°|🌹🍃🌹|°
#همسفرانه
جعبــه شیـ|🍩ـرینی رو جلــوش گــرفٺــم
یڪی بــرداشٺ و گفــٺ:
«میٺــونم یڪی دیگــه بــردارم؟»
گفٺــم:«البٺــه سیـ|💚ـد جون،این چه حــرفیه؟»
بــرداشٺ ولی هیــچ ڪدوم رو نخـ|😕ـورد.
ڪار همیشگــیش بود.
میگفــٺ:
میبــرم با خــانم و بچــه هام میخـ|☺️ـورم.
اینڪـه آدم شیـ|🍩ـرینیهای زندگیشــو
با زن و بچــهاش ٺقسیــم ڪنه خیلی ٺــوی زنــدگی خــانوادگی ٺأثیـ|👌ـر میذاره!
#سیدمرتضیآوینی
#زندگی_به_سبک_شهــدا🌷
ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😜👇
❣|≠ @Asheghaneh_halal
°|🌹🍃🌹|°
#همسفرانه
محمدحسیــن اهل خوشحـ☺️ـال ڪردن و
ســورپرایز ڪردن بود...😍
نامــزدے ما هم شیـ🍭ـرینے خاصی داشت
"•۴ ماه دوستــ💝 داشتنے"
دائمــا حسیــن آقا ســورپرایزم مےڪرد😌
مثلا تماسـ📱 مےگرفتم
و با حالت دلتنگے😓 مےپرسیدم
«آخر هفته تہــران مےآیے؟»🚶🏻
مےگفت «باید ببینــم چه مےشود!»😢
چنــد ثانیه بعد آیـفون به صدا در مےآمد
و حسیــن آقا پشت در🚪 ایستاده بود!😁
#زندگی_به_سبک_شہــدا🌷
#به_روایت_همسر_شہـید_محمدحسین_حمزه
ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😜👇
{💛} @asheghaneh_halal
°|🌹🍃🌹|°
#همسفرانه
مصطفی توی سپاه زندگی می کرد. تازه دیپلم گرفته بود. نوزده سالش بود، با ماهی هزار تومان حقوق که بعد از ازدواجمان💞 شد دوهزار تومان. ماجرای حقوقش را هم بعدها برایم تعریف کرد👇🏻
⇦یک روز یکی از بچه های سپاه آمد و گفت: "برادرها... بِینی و بین الله، هر کس هر چقدر احتیاج دارد، بگوید که حقوق تعیین کنیم💰"
باخود گفته بود: "من که خرجی ندارم🤔
همین جا زندگی می کنم. زن و بچه ای هم که ندارم☹️ بیشتر وقت ها هم منطقه ام⛺️ هزار تومان از سرم هم زیاد است"😊
او هم توی دفترچه نوشته بود⇦ مصطفی طالبی هزار تومان💸
مادرم می گفت: "پول تو جیبی تو از حقوق ماهانه ی او بیشتر است، چطور میخواهی با او زندگی کنی❓😒"
🍃🌸گفتم: "از بی پولی نمی ترسم"🌸🍃
#زندگی_به_سبک_شهدا🌷
#به_روایت_همسرشهیدمصطفی_طالبی✍🏻
ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😜👇
💕➣ @Asheghaneh_halal
°|🌹🍃🌹|°
#همسفرانه
روزی كه مصطفی به خواستگاریاش💐 آمد
مامان به او گفت:
«شما میدانید این دختر كه میخواهید با او ازدواج كنید چطور دختری است؟
این صبحها🌤 كه از خواب بلند میشود هنوز رفته كه صورتش را بشوید و مسواك بزند...
كسی تختش🛌 را مرتب كرده لیوان شیرش🍶 را جلو در اتاقش آورده و قهوه☕️ آماده كردهاند!
شما نمیتوانید با مثل این دختر زندگی كنید، نمیتوانید برایش مستخدم بیاورید اینطور كه در خانهاش هست».
مصطفی خیلی آرام اینها را گوش داد🙂 و گفت:
«من نمیتوانم برایش مستخدم بیاورم، اما قول میدهم✋ تا زندهام، وقتی بیدار شد، تختش را مرتب كنم🛏 و لیوان شیر و قهوه☕️ را روی سینی بیاورم دم تخت»
و تا شهید شد، اینطور بود. 😔
حتی وقتهایی كه در خانه نبودیم، در اهواز در جبهه اصرار میكرد خودش تخت را مرتب كند.
میرفت شیر🍶 میآورد خودش قهوه نمیخورد ولی میدانست ما لبنانیها عادت داریم، درست میكرد.😊
#زندگی_به_سبک_شهدا🕊🌷
ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😜👇
\❣/ @Asheghaneh_halal
°|🌹🍃🌹|°
#همسفرانه
🚶•|دیر به دیر مے آمد...
🙃•|اما تاپایش را مےگذاشت
😅•|توے خانه بگو بخندمان شروع
🏡•|میشد خانمان کوچک بود ؛ گاهـــے
⬇️•|صدایمان مےرفت طبقه پایین...
😐•|یک روز همسایه پایینے بهم گفت:بخدا
😌•|اینقدر دلم میخواهد یه روز که اقا
😕•|مهدے میادخونه لاےدر باز باشه
💑•|من ببینم شما دوتازن و شوهر
🤔•|به هم دیگه چے میگید،
🙄•|این قدر میخندید؟
#زندگی_به_سبک_شهدا🌷
#به_روایت_همسرشهید_مهدےباکرے🕊
ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😜👇🏻
💙 @asheghaneh_halal
🍃💙