاء_دآل💚
#ڪپے_بدوݩ_ذکر_نام_نویسنده_حرام_عست🤓☝️
هرشب از ڪانال😌👇
♥️📚| @asheghaneh_halal
°🌙| #آقامونه |🌙°
°| امـــــر ڪــــنـ ≈{∵☝️
°\ بےخانمــانتـ مےشویمـ ≈{∴😁
/° راز بگـشـــا ≈{∵💌
°\ محــرمانـتـ مےشویمـ ≈{∴☺️
/° تـو سلیـــمانـ جهـانے ≈{∵💪
°\ رهـبــــــــرمـ ≈{∴💚
/° هدهد نامــه رسـانتـ ≈{∵🕊
°| مــےشـــویمـ ≈{∴✋
#اللهمـاحفظ_قائدنا_الامامـخامنهاے🍃
#شبنشینے_با_مقاممعظم_دلبرے😍✌️
#نگاره(173)📸
#ڪپے⛔️🙏
🔘| @Asheghaneh_Halal
💚🍃
#مجردانه
مراقب «سندرم یڪ روح در دو بدن» باشید این یڪ حقیقت ریاضیہ ڪہ هرچے شرایط شما براے پیداڪردن یہ جفت «ڪامل» سفت و سختتر باشہ، افراد ڪمترے با شرایط شما تطبیق میشن، و باید زمان بیشترے رو صرف پیداڪردن شخص مناسب ڪنید...
#سندرمےنشوفرزندم😁
پ.ن:
واے ز روزے ڪہ شوے سندرمے
[ادمینا=تخلص شاعر😂]
@asheghaneh_halal
💚🍃
°•| #ویتامینه🍹 |•°
🌸•{ِنڪتہ اے براے دوران عقد}•🌸
// ارتباط با همسر و خانوادش
بہ طور مستقیم یا غیرمستقیم
بہ صورت ڪلامے و غیرڪلامے،
آگاهانہ یا ناآگاهانہ، انتقال دهنده پیامیہ...
پس ببینید هر بار چہ پیامے انتقال میدید! //
#عادت_ڪنید_بہ_رفتارخوب😉
لحظہ ــهاے ویتامینے در😃👇
°•|🍊|•° @asheghaneh_halal
😜•| #خندیشه |•😜
#فقـط_بچـه_سلبریتےها_بچــه_ان✍
بچـــم😱 بچــم😱
مـــوش بخـــورتــت👦
بچـــه تو فــقط بچــه اس😅
بقیـــه ڪه بچــه دارن مهــم نیست
چــه جـــورے زنـــدگے مےڪنند😁
جنــاب فرخ نـــژاد😎
فـــرمودنـــد👇
هشتــاد میلیـــون ایـــرانے
فـــداے بچــــم👊👊👊
ده هــــزار دلار💵
هـــر مــاه بـــاید بفرستم
براے بچـــــم👦
اولــا، حمـــید جـــان🗣
آرامـــش خـــودتو حفظ ڪن😂
دومـــا، اگــــر همیـــن هشتـــاد میلیون
نــبودن🤔 تو ده هزار دلارِتو
ار ڪجـــا میاوردے🙄
این مـــردمن ڪه تو رو به شهـــرت
رســـوندن که هـــر قـــراردادے
خــداتومـــن👊 پـول مےگیـــرے😅😜
برو تو اتـــاقت🏃🏃 🏃
در رو محکم ببنــــد🚪
و بــه ڪارت فـــڪـــر ڪن😂😃😅
#هشتڪ_و_محتوا_تولیدےاست👇
#ڪپے_بدون_قید_لینڪ⛔️
ڪلیڪ نڪنے بچـــه میشے😂👇
•|😜|• @asheghaneh_halal
#شهید_زنده
🗣استـاد علیـرضا پناهیــان:
هر دو صفت مهربانے😊 و نامهربانے😠
به دیگـران سـرایت مےکند👌🍃
ولے ســرعتـ🚘 سـرایت (نــامهربانے)
بیشتــر است..🙄☹
بایـد با نامهـربانے مثـل یکـ
بیمــارے واگیــردار😷بــرخورد کرد..✋
#یهذره_تامــل👌🤔
#مهـربونے_تزریق_کنیـم😌😍
🕊| @asheghaneh_halal
🌹/ #آقامونه \🌹
✅ چندے پیش کودکـ(👦)ـے ۵سالہ به نام
•| سید علے عزیزے |•
به همراه پـ(👨)ـدر خود برای اقامه نماز به حسینیه امام خمینے(ره)خدمت #مقام_معظم_رهبرے رفتہ بود.
🔹وقتے حضرت آقا براے اقامه نماز وارد حسینیه مےشوند؛ سید علے دست پدر خود را رها مےکند وبه سمت ایشان مےدود و دست رهبر انقلاب را مےگیرد(❤️)
🔸سید علے که علےرغم سن کم خود "حافظ ۵ جزء قـ(📖)ـرآن کریم" نیز هست خطاب به رهبر انقلاب مےگوید :
آقا مےشود چفیهتان را به من بدهید(😅) ؟
🔹تصویر هدیه شدن چفیہ رهبرے واقعهاے بوده که او بارها از تلویزیون آن را تـ(👀)ـماشا کرده است . . .
🔸#مقام_معظم_رهبرے پاسخ درخواست سیدعلے را با لبخـ(😊)ـندے داده و خطاب به همراهان خود مےگویند که :
” چفیه را بدهید به آقا”(😍)
🔸پدر سید علے در خاطرهاے مےگوید: از آن به بعد هر وقت با این بچه هم کلام میشوم او به من مےگوید که:
“آقا به من گفتند آقا”(😇)
🔹در ادامه ماجراے دیدار این کودک با رهبر انقلاب در حالےکه آیتالله خامنهاے دست نوازش بر سر او مےکشیدند ،
سید علے از ایشان مےپرسد :👇
“آقا شما که اینقدر مهربان هستید ، چرا آمریـ(🇺🇸)ـکا اینقدر از شما مےترسد ؟”(🤔)
که این سؤال با لبخند دیگرے از سوے رهبر انقلاب مواجہ مےشود.(☺️)
🔸در همین هنگام یکی از همراهانِ رهبر انقلاب در پاسخ بہ سید علے مےگوید : 👌
“حضرت آقا آدم خوبے است؛ و چون از خـ(👆)ـدا میترسد آنها هم از آقا مےترسند.”(🤗)
🔴 کاش خیلے ها مثل "این کودک ۵ ساله" به رهبرمون ارادت داشتنـ(😞) . . .
#دقایقے_با_مقام_معظم_دلبرے😍❤
#روحےلھ_الفدا
°•🍃•° @Asheghaneh_Halal
°🌙| #آقامونه |🌙°
°| لبخنـد تو زیباسـتـ ≈{∴🙂
°\ شبـیـه گـلـ نرگـسـ ≈{∴🌼
/° لبخـــند بـــزنـ ≈{∴☺️
°\ تازهـ ڪنے روحـ و روانـ را ≈{∴😉
/° لبخـــند بــزنـ ≈{∴😊
°\ اشـڪ تـو را تابـ ندارمـ ≈{∴😢
/° فـرمــــانـ بــدهـ ≈{∴🙏
°| نابود ڪنـمـ فتنهگـــرانـ را ≈{∴😎
#اللهمـاحفظ_قائدنا_الامامـخامنهاے🍃
#شبنشینے_با_مقاممعظم_دلبرے😍✌️
#نگاره(174)📸
#ڪپے⛔️🙏
🔘| @Asheghaneh_Halal
°•| #ویتامینه🍹|•°
🌸••||نھ مردسالارے و نھ زنسالارے||••🌸
این طور هم نیست ڪھ بگوییم همھ جا خانم باید از آقا تبعیت ڪند؛ نخیر...
چنین چیزے نھ در اسلام داریم و نھ در شرع...
« الرّجالُ قَوّامونَ علے النّساءِ»
معنایش این نیست ڪھ زن بایستے در همھ ے امور تابع شوهر باشد.
نھ! یا مثل برخے از این اروپا ندیدھ هاے بدتر از اروپا و مقلّد اروپا، بگوییم ڪھ زن بایستے همھ ڪارھ باشد و مرد باید تابع باشد...
نھ این هم غلط است...
💫•بالاخرھ دوتا شریڪ و دوتارفیق هستید•💫
یڪ جا مرد ڪوتاه بیاید، یڪ جا زن ڪوتاه بیاید یڪے این جا از سلیقھ و خواست خود بگذرد، دیگرے در جاے دیگر، تا بتوانید با یڪدیگر زندگے ڪنید...
امام خامنھ اے خطبھ عقد ۷۷/۱/۱۹
#مرواریدمیباره_ازڪلامشون😌👌
لحظہ ــهاے ویتامینے در😃👇
°•|🍊|•° @asheghaneh_halal