💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_دویستوشصتوچهار
اما صدای قدمها،نرسیده به اتاق من به سمت دیگرمیرود و بعد صدای باز شدن در دستشویی
میآید.
نفس راحتی میکشم.
موبایلم را برمیدارم و حالت پرواز را روشن میکنم.
تا اگر صبح کسی زنگ زد،خیال کند روی ابرها هستم.
وارد پروفایل فاطمه میشوم (بیداری؟)
بلافاصله،تیک دوم روی پیام مینشیند و فاطمه جواب میدهد:
(وای کجایی پس نیکی..مردم از نگرانی)
مینویسم
(خوبم... احساس غریبی دارم فاطمه)
(پدرروحانی که اذیتت نکرد؟)
نه.. تو هال داره با داداشش فیلم میبینه.
فاطمه..
حالم خوب نیست...نکنه...نکنه اشتباه کردم؟
*
چشمانم را که باز میکنم،در و دیوار به چشمم آشنا نمیآید.
با دلهر ه بلند میشوم،نگاهی به اطراف میاندازم.
تازه یادم میافتد،دیروز،عقد،محضر،مسیح....
اینجا خانه ی اوست و من، هم سایه اش.
نفسم را بیرون میدهم و نگاهی به جعبه های خالی از کتاب، که گوشه ی اتاق روی هم تلنبار
شده اند، میاندازم.
بلند میشوم تا آبی به دست و رویم بزنم.
ساعت هشت صبح است و متأسفانه من امروز برنامه ی خاصی ندارم.
موبایلم را برمیدارم،هنوز حالت پرواز روشن است.
باز هم،عذاب وجدان و حس گناه به سراغم میآیند.
چرا من وارد بازی و مشغله ای سرتاسر دروغ شدم..
باید فکرم را از این حرف ها آزاد کنم،زیر لب استغفار میکنم و طلب آمرزش.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝