میگه اولا باید عفیف و باوقار باشه
ثانیا حجابشو هم رعایت کنه
ثالثا باید اجتماعی باشه
رابعا از یه خانواده اصیل باشه
خامسا اهل عشق ورزیدن باشه
سادسا . . .
و چند ملاک این مدلی دیگه
و بعدم ساکت شد
جالبیش اینجاس که فکر میکنه خیلی روی حساب و کتابه کارش ولی..🤭
ولی چند سال بعد که میبینمش
خیلی بیحال و پکر بود
یکمم موهاش جو گندمی شده بود
میگم خب چه خبر؟
میپرسه از کجا؟
میگم از زندگی
میگم نپرس
میپرسم چرا؟
میگه عفیف نبود
میپرسم دیگه؟
میگه حجابشو رعایت نمیکرد
میپرسم دیگه؟
میگه روابط اجتماعی باز داشت
میگم مگه بهش نگفتی که زن عفیف میخوای؟
گفت:
چرا.اصلا میگفت زنی که عفیف نباشه زن نیست!
گفتم مگه بهش نگفته بودی زن باحجاب میخوای؟
گفت چرا اتفاقا اونم گفت حجاب باید رکن اخلاقی یه زن باشه!
میگم پس کجای کار مشکل داشت؟
آهی کشید و گفت: شب عروسی که
شد هوس کرد فقط یه تور بندازه رو
سرش و بس.
گفتم خانوم این طور که نمیتونی
حجابتو رعایت کنی
تور رو نشونم داد و گفت مگه این حجاب نیست؟!
خلاصهٔ مطلب تهش رسید به اینجا
که گفت تازه فهمیدم تعریف اون از
حجاب و وقار و عفت فقط در کلمات
با من اشتراک داشته و اون معنایی
که توی ذهن اون این کلمات رو
باهاش پرورش داده
با چیزی که توی ذهن من بوده از
زمین تا ثریا فاصله داشته
برعکسشم شما تصور کن
دختر خانومی که تعریفش از
اخلاق و محبت و ... یه چیز دیگس
با اون چیزی که در ذهن آقا پسره
برداشت و تفسیر هر کدوم از اونها
متفاوت از برداشت و تفسیر دیگریه!
مثلا زن بگو بخند با پسر عمو و پسر
خاله رو منافاتی با عفت نمیدونه اما
مرد این کارو بیعفتی میدونه
یا اینکه مرد جوراب پوشیدن در مقابل
نامحرم رو لازمهی حجاب میدونه اما
برای زن اهمیتی نداره
یا برعکس مرد گفتگوی دوستانه با
زنها رو از آداب معاشرت و لازمهی
اجتماعی بودن میدونه اما زن از
این کار مرد متنفر باشه