عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_دویست_وچهل بعد خندید و گفت: - البته به غیر از پدرم گوشه ای از سالن با
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_دویست_وچهل_ویک
شروین جا خورد. فکر نمی کرد پدری این چنین راحت در حضور پسرش از زنده ماندنش ناراضی باشد! نگاهی به شاهرخ کرد. هیچ تغییری در چهره اش ندید! همان لبخند ملایم همیشگی! تعجب کرد!شاهرخ بدون توجه به این حرف گفت:
-پا دردتون بهتر شد؟
-بهتره، قرصهائی که اون رفیق ریشوت داده تموم شده بگویه سری جدید بنویسه
- می خواید بیاد دوباره معاینتون کنه؟
-نه، ورش نداری بیاد اینجاها! ازش خوشم نمیاد. فقط بگو قرصها رو دوباره برام بنویسه. وقتی می خورم آرومم!
- چشم حتماً براتون می گیرم میارم
مشت غلام همانطور که وارد سالن می شد گفت:
-اگر ازش خوشت نمیاد برای چی قرص هاش رو می خوری؟
پدر با لحن تندی گفت:
-باز تو اومدی فضولی کنی؟
پیرمرد سینی شربت را جلوی شاهرخ گرفت و گفت:
-بد می گم آقا؟ اگر اینقدر نحسه که نمی خوای ببینیش پس قرص هاش رو هم نباید بخوری دیگه
– تو مگه کار و زندگی نداری میای اینجا تو کار من دخالت می کنی؟ برو پی کارت
شاهرخ با خوشروئی گفت:
-سر به سرش نذار مشتی. نمی خواد زحمت بکشی. غریبه که نیستم. شما برو به کارت برس. چیزی خواستم صدات می زنم
پیرمرد رو به شاهرخ گفت:
-چشم باباجان. پس من می رم
و رو به پدر شاهرخ ادامه داد:
-خدا ازت نمی گذره که ...
شاهرخ نگذاشت حرفش تمام شود.
- مشتی! شما برو. از شربت هم ممنون دستت درد نکنه
پیرمرد سری تکان داد و رفت. شاهرخ شربتش را روی میز گذاشت و پرسید:
-کار خونه چطوره؟ اوضاع مرتبه؟
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒