eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪• . . •• •• هرکس در این جـ🌏ــهان براے خاطر چیزے زنــ😍ــده است من براے 🌖 . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. . •• •• مامانای مهربونِ خوش سلیقه😍 فقط با استفاده از لیوان یک بار مصرف و کمی خلاقیت،برای بچه های گلتون ماهی های قشنگ درست کنید😌🐟 . . 𓆩حالِ‌خونھ‌با‌توخوبھ‌بآنوےِ‌خونھ𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal . . •𓆩🎀𓆪•
•𓆩🪞𓆪• . . •• •• 💢بعضی از خانوما میخوان دقیقا نقطه مقابل همسرشون باشن... 💢میگن 🔴اگه محبت کنه ،محبت میکنم 🔴اگه حرف بزنه، حرف میزنم 🔴و... 💢تو محبت کردن پیشقدم بشید، چون باعث انتقال حس اقتدار در مردتون میشه اما تعادل رو هم حفظ کنید... . . 𓆩چشم‌مست‌یارمن‌میخانہ‌میریزدبهم𓆪 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🪞𓆪•
•𓆩🧕𓆪• . . •• •• 💬 ‌‏اون مرحله که مامانت هم غر میزنه که چرا کسی بهم کمک نمی‌کنه😒 و هم نمی‌ذاره کسی بهش کمک کنه😁 واقعا دیوانه کننده است☹️😩 . . •📨• • 854 • "شما و مامانتون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩با‌مامان،حال‌دلم‌خوبه𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🧕𓆪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🪁𓆪• . . •• •• از زندگی‌تون لذت ببرید (:🪴 . . 𓆩رنگ‌و روےتازه‌بگیـر𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪁𓆪•
2_1152921504699945328.mp3
5.57M
•𓆩📼𓆪• . . •• •• آخر های ماه شعبان استغفار یادتون نره معلوم نیست به شب قدر برسیم لحظه ها را غنیمت بشمارید الهی العفو التماس دعای فرج🤲 . . 𓆩چه‌عاشقانه‌نام‌مراآوازمیڪنے𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📼𓆪•
•𓆩☀️𓆪• . . •• •• غبار فرش دلم، تیره کرده حالم را بیا و حال مرا مثل صبح، روشن کن . . 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو #قسمت_دویست‌وهشتاد احمد از جا برخاست و گفت: بذار او
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• بی دلیل مشغول هم زدن کاچی ام شدم و گفتم: لازم نیست بیان خود احمد آقا مراقبمه _اونا لازمه بیان. مگه از شوهرت چه کاری بر میاد برات انجام بده؟ تو روستا هم کسی نیست بیاد کمکت. خودت که می بینی از صبح زود همه میرن سر زمین. منم الان باید برم. تو هم مثل دخترمی ولی من جز این که برات کاچی و غذا بیارم کاری از دستم بر نمیاد. بخوام پیشت بمونم و سر زمین نرم صدای شوهرم در میاد _شرمنده اگه به زحمت انداختم تون _اینو نگفتم که سرت منت بذارم دختر جان. فقط گفتم بدونی الان نیازه مادری خواهری خاله ای کس و کارت کنارت باشن تو الان زایمان کردی باید استراحت کنی خودت نمی تونی پاشی کارات رو بکنی شوهرت مگه چه کاری بلده بکنه برات؟ بلده برات غذا بپزه؟ بلده برات گل گاو زبون و جوشونده دم کنه؟ بلده کاچی بپزه؟ بلده بچه قنداق کنه؟ سرش را جلو تر آورد و آهسته گفت: بلده کهنه بشوره؟ الان لباسا و رختخوابت که کثیف شده بیرونه اونا رو من می شورم برات ولی لباسایی که این چند وقت کثیف و نجس میشه رو روت میشه بدی شوهرت برات بشوره؟ از حرف هایش بغضم گرفته بود. خودش را عقب کشید و گفت: خیلی چیزای دیگه هست که من نه روم میشه به خودت بگم وبرای خودت توضیح بدم نه روم میشه برم به شوهرت بگم برات انجام بده شوهرت رو صدا کن بگو همین امروز بره پی کس و کارت این طوری خیلی بهتره هم کسی هست مراقبت باشه هم شوهرت از کار نمی مونه کار کشاورزی ده دوازده روز دیگه تمومه بعدش دیگه تو روستا کار نیست و یا باید کل پائیز و زمستون رو بیکار سر کنه و از جیب بخوره یا بره شهر عملگی یا هم با جوونا بره معدن سنگ نمک همین روزا که کار هست نذار بمونه پیشت و بی پول بمونه از جا برخاست و گفت: من الان میرم رخت و لباسات رو بشورم با شوهرت حرف بزن ببین اگر میره من عروسم رو می فرستم بیاد امروز پیشت بمونه تا تنها نباشی آن قدر بغض در گلویم بود که نمی توانستم حرف بزنم و فقط توانستم در جواب حرف هایش سرم را به پایین تکان دهم. خواستم به احترامش از جا بلند شوم که نگذاشت و گفت: بخواب رقیه خانم. تو تازه زایمان کردی نباید زیاد نشست و برخاست کنی لحاف را رویم کشید و گفت: خودتو گرم بگیر استخونات باد نکشه دو روز دیگه دردمند بشی و استخون درد و پا درد و کمر درد بگیری 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید قرنی صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• همین که پایش را از اتاق بیرون گذاشت و صدای لخ لخ دمپایی هایش در گوشم پیچید بغضم شکست و اشکم سرازیر شد. من بی کس نبودم اما در آن لحظات واقعا احساس بی کسی کردم. می دانستم که به همین راحتی نمی شود کسی پیشم بیاید و می دانستم که نه من و نه احمد نمی توانیم خودمان به تنهایی از پس کارها بر بیاییم. با شنیدن صدای پایی که به اتاق نزدیک می شد زیر لحاف خزیدم تا اشک هایم را پنهان کنم. _رقیه جانم؟! کنارم نشست. _خوابیدی؟ چرا اینو کامل نخوردی؟ لحاف را از رویم کنار زد و نگاهش روی صورت خیس اشکم ثابت ماند. لبخند از روی لبش رفت. مرا به سمت خود چرخاند و با نگرانی پرسید: چی شده عزیز دلم؟ نگاه از او که با نگاهش تمام صورتم را می کاوید تا دردم را بفهمد دزدیدم _درد داری؟ حالت خوب نیست؟ نه می توانستم جلوی ریختن اشک هایم را بگیرم نه می توانستم جوابی به احمد بدهم. _رقیه جان یه حرفی بزن .... خواست از جا برخیزد که محکم به دستش چنگ زدم. _بذار برم خانم کربلایی عباس رو صدا کنم بیاد ببینه چی شده به سختی با بغض گفتم: نرو .... احمد دوباره کنارم نشست و با ناراحتی پرسید: چی شده قربونت برم؟ به سختی گفتم: هیچی .... فقط .... _فقط چی؟ با بغضی آمیخته به خجالت گفتم: بغلم کن .... احمد مرا در آغوش کشید و نوازشم کرد. صورتم را به لباسش چسبانده بودم و اشک می ریختم. آهسته و با بغض گفتم: احمد من هیچی بچه داری بلد نیستم _کم کم یاد میگیری قربونت برم _الان اگه جیش کنه من بلد نیستم چه جوری عوضش کنم باز قنداقش کنم اگه دل درد بشه من نمی دونم باید چه کارش کنم احمد کسی نیست اینا رو یادم بده محبوبه خانمم گفت میخواد بره سر زمین روم نشد بهش بگم پیشم بمون یادم بده احمد فقط در سکوت سرم را نوازش می کرد که گفتم: می ترسم به خاطر نابلدی من این بچه اذیت بشه صدای محبوبه خانم از پشت در اتاق باعث شد خودم را از آغوش احمد بیرون بکشم. احد از جا برخاست و دم در اتاق رفت. صدای محبوبه خانم را شنیدم که به احمد گفت: من رختای رقیه خانم رو نم کردم بعد بر می گردم می شورم براش با اجازه تون اگر کاری ندارید من برم سر زمین براشون صبحانه ببرم احمد از او تشکر کرد که محبوبه خانم گفت: کاری نکردم رقیه خانم هم مثل دخترم فقط بی زحمت به رقیه خانم بگید بچه رو شیرش نده یه قوطی کنار پیک نیک تان گذاشتم یکم از اون با آب جوش بریزید شیشه با یه تکه نبات بدید بچه بخوره کمی مکث کرد و بعد پرسید: اجازه هست بیام داخل به چیزی به خودش بگم؟ احمد از جلوی در کنار رفت و گفت: بله بفرمایید. صورت خیسم را سریع پاک کردم و مجدد به محبوبه خانم سلام کردم. مشکوک نگاهم کرد ولی چیزی نپرسید. کنارم نشست و آهسته در گوشم گفت: شیرت تا دو روز برای بچه خوب نیست بخوره آغوز داره این دو روز شیرت رو بدوش بریز دور آهسته گفتم: چه جوری؟ من که بلد نیستم شیرم رو بدوشم 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید دیالمه صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩🌙𓆪• . . •• •• ••᚜‌‌‌‌‌کمال حسن رویت را🥰 صفت کردن نمی‌دانم❗️ که حیران باز می‌مانم🧐 چه داند گفت حیرانی☺️᚛•• سعدی ✍🏼 . . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •📲 بازنشر: •🖇 «1301» . . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
•𓆩💌𓆪• . . •• •• اشتباهات‌دخترانه4: به نه تا اشتباه دخترانه در ازدواج اشاره کردیم حالا هم چندتای دیگه...: 💛 ده. «مردی که هرروز با یه هدیه به خونه میاد؛ مردی که همه‌ش لبخند می‌زنه؛ مردی که خیلی احساساتی و شاده...» مرد ایده‌آل زندگی، با مردهای ایده آلِ فیلم‌ها فرق می‌کنه. به عبارتی منتظر همسری که توی همه شرایط، رفتارش مطابق احساسات ماست نباشید، چون چنین مردهایی فقط به فیلم‌ها تعلق دارند 📺 💛 یازده. ازدواج برای فرار از مشکلات خونوادگی یه اشتباهه که خیلی‌ها بهش دچار میشن خیلی‌ها برای رها شدن از خونه‌ی پدری، خواستگاریِ فردی رو می‌پذیرند و دربرابر، دوست دارن کل مسولیت زندگی جدید هم به عهده همسرشون باشه و کلا برای بهبودِ شرایط، تلاشی جز فرار، سراغ ندارند 💛 دوازده. بعضی دختر خانم ها که تحصیل و شغل مناسبی دارند، فکر می‌کنند به دلیل رفع نیاز مالی میتونن از موضعِ بالا صحبت کنند و به کمک یک مرد احتیاج ندارند. این افراد، با این طرز تفکر، سد بزرگی مقابل خودشون ایجاد می‌کنند و نمی‌تونند درست انتخاب کنند، چون مدام دیگران را از خود می رنجونند.. ‌‌‌. . 𓆩ازتوبه‌یڪ‌اشارت‌ازمابه‌سردویدن𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💌𓆪•
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪• . . •• •• به ســـر هواے تـ♡ـو دارم خـدا گواهِ من اسـتـツـ💚 . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🎀𓆪• . . •• •• .•👟•.هنوزم ڪتونۍ‌هات .•🤢•. بوۍ بـــد میده؟! .•🤕•. نگران نباش اینکارو برای .•🌬•.خوشبــ🌸ـو‌شدنشون‌انجام‌بده . . 𓆩حالِ‌خونھ‌با‌توخوبھ‌بآنوےِ‌خونھ𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal . . •𓆩🎀𓆪•
•𓆩🪞𓆪• . . •• •• 🔹 گاهی به جای اینکه به شوهرتون بگید 👈"دوستت دارم 👈" بگید "بهت افتخار می‌کنم" ♨️ چون برای مردها این جمله اثرش از جمله اولی بیشتره... ♨️ این جمله بیشتر با ساختار شخصیتی یک مرد متناسبه و به نوعی حس اقتدار رو بهش القا می‌کنه... ♨️ یعنی همون چیزی که مردها خیلی دوست دارن... . . 𓆩چشم‌مست‌یارمن‌میخانہ‌میریزدبهم𓆪 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🪞𓆪•
•𓆩🧕𓆪• . . •• •• 💬 ‌‏دخترم حدود ۳ سالش بود، خواستم از شیشه شیر بگیرم یکم سیاهش کردم اشغال چسبوندم گفتم آدم ها به یه سنی میرسن شیشه هاشون تبدیل به هیولا میشه😈 چون دیگه وقت خوردنش نیست😏 یهو برگشت گفت تنبلی نکن پاشو بشورش من گول نمیخورم خودم دیدم داشتی با ماژیک سیاهش میکردی😐😐😐 . . •📨• • 855 • "شما و مامانتون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩با‌مامان،حال‌دلم‌خوبه𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🧕𓆪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🪁𓆪• . . •• •• چیزی که خدا بهت میده رو... . . 𓆩رنگ‌و روےتازه‌بگیـر𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪁𓆪•
مهمانی خدا.mp3
2.78M
•𓆩📼𓆪• . . •• •• توصیه های آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی (ره) درباره ماه مبارک رمضان آغاز ماه مبارک رمضان، ماه میهمانی خداوند مبارک!🌙 . . 𓆩چه‌عاشقانه‌نام‌مراآوازمیڪنے𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📼𓆪•
•𓆩☀️𓆪• . . •••• اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَكُنْ قَدْ غَفَرْتَ لَنَا فِي مَا مَضَى مِنْ شَعْبَانَ فَاغْفِرْ لَنَا فِيمَا بَقِيَ مِنْهُ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ پی نوشت عکس: دارن خونه آقای امام رضا ع رو برای ماه مبارک مرتب میکنن😍 . . 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو #قسمت_دویست‌وهشتادودوم همین که پایش را از اتاق بیرو
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• محبوبه خانم گفت: برای همینه که میگم شوهرت رو بفرست بره پی مادر خواهرت که بیان پیشت خودت که کم سن و سالی و معلومه هیچ تجربه ای نداری صدای احمد از بیرون باعث شد محبوبه خانم از جا برخیزد و دم در برود. _خانم کربلایی یه لحظه تشریف میارید؟ پرده را که کنار زد احمد گفت: من واقعا شرمنده ام می دونم کار زیاد دارید ولی میشه منت سرم بذارید ازتون یه خواهشی بکنم؟ _بفرما پسرم _اگه اشکالی نداره و اذیت نمیشید بزرگواری بکنید امروز رو پیش رقیه بمونید تا من بتونم برم دنبال کسی که بیاد پیشش بمونه البته اگه کربلایی ناراحت نمیشن _این حرفا چیه پسرم. رقیه خانم هم مثل دخترم. هر کار بتونم براش می کنم _از لطف و محبت تون ممنونم این چند وقته در حق ما بزرگواری کردین و ما رو شرمنده خودتون کردیم. می دونم باید خیلی قبل تر از این ها می رفتم دنبال کسی که بیاد پیش رقیه بمونه ولی بی تجربه بودم و حالا مجبورم به شما زحمت بدم _زحمت نیست رحمته. فقط من یه سر برم صبحانه ببرم و به کربلایی عباس خبر بدم بر می گردم _ممنونم ازتون لطف کردید. محبوبه خانم روسری اش را جلوی صورتش گرفت تا لبخندش را پنهان کند و با سرعت باد از اتاق بیرون رفت. احمد با لبخند به اتاق آمد و کنارم نشست. _خوبی؟ به تایید سر تکان دادم و لبخند زدم که گفت: درست که من بی فکری کردم کسیو نیاوردم پیشت ولی بذار پای بی تجربگیم دوست ندارم هیچ وقت دیگه این طوری گریه کنی سر به زیر انداختم. لبخند خجولی زدم و گفتم: تقصیر خودمم بود. نگاه به او دوختم و پرسیدم: حالا میخوای کجا بری کیو میخوای پیشم بیاری؟ احمد نفسش را با صدا بیرون داد دستش را میان موهای کوتاهش فرو برد و گفت: نمی دونم .... _احمد جان .... احمد نگاه به من دوخت که گفتم: ولش کن نرو .... امروز که محبوبه خانم میاد پیشم ازش همه چیو یاد می گیرم احمد دستم را در دست گرفت و نگاه به دستم دوخت که گفتم: رفتنت خطرناکه .... می ترسم بری و ..... احمد نگذاشت جمله ام را کامل کنم در حالی که دستم را نوازش می کرد گفت: از هیچ چی نترس. بر می گردم. میخوام برای این دستای خوشگلت هم کرم بخرم زود خوب بشن نگاه به صورتم دوخت و پرسید: قبولم داری؟ به تایید سر تکان دادم _دوسمم داری؟ با لبخندی که همه صورتم را پوشاند گفتم: معلومه احمد دوباره نگاه به دستم دوخت و گفت: پس بهم اعتماد کن و دلت نلرزه. من میرم و تا شب بر می گردم نگاه به نگاهم دوخت و با اطمینان و آرامشی که در نگاهش بود گفت: من حالا حالا ها هستم. دلت برای نبودن من نلرزه 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید محمد جهان آرا صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• احمد خم شد صورت علیرضا را بوسید و گفت: دلت به بودنم قرص باشه این ظلم رفتنیه این حکومت با گندایی که زده با کشتارهایی که کرده نفسای آخرشه مردم آگاه شدن و همه اومدن پشت انقلاب امام خمینی بلایی سرم نمیاد پیشت هستم. با هم قد کشیدن و بزرگ شدن علیرضا رو می بینیم با هم زندگی می کنیم باز هم بچه دار میشیم بهت قول میدم برای بچه های بعدی نمیذارم این قدر اذیت بشی از حرف هایش دلم قرص شد و لبخند روی لبم آمد و گفتم: من اذیت نشدم _اشکات یه چیز دیگه می گفت _اشکام از سر یه گریه بچه گونه بود _اشکات از سر هر چی بود دلم نمیخواد دیگه از چشمات اشک بیاد وقتی گریه می کنی فکر می کنم کنار من اذیتی احمد نگاه به صورت علیرضا دوخت و آه کشید و گفت: می دونی الان چی دلم میخواد؟ سوالی نگاهش کردم که با غم گفتم: دلم میخواست مادر و پدرم این جا بودند. دلم می خواست الان مادرم با لبخند علیرضا رو بغل کرده بود و زینب و حمید سر این که کدوم شون علیرضا رو بغل کنند با هم دعوا می کردن دلم می خواست آقاجانت بود و تو گوش علیرضا اذان می گفت. دلم می خواست مادرت بود و لبخند روی لبت بود. لبخند تلخی زد و گفت: دلم برای همه شون تنگ شده اگه بودن الان خوشی مون کامل بود به رویش لبخند زدم و گفتم: به قول خودت نفسای آخر این حکومته به زودی همه شون رو می بینیم. احمد زیر لب ان شاء الله گفت و ظرف کاچی را برداشت در حالی که آن را هم می زد پرسید: این فقط مخصوص زائوهاست یا بقیه هم میشه بخورن؟ قبل از این که جوابی بدهم پرسید: این همونه که بعد عروسی مادرت برامون آورد خوردیم؟ با لبخند به تایید سر تکان دادم که قاشقی از آن را به دهان گذاشت و گفت: پس میشه منم بخورم در کمتر از یک دقیقه تمام کاچی ام را خورد. با خنده از جا برخاست و گفت: به خانم کربلایی عباس نگی من خوردما ولی بهش بگو خیلی خوشمزه بود و ازش تشکر کن به حرف احمد خندیدم. به نظرم مثل یک پسر بچه تخس شده بود. با حرف هایش تمام غم ها، دلشوره ها و نگرانی ها را از دلم شست و دوباره از ته دل و با همه وجود احساس خوشبختی کردم 🇮🇷هدیه به جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان چه زنده و چه شهید صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•𓆩🌙𓆪• . . •• •• ••᚜‌‌‌‌‌تشنه ے💫 یڪ لحظه دیدار توام🥰 حال مرا😌 روزه دارے لحظه ے افطار📿 مے فهمد فقط...☺️᚛•• مهدی نورقربانی ✍🏼 . . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •📲 بازنشر: •🖇 «1302» . . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
4_5791669660994765503.mp3
3.43M
•𓆩✨𓆪• . . •• •• 💎 دعای سحر در سحرهای ماه رمضان💚 💠 اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ مِنْ بَهَائِكَ بِأَبْهَاهُ وَ كُلُّ بَهَائِكَ بَهِیُّ، اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ بِبَهَائِكَ كُلِّهِ... 🔹دعای سحر بسیار عجیب، اسرارآمیز و عظیم است... 🔸خواسته‌های بسیار عظیمی در این دعا هست که فقط به اعتبار اذن ائمه علیهم السّلام جرأت می‌کنیم آن‌ها را بر زبان بیاوریم... 🔹این دعا راه سلوک به سمت قرب الهی، راه عبور از نقص به کمال، از کثرت به وحدت، از تعیّن به لاتعیّنی را برای انسان باز می‌کند... ..🌿 . . 𓆩باز هواےسحرم‌آرزوست𓆪 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩✨𓆪•
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• اللهمَ اجْعلْ صِیامی فـیه صِیـام الصّائِمینَ وقیامی فیهِ قیامَ القائِمینَ ونَبّهْنی فیهِ عن نَومَهِ الغافِلینَ وهَبْ لی جُرمی فیهِ یا الهَ العالَمینَ واعْفُ عنّی یا عافیاً عنِ المجْرمینَ. خدایا قرار بده روزه مرا در آن روزه داران واقعى و قیام و عبادتم در آن قیام شب زنده داران و بیدارم فرما در آن از خواب بى خبران و ببخش به من گناهم را در این روز اى معبود جهانیان و در گذر از من اى بخشنده گناهکاران ...💚🪴 . . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 http://Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌤𓆪•
•𓆩🛼𓆪• . . •• •• •🌙•رمضان است •🍃•راستے •🥲•حسرتـ | تُـ | را خوردن •🙄•روزه را باطل نمیڪند؟ ؟! . . 𓆩عاشقےباش‌ڪه‌گویندبه‌دریازدورفت𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🛼𓆪•