eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . شاید هم من،اینطور فکر میکنم. همچنان شوکه به من خیره شده. زنعمو با دست از کمرش میزند و مرا نشانش میدهد. :_دو هیچ به نفع نیکی... نیکی خانمت از تو بامعرفتتره آقامسیح! و با مهربانی لبخندی به صورت من میپاشد. مسیح به خودش میآید، چند قدم جلو میآید و نزدیکم، سمت چپ میایستد. حس میکنم صدایش میلرزد و با کمی اضطراب میگویم:فکر کردم میخوای استراحت... خشک و جدی،بی هیچ احساسی میگویم :خسته نیستم... زنعمو میگوید :_بشینید... دخترم چرا ایستادی؟برم یه چیزی بیارم گلویی تازه کنید.. و چشمکی به من میزند و برمیگردد. روی مبل مینشینم و روی برمیگردانم دلخورم از او.. از حرفهایی که پشت هم بافت و برایم خط و نشان کشید دلگیرم از کارهایش.. مگر جواب محبت را جز با محبت میدهند؟ مسیح این پا و آن پا میکند. دستش را از بالا تا پایین صورتش میکشد. سنگینی نگاهش را خوب حس میکنم. نمیدانم چرا،اما فکر میکنم حالش خوب نیست. چه بلایی سر تو آمده، پسرعمو؟ *مسیح * نمیتوانم نگاهم را از او بدزدم . آشکارا نگاهش میکنم. با مانتوی صورتی و شلوار جین سرمه ای نزدیکم نشسته و با دلخوری روی برگردانده. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝