🎈🍃
💕{ #ویتانژے } 💕
درراهرسیدنبهتوگیرمڪهبمیرم🍃
اصلابهتوافتادمسیرمڪهبمیرم❣ ⠀ ⠀ ⠀
✍هروقتخواستےگناهڪنے،
اینسوالروازخودتبپرس...
مَّا لَکُم لَا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقَارَا..!؟
«شماراچهشدهاستڪهبراےﷲ
شأنومقاموارزشےقائلنیستید..!؟
#سورهمبارڪهنوحآیه۱۳✨
•
•|روزانه ده مرتبه بگوید:
«أَسْتَغْفِرُ ﷲَ الَّذِے
لا إِلَهَ إِلّا هُوَ وَ أَسْأَلُهُ التَّوْبَةَ»
❣امامصادقعلیهالسلام
ازپیامبرنقلمےڪنند:)
ماهرجب،ماهِاستغفارامتمناست.
جانمونیم از غافله عُشاق.
امامزماندارهیاراشوجمعمیڪنه
نڪنهغفلتڪنیم!
همین ڪه نشستے با خودت تڪرار ڪن:)
«أَسْتَغْفِرُ ﷲَ وَ أَسْأَلُهُ التَّوْبَةَ»
.
#خداروبیارتوثانیهبهثانیهزندگیت
#انژرےجاتے
دریــاب 👇 ڪه بسے انرژی زاست☺️
•|💕|• @asheghaneh_halal
🍃🕊🍃
#چفیه | #خادمانه
📿|ختم صلوات امروز
🍃| هــدیـہ بہ شهید⇓
❣| مدافعحرمسجادعفتے
ارسال تعـداد #صلوات به آے دے😌👇
•🌷• @F_Delaram_313
تعداد صلواٺ ها
•• ۳۸۰۰ ••
هر روز میزبان یڪ فرشته😃👇
|❤️| @asheghaneh_halal
🍃🕊🍃
#پشتک
این افتخارمہ
چادری ام...😍
خوشگل ــسازے😌👇
@ASHEGHANEH_HALAL
🍃
معنای دعا از لفظ آن مهم تر است.mp3
3.67M
[• #شهید_زنده •]
✨|معناے دعا از لفظ آن
مهمتر است!
|✨بسیارے از دعاها لفظش
مهم نیست بلڪ معنای آن باعث
استجابت مےشود یعنے مفاهیم
دعا الهام بخش توڪل است،
یعنی معرفت دعا ڪردن و توڪل ڪردن را به ما مےآموزد تا بتوانیم به حاجات خود برسیم...
🍃•• #استادفاطمےنیا
••🍃 #اینجورےدعاڪنیم،خُب؟
ـشھید اند،امـا زندھ😌👇
[•🕊•] @asheghaneh_halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[• #ایرانےشو •]
⚙|در جامعھ ما سیرها
و خیلےسیرها با گرسنھها
و خیلے گرسنھها با هم در
جامعه دیده میشوند
|⚙باید حرڪت و اقدامے
سریع و قاطع و موثر آغاز
ڪنند و آغاز ڪنیم و هر چھ
زودتر بھ این فاصلھ جهنمےسبڪ
زندگے در جامعھ جمهورےاسلامے ایران پایان بدیم!
↯• #شهیدبهشتے
↯• #سبڪزندگےاسلامے
ماهم ـحرفے برا گفتن داریـم😉👇
°•√🇮🇷 @asheghaneh_halal
- - -
💚🍃
- - -
#قرار_عاشقی
#یه_سلام_دوباره 💌
یه وقتایی دوری
یه فرصت تازهست؛
یه فرصت، برای مرور خاطرهها
برای سنجیدن وسعتِ
عشقمون . . .
شاید دلتنگی
یه فرصت برای بیشتر قدر دونستنِ
ثانیههایی که توی
صحن و رواقها
نفَس تازه میکنیم . . .
امروز چهارشنبهست؛
با قلبت
با این سلام
🕊 #عـاشقانه تا حرم بیا :
اللهّـــمَ صَلّ عَلی عَلي بنْ موسَي الرّضـا
المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ
عَلی مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری
اَلصّدّيق الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَّة زاكيَةً
مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كاَفْضَل
ما صَلّيَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🌸🍃
#التماس_دعا_فراوان
- - -
💚🍃 @asheghaneh_halal
- - -
°🐝| #نےنے_شو|🐝°
داداسی دلم میخواد با این مستم 👊🏻
بزنم تو مخه این تُلُنایه بی حاصیت
بزنم لهس تنم بومبی شِدا بده کَلَش🤪
باشه هرطاری دوس داری بتن😴
دالَم باتی حرف میزنم باقعا چه😕😒
استودیو نےنے شو؛
آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇
°🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_پنجاه_و_هفت با شنیدن اسم خانی انگار گردش خون فاطمه و سهیل با هم
💐••
#عشقینه
#سجاده_صبر💚
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_هشت
-علیک سلام، آخه پسر تو مگه عقل تو کلت نیست؟ واسه چی میخوای در مورد فدایی زاده تحقیق کنی...
-حالا شما برو، من بهت میگم.
-من که میدونم تو با اون زنه....
بعد هم چشمکی زد و با خنده گفت: بله
سهیل که مستقیم به چشمهای کامران خیره شده بود گفت: نه، قضیه چیز دیگه ایه ... اون همه زندگیم رو داغون کرد، همه چیز رو ازم گرفت... من رو از شهر و دیارم آواره کرد و همینم باعث مرگ علی شد ... دوست دارم حالا که دیگه دستش خالیه برم و یکی بزنم تو گوشش...
-سهیل خر نشو، این زنه وحشیه دوباره میفته دنبالت ها
-دیگه نمی تونه ... دیگه چیزی ازم نداره و نمی تونه به دست بیاره ... میشه راه بیفتی؟ تا ظهر بیشتر وقت ندارم
کامران سری تکون داد، دنده رو عوض کرد و حرکت کرد...
+++
-بیا، این هم آدرس کارگاهش، بعد از اون افتضاحی که به بار آورده بود، خیلی شیک انداختنش بیرون ...
-باشه، پس من رفتم، ماشینتو که میتونم ببرم؟
-سهیل خرابکاری نکنی ها، نری رو در روش وایستی و بلایی سرش بیاری
-باشه، فعلا...
در حال رانندگی بود که با خودش کمی فکر کرد، گرچه دلش میخواست بزنه شیدا رو له کنه .... اما .... لحظه ای به فکر فرو رفت، ذهنش بهش میگفت چه دلیلی داره که بری اونجا؟ ... از اونجا رفتن چی به دست میاری؟! ... شیدا نشونه ای از گذشته نکبت بارته که بابتش تاوانهای بزرگی دادی ... و شاید تازه داری احساس میکنی خدا بالاخره توبت رو پذیرفته ... دیدن و حرف زدن با اون یعنی تایید گذشته ای که عهد کردی برای همیشه از زندگیت پاکش کنی...
#ڪپےبدونذڪرناممنبع
#شرعــاحراماست☺️👌
•• @asheghaneh_halal ••
💐••
عاشقانه های حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_پنجاه_و_هشت -علیک سلام، آخه پسر تو مگه عقل تو کلت نیست؟ واسه چی
💐••
#عشقینه
#سجاده_صبر💚
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_نه
دیگه به جلوی در کارگاه رسیده بود، ماشین رو پارک کرد، اما پیاده نشد، دو دل بود ... یک دلش می گفت پیاده شو و یکی میگفت نه ... به در کارگاه چشم دوخته بود ... یاد فاطمه افتاد، یاد علی، یاد ریحانه، یاد نذرش، یاد کمکهایی که خدا بهش کرده بود ... یاد ... ماشین رو روشن کرد و رفت ... و برای همیشه شیدا رو از خاطرش پاک کرد...
گاهی وقتها وقتی چیزی برای زندگی خطرناکه باید نادیدشون گرفت ... حتی تلاش برای حذفشون هم بی فایده ست ... کافیه فقط تصور کنی از اول هم نبودند...
وقتی سهیل و فاطمه توی جاده بر میگشتند، هر دو مشغول فکر کردن بودند، سهیل به زندگیش فکر میکرد، زندگی ای که با فراز و نشیب زیادی همراه بود، اما همه چیز قابل حل به نظر میرسید، چون همیشه یک پناهگاه امن داشت ،هرچقدر فاطمه از دستش ناراحت میشد و یا هر چقدر شرمنده میشد، اما میدونست باز هم خونه اش امن ترین پناهگاهیه که هیچ کس حتی خود فاطمه ذره ای بهش بی احترامی نخواهند کرد.. . دلش برای سهند میسوخت، کاش میتونست به اون هم بفهمونه زن زندگی کسیه که شوهرش مهمترین آدم زندگیش باشه نه کسی مثل مژگان که همه چیز با اولویت تر از سهند بود ... اما این کوه صبر، این کوه عشق چقدر بعد از مرگ علی شکسته شده بود ... لاغر تر و بی رنگ و روتر شده بود، کمتر میخندید، کمتر شوخی میکرد و تمام مدت توی فکر بود ... رو به زیبایی جاده کرد و با خدا درد و دل کرد: خدایا... سالها دل طلب جام جم از ما میکرد / آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد ... خدایا ... باز هم مثل همیشه ناتوانم و محتاج کمکت ... و من به کمک شما امیدوارم ... کمکم کن دوباره فاطمه رو به زندگی برگردونم
از طرفی فاطمه به روزی فکر کرد که برای اولین بار داشتند از شهر و دیارشون کوچ میکردند، اون روز با این که روز خیلی بدی بود، اما ته دل فاطمه گرم بود ... انگار همه اون مشکلات حل شدنی بود ... یادش می اومد خیلی از دست سهیل شاکی بود، اما دلش آروم بود ... اما الان ... با نبود علی ... دلش یخ زده بود، از خودش جدا شده بود، هر لحظه با یادآوری چهره معصوم علی آرزو میکرد کاش به جای اون مرده بود ... آروم با خودش زمزمه کرد: کفر نگو فاطمه
... کفر نگو...
میدونست علی هم اینجوری ناراحته... پس باید عوض میشد ... به جنگلهای کنار جاده نگاهی کرد و لبخندی زد، هیچ راهی به ذهنش نمیرسید، فقط توی دلش به خدا گفت: خدایا من اینجا و توی این ماشین دارم به عجز خودم از فراموش کردن اون اتفاق شوم اعتراف میکنم ... اگر من بنده شمام و اگر شما خدای منید، بدونید من معترفم که هیچ کاری برای برگشتن به زندگی عادی از دستم بر نمیاد... پس به حق تمام بنده های خاصتون خودتون نجاتم بدید ...
کی و چه جوریش هم با خودتون...
+++
پرستار رو به فاطمه کرد و گفت: خانم شاه حسینی؟
#ڪپےبدونذڪرناممنبع
#شرعــاحراماست☺️👌
•• @asheghaneh_halal ••
💐••
هدایت شده از هیئت مجازی 🚩
.
.
نیم ساعت چهل دقیقه دیگه قرارِمون همینجا...خُب؟!☺️🖐
🆔 @Heiyat_Majazi
.
.
عاشقانه های حلال C᭄
. . نیم ساعت چهل دقیقه دیگه قرارِمون همینجا...خُب؟!☺️🖐 🆔 @Heiyat_Majazi . .
.
.
رفقاتم همراه خودت بیار که
یوقت نگه تکخوری کردی!👌😉
.
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[• #ویتامینه ღ •]
🎥 | رازهای دلبرے
💞 استاد دهنوی
#اوصیڪمبهدانلود
ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇
[•ღ•] @asheghaneh_halal
[• #مجردانه♡•]
⭐️پرسش هایی برای ازدواج برتر👇🏻
💛 مردی كه قصد جدی برای ازدواج دارد به دنبال محسنات خاصی در يك زن مي گردد.
💛 لغتی كه استفاده می كند شريك است ، می گويد من زندگی خودم را به تنهايی می توانم پيش ببرم ولی به دنبال كسی می گردم كه بتوانم زندگی خود را با او شريك شوم.
💛 با زنی ازدواج كنيد كه بتوانيد او را مادر فرزندانتان بدانيد و خانواده او را خانواده خودتان بدانيد.
💛 با زنی ازدواج كنيد كه مايل باشيد تمام ثروت خود را به نام او كنيد و مطمئن باشيد اتفاقی برای ثروت شما نمی افتد.
💛 با زنی ازدواج كنيد كه شما را همان گونه كه هستيد قبول دارد و دوست دارد و نمی خواهد شما را عوض كند.
#ادامـہدارد…
مجردان ـانقلابے😌👇
[•♡•] @asheghaneh_halal
📚✨
【• #تیڪ_تاب🎁 •】
.
.
✐ـــ ـ ــــ ـ سلامے به شیرینے شروع و به طراوت موفقیت.
به احتمال زیاد واژه " handbook " حداقل از گوشه و ڪنار رسانه ها به گوش خورده است. ولی به زبان خودمانے تر به ڪتابهایی گفته میشود که اطلاعات پایه و فرمولهای ڪلیدے هر حوزه اے را شامل میشود. در حقیقت handbook به شما یادآورے میڪند که در آن حوزه تخصصے و پیرامون حل معضل خاص چه ڪارهایی باید صورت بگیرد.
آنچه پیش روی شماست یڪ هندبوڪ است😌. هندبوڪے براے انتقال
مهارت هاے دانشجویـے🎓
✍🏻راهنماے زندگے دانشجویـے
از سرے ڪتابهاے طرح رفعت-۱✨
کتـــ📖ـاب :
ڪـــولہ پشـ🎒ـــتے
°| گردآورنده :
شقایق حق جوےجوانمرد- سمیه فرنیا|°
ناشر :
نشر آرما
#ڪتاب_خوب
.
.
مــطالـعہ با طـعـم لذٺـــــــ😃👇
°• 📚✨•° @asheghaneh_halal
°🐝| #نےنے_شو|🐝°
😬] شَد دفعه دوفتم نیاید بلیم
مسابلت.
باس منو آبُلدن. اونم تُجا؟؟
خالِجه!!😤
🤔] اجههه فَدَت جِلیه تُنم و آلوم
نَسَم من و میبَلَن خونه خودمون؟؟
استودیو نےنے شو؛
آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇
°🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_پنجاه_و_نه دیگه به جلوی در کارگاه رسیده بود، ماشین رو پارک کرد،
💐••
#عشقینه
#سجاده_صبر💚
#قسمت_صد_و_شصت
-بله
-بفرمایید، اینم جواب آزمایشتون، تبریک میگم
فاطمه نگاهی به برگه آزمایش انداخت... خون خونش رو میخورد، انگار تمام تنش داغ شده بود، لبش رو گاز گرفت ... حدسش درست بود ... عصبانی برگه رو مچاله کرد توی کیفش و دست ریحانه رو گرفت و از آزمایشگاه خارج شد.
به ریحانه قول داده بود ببرتش پارک، برای همین به سمت پارک حرکت کردند، ریحانه با دیدن تاب و سرسره دست مادرش رو رها کرد و به سمتشون دوید، فاطمه هم نیمکتی انتخاب کرد و نشست، دوباره برگه رو از کیفش بیرون آورد و نگاه کرد، نوشته بود 6 هفته، یعنی هنوز جون نگرفته بود ... خدا رو شکر ... شاید میشد کاری کرد ...
احساس میکرد به هیچ وجه انرژی به دنیا آوردن یک بچه دیگه رو نداره ... اما باید حتما به سهیل میگفت .. اونم حق داشت بدونه ... مطمئنا اونم راضی نمیشه با این اوضاع و احوال این بچه به دنیا بیاد ...
اوضاع روحی فاطمه خیلی خوب نبود، سهیل هم این رو میدونست، پس مشکلی نبود...
خسته ریحانه رو صدا زد و گفت: مامان جون زود می خوایم بریم ها...
ساعت 2 بود که سهیل از سر کار برگشت، بوی گل نرگس مستش کرده بود:
-دارم خواب میبینم یا این حقیقته؟
فاطمه از آشپزخونه بیرون اومد و با اینکه صورتش رنگ و رو رفته بود، لبخند خوشگلی زد که توی دل سهیل قند آب شد، همیشه عاشق لبخندهاش بود، فاطمه گفت: چی حقیقته؟
سهیل نگاهی به پیراهن گل گلی فاطمه انداخت و گفت:
-این بوی گلی که میاد از پیراهن توئه؟
فاطمه خنده صدا داری کرد و گفت:دیوونه شدی؟ من و ریحانه واسه تو گل خریدیم.
سهیل چشماش رو گرد کرد و گفت: بیا یکی بزن تو گوش من ببینم خوابم یا بیدار ... فاطمه خودتی؟!
-واقعا که خیلی بی مزه ای ... من هیچ وقت واسه تو گل نخریدم؟
#ڪپےبدونذڪرناممنبع
#شرعــاحراماست☺️👌
•• @asheghaneh_halal ••
💐••
عاشقانه های حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_شصت -بله -بفرمایید، اینم جواب آزمایشتون، تبریک میگم ف
💐••
#عشقینه
#سجاده_صبر💚
#قسمت_صد_و_شصت_و_یک
آخرین بار یادمه چند ماه پیش بود که اونم من واست خریدم
بعد هم با چشماش دنبال گل گشت و روی میز، یک گلدون سفید و زیبا دید که توش یک عالمه گل نرگس بود، با هیجان به سمتش رفت، گلها رو از گلدون در آورد و با تمام وجودش بو کردو گفت: آخیشت... از این گلها بوی زندگی میاد!!!
بعد هم در حالی که به سمت ریحانه میرفت گفت: فدای دختر یکی یه دونم بشم... چطوری وروجک؟
ریحانه که خودش رو برای باباش لوس میکرد گفت: بابا این گلها رو من برات خریدم ها
سهیل هم که ریحانه رو بغل کرده بود گفت: خوش سلیقه ای ها، به بابات رفتی.
سهیل و ریحانه با هم بازی میکردند و فاطمه هم با حسرت نگاهشون میکرد ... یاد علی افتاد ... چقدر با سهیل کشتی میگرفت ... چقدر خنده هاش شیرین بود ... هر وقت کشتی میگرفتند علی تمام تلاشش رو میکرد، گاهی وقتها سهیل واقعا خسته میشد و به نفس نفس می افتاد و تسلیم میشد ... زورش زیاد شده بود ... اگر میموند ... حتما پسر بی نظیری میشد...
قطره اشکی از گوشه چشمش سرازیر شد، سعی کرد به الان زندگیش فکر کنه، نه گذشته ای که دیگه تموم شده، به خدا، به سهیل، به ریحانه و به خودش قول داده بود تمام تلاشش رو بکنه ... قبل از اینکه کسی بفهمه اشکاش رو پاک کرد و میز غذا رو چید و طوری که صداش از صدای خندهای ریحانه بلندتر بشه داد زد: غذا حاضره...
ریحانه و سهیل که با دیدن ماکارونی خوشمزه ای که با تزئین زیبایی روی میز چیده شده بود به وجد اومدن و دستهاشون رو به هم کوبیدن، سهیل فورا به سمت اتاق رفت و مشغول عوض کردن لباسش شد و دائم مسخره بازی در میاورد که نخورین تا من بیام، ریحانه که از خنده غش کرده بود با خنده داد میزد: بابا بیا ... بابا بیا ...
فاطمه هم میخندید، اما دلش...
فاطمه در حال شستن ظرفها بود، سهیل هم توی جمع کردنشون کمک میکرد که فاطمه گفت: امروز رفتم جواب آزمایشو گرفتم.
-خوب؟ چی شد؟
-همون حدسی که میزدیم درست بود
سهیل سکوت کرد، فاطمه دوباره گفت: خدا رو شکر 6 هفتست، هنوز جون نگرفته. میتونیم سقطش کنیم
-اوهوم
#ڪپےبدونذڪرناممنبع
#شرعــاحراماست☺️👌
•• @asheghaneh_halal ••
💐••
هدایت شده از هیئت مجازی 🚩
.
.
یه رب بیس دقیقه دیگه
قرارِمون همینجا...خُب؟!☺️🖐
🆔 @Heiyat_Majazi
.
.
[• #آقامونه😌☝️ •]
•|: اے معنے مرد انقلابے آقا!😌
•|: تو نایب نورِ در غیابی آقا!💫
•|: اے خاڪ عبایت به سر نامردان😉
•|: #الحق_پسر_ابوترابے_آقا💚
۱۴ ثانیه به عڪس☝️😍 بنگرید!
••چه تفاهم نابے داریم😉••
#رضا_قاسمی /✍
#سلامتے_امامخامنــهاے_صلوات📿
#شبنشینے_با_مقاممعظم_دلبرے😍
#نگاره(682)📸
#ڪپے⛔️🙏
°•🦋•° @Asheghaneh_Halal