eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
920909-Panahian-Tarasht-KhanevadehKhub-01-48k.mp3
16.22M
📼 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ 📍لزوم اصالت دادن به «خانواده» ‌ ‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 𓂃حرف‌دلت‌رو‌اینجابشنو𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 📼 ⏝
☀️ ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ دلتنگ بهشتِ شما✨️ . 𓂃جایےبراےخلوت‌باامام‌رئـوف𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . ☀️ ⏝
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_چهارصدوسی‌وچهار :_بله،بفرمایید... +:آقای مسیح آریا ؟ صد
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . شماره را میگیرم. قبل از اینکه بوق اول بخورد،به صرافت میافتم و سریع قطع میکنم. شاید عمو از این موضوع بیخبر باشد. شاید مسیح و از آن مهمتر مانی نخواهند که کسی را مطلع کنند. موبایل را روی مبل میاندازم و خودم کنارش مینشینمـ. سر م را بین دستانم میگیرم. کلافه‌ام. هرچقدر فکر میکنم ذهنم به جایی قد نمیدهد. مانی و رفتارش را معقول شناخته ام. سردرگمی تا سر حد مغز استخوانم را دربرگرفته. کاش حداقل آدرس و شماره ی کلانتری را میدانستم.نمیتوانم بیکار بنشینم. دوباره شماره‌ی مانی را میگیرم "دستگاه مشترک موردنظر،خاموش میباشد"... ★ صدای چرخیدن کلید در قفل میآید. به طرف در،اوج میگیرم. مسیح،خسته و کلافه،با شانه‌هایی آویزان و ابروهایی گره‌خورده،وارد خانه میشود. به طرفش میدوم:سلام چند ثانیه فقط نگاهم میکند. عصبانیت،خستگی و کلافگی در برق چشمهایش میرقصد. سرش را تکان میدهد و روی اولین مبل،خودش را پرتاب میکند. خسته است...خیلی خسته... کنارش مینشینم. سرش را روی پشتی مبل میگذارد و چشمانش را میبندد. نمیخواهم مزاحمش شوم،اما از طرفی خیلی نگرانم. میدانم از صبح تابه حال چیزی نخورده.لبهای خشک و صورت بیحالش اینطور نشان میدهد. این پا و آن پا میکنم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . کلمات بدون اینکه فرصت اداشدن پیدا کنند تا پشت دهانم میآیند و برمیگردند. مثل ماهی،لبهایم را بین تردید برای گفتن و نگفتن باز و بسته میکنم. :_چیزی میخوری برات بیارم؟ عاقبت،طلسم سکوت را میشکنم. خودم هم جا میخورم. بی‌اختیار و ناخودآگاه، فعلها و ضمایرم را در باب مفردِمخاطب بیان میکنم. شاید در دلم،"پسرعمو" ؛ "مسیح" شده و عقلم هنوز بیخبر است... نمیخواهم فعلا ذهنم جز نگرانی مانی،درگیر چیز دیگری باشد. در پی جمله‌ی سوالی‌ام،مسیح چشمانش را آرام باز میکند. خستگی از نفسهای نامرتبش هم پیداست. نگاهم میکند. +:نه،میل ندارم... ساعت چنده؟ آرام میگویم :_یه ربع به ده... لب میزند +:شام خوردی؟ با صداقت میگویم :_نه..منم میل نداشتم... حس میکنم قصد کرده، استراحت کند. میخواهم بلند شوم که میگوید +:بمون نیکی... :_آخه شما خسته‌ای باز هم چالش ضمایر مفرد و جمع... +:بمون دلم ضعف میرود از غربت صدایش . لحن دستوری کلامش،خارج از هرگونه تکلفی،عاجزانه است... سرجایم مینشینم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . جابه‌جا میشود و کمی تکان میخورد. پاهایش را بلند میکند و روی مبل،دراز میکند. دراز میکشد و سرش را هم درست کنار پایم روی مبل میگذارد. بی‌هیچ برخوردی،اما در عین حال،بی‌هیچ فاصله‌ای... احساسی بکر و تازه در رگهایم جریان مییابد از این همه نزدیکی. سرم را کمی روی صورتش خم میکنم. با احتیاط و با فاصله. چشمهایش بازند. مردمکهایش را میچرخاند و بالای سرش را نگاه میکند. :_چه خبر؟ با حسرت سر تکان میدهد و نگاهش را از صورتم میگیرد. +:نتونستم براش کاری بکنم. با ترس و نگرانی میپرسم :_تصادف کرده؟ +:نه دنبال فرضیه‌ی بعدی میگردم. هرچقدر از ظهر تا به حال فکر کرده‌ام،هیچ جرمی به ذهنم نرسیده. مانی را نمیتوانم در کسوت یک مجرم یا متهم تصور کنم. نمیتوانم جلوی زبانم را بگیرم. :_آخه آقامانی چی کار کردن؟ اصلا فکر نمیکردم پاش به کلانتری وا بشه.. حلقه‌ی لرزان دور چشمان مسیح، عقل و دلم را سست میکند. پلک میزند تا اشک درون چشمانش جمع نشود. انگار با خودش حرف میزند،آرام اما محکم میگوید :+آره... هیچوقت پاش وا نشده بود... بلند و با حسرت میگوید +:نتونستم کاری براش بکنم.. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . مسیح اصلل خوب نیست.حالش خوب نیست. آشفتگی را میتوان از رگهای برجسته‌ی کنار پیشانی‌اش دید.سیبک گلویش مدام میلرزد و بالا و پایین میرود. نگرانش شده‌ام. :_پسرعمو.... نفسش را با صدا بیرون میدهد و بلند میشود و مینشیند. بدون اینکه نگاهم کند،به روبه‌رو خیره میشود و دست راستش را بی‌اختیار،مشت میکند. به نیمرخش خیره میشوم. ته‌ریشهایی که چهره‌اش را از یک پسربچه‌ی تخس و سربه‌هوا ؛ به یک مرد مطمئن و قابل اعتماد تبدیل کرده‌است. چهره‌ای مردانه و دوستداشتنی... نگاهم نمیکند،اما آرام چشمانش را میبندد و باز میکند. +:هرکاری کردم شکایتش رو پس نگرفت مرتیکه‌ی نُزولخور. شوکه میشوم. جا میخورم. با صدای لرزان میگویم :_یعنی...یعنی آقامانی.... مسیح اینبار سر پایین میاندازد. +:برادر دیوونه‌ی من نُزول گرفته...به خاطر من...واسه اینکه سهم بقیه‌ی سهامدارا رو بخرم و کل شرکت مال خودمون بشه..بهم گفت قرض گرفته،اما... با اینکه میدونست این سود و بهره‌ها بدبختمون میکنه،بازم.... :_خب الآن چی میشه؟ یعنی نمیشد با ضمانت و وثیقه.... مسیح سرش را به نفی تکان میدهد +:فردا قراره برن دادگاه...باید دید دادستان قرار وثیقه رو تأیید میکنه یا نه... :_بعدش چی؟؟ +:بعدش باید پول این آشغال رو بندازم جلوش تا دست از سر خودم و خونواده‌ام برداره... اینبار من نیز به روبه‌رو خیره میشوم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . √ سخنرانی تاریخی صبح فردا توسط حضرت آقا(حفظه الله) درباره تحولات منطقه . ⊰🇮🇷 ⊰❤️ ⊰#⃣ | ⊰📲 بازنشر: ⊰🔖 𓈒 1548 𓈒 . 𐚁 شب‌نشینےبامقام‌معظم‌دلبرے ╰─ @asheghaneh_halal . 🌙 ⏝
بِذِڪرِكَ عاشَ قَلبــے🌙 دلــم بہ یادت زنـده است...🫀 🍃🌸| @asheghaneh_halal
💛 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . امام علی علیه‌السلام فرمودند : دل‌ها مانند ظرف‌اند و بهترین‌ آنها ظرفی است که نیکی را بیشتر در خود نگه دارد 🍬' . 𓂃حرفایے‌که‌میشن‌چراغ‌راهِت𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💛 ⏝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧣 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . . ♨️ ترس از ازدواج و سختی‌ها و شرایطی که خودمون فراهم کردیم باعث شده خیلیا به سمت متاهل شدن نرن.🚷 🌊 سونامی مجردها و تجرد قطعی از زبان 🔺استاد برمایی. . 𓂃محفل‌مجردهاےایـتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🧣 ⏝
💍 ⏝ ֢ ֢ ֢ . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌من فقط دو چیز تو این دنیــ🌍ــــا می‌خوام و مـــــا . . .♡ | | . 𓂃بساط‌عاشقےبرپاس،بفرما𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💍 ⏝
🥤 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . 📩 ‏‏‏‏‏‏‏دختر همسایمون با ماشینش داشت میرفت راهنمای چپ رو زد؛ بعد یهو پیچید به راست.. منم با موتور رفتم تو شیشه ماشینش میگم تو که راهنمای اونورو زده بودی، چرا اینوری اومدی!؟ میگه راهنما زدم که زدم، تو که صب تا شب آمار منو میگیری نمیدونی خونه ما سمت راسته🧐😏 خداییش اصلن لال شدم😐🤣 𓈒 1100 𓈒 تجربه مشابهی داری بفرست😉👇 𓈒📬𓈒 @Khadem_Daricheh . 𓂃پاتوق‌مجردے𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🥤 ⏝
🛵 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . ♕ اسم دلبر و همدمت رو به کوردی اینجوری سیو کن🥹🤭 ╟❤️ - لِی دانێ دِلـم!🫀(ضربان قلبم) ╟🤍 - شـاژِنَه کَه مْ!👸🏻(ملکه‌ی من) ╟❤️ - هیِز ۆ هَـنه ناوِم!💪(قوت وجودم) °کپے!؟ _ تنها‌باذکرآیدےمنبع‌،موردرضایته☺️ . ⧉💌 ⧉🤫 . 𐚁 بفرماییدتودم‌در‌بده ╰─ @asheghaneh_halal 🛵 ⏝
💍 ⏝ ֢ ֢ ֢ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ «شنیدی میخوان به کَسی امید بِدن میگن: زندگی هنوز قشنگیاشو داره💚... تو همون قشنگی زندگی منی، تو تنها اُمید و و پناه‍ مَنی🫀» ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎. . 𓂃بساط‌عاشقےبرپاس،بفرما𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💍 ⏝
🧸 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . هوَ مَعَڪمْ أَيْنَ ما ڪـنْتُمْ🌱 او با شـماست هـرجـا ڪہ باشید🤍 . 𓂃دیگه‌وقتشه‌به‌گوشیت‌رنگ‌و‌رو‌بدی𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🧸 ⏝
عبادت به جز خدمت به خانواده نیست! - @Panahian_ir.mp3
1.96M
📼 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ عبادت به جز خدمت به خانواده نیست🧑‍🧑‍🧒‍🧒 ‌ ‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 𓂃حرف‌دلت‌رو‌اینجابشنو𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 📼 ⏝
☀️ ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ بِکش من را از این بند بلا تا گنبدت بالا که میدانم به کار خلق هم حق نظر داری . 𓂃جایےبراےخلوت‌باامام‌رئـوف𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . ☀️ ⏝
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_چهارصدوسی‌وهشت مسیح اصلل خوب نیست.حالش خوب نیست. آشفتگی
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . ربا،اعلان جنگ با خداست...خانمانسوز است.. جامعه را به دوقطب فقیر و غنی تقسیم میکند. عده‌ای مثل زالو،روز به روز خون مردم را میمکند و پول روی پول تلنبار میکنند. عده‌ای روز به روز فقیرتر میشوند تا بهره سودِ پول عده ای را بپردازند. لعنت به این وامهای حرام... بدون اینکه نگاهش کنم،میگویم :_چقدر؟؟ +:یک میلیارد گرفته... الآن شده یک میلیارد و پونصد... تعجب میکنم. با حیرت به طرفش برمیگردم :_پونصد میلیون سود؟ +:پسره‌ی دیوونه،خواسته به من کمک کنه خودشو انداخته تو دردسر... با دل آشوب میگویم :_حالا میخوای چی کار کنی ؟ سرش را پایین میاندازد و آرام و زمزمه‌وار میگوید +:اینقدر پول نقد ندارم.. یه سری از پروژه‌ها هنوز بهم بدهکارن،اگه اونا طلبشون رو صاف کنن،شاید بتونم یه مقدارشو... چند لحظه میگذرد. سرش را بالا میآورد و در مردمکهای لرزانم خیره میشود. لبخند میزند. میخواهد آرامش را میهمان قلبم کند. میخواهد به او تکیه کنمـ میخواهد امن باشد برایم. +:نگران نباش...تا حالا رو پای خودم وایسادم...اینبارم خودم از پس مشکلاتم برمیام.. لبخندش آرامم میکند. بلند میشود. به رفتنش خیره میشوم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . شاید تا به حال تنها بوده‌ای..اما این بار نمیگذارم تنها بمانی.کنارت میایستم. با چنگ و دندان از تو و زندگیام حفاظت میکنم. من نمیگذارم ریالی پول ِ حرام بپردازی... حیف است... پدرهایمان هرطور که بوده‌اند،به خاطر جلوگیری از زیان،اصلا به سمت این وامها و سودها و بهره‌ها نرفته‌اند. با پول دست رنج پدرهایمان قد کشیده‌ایم. حالا نمیگذارم،آینده ی خودت،مانی و فرزندانتان را تباه کنی... ★ مسیح با عجله،کیف سامسونت به دست از جلوی آشپزخانه میگذرد. :_من رفتم نیکی.. سریع به دنبالش میروم و جلویش را میگیرم. +:صبحونه... مهربان نگاهم میکند :_دیره... باید برم... مصرانه میگویم +:اول صبحونه... مسیح بی‌اختیار میخندد و نگاهم میکند. مثل بچه‌ای بازیگوش که به خواسته‌اش رسیده،جلوتر از او وارد آشپزخانه میشوم. :_چند لقمه میخورم،باید برم نیکی‌جان مثل برق گرفته‌ها از جا میپرم. نگاهش میکنم. کلمات محبت آمیزش بدجور مرا وابسته کرده. نمیخواهم به این فکر کنم که چند روز از آن قرار کذایی مانده. بقیه ی عمرم کافیست تا با ذوق جان بعد از اسمم، با صدای او خوش باشم. سریع به خودم میآیمـ +:باشه ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . فنجان چایش را جلویش میگذارم. نگاهم میکند. :_سیصد تومن تو حسابم هست... نمیدانم چرا،ولی از فکر اینکه خیلی پولدار نیست،خوشحالم! هیچ نمیگویم. :_نزدیک دویست میلیون دیگه سر پروژه‌های پاساژ و مجتمع الهیه بهم طلب دارن،ولی طول میکشه تا وصولش کنن....باید برم شاید حداقل یه کمش رو بهم بدن... مانیم خودش صد،صد و پنجاه داره...اوف،هنوز خیلی کم دارم... +:خدا بزرگه... متعجب نگاهم میکند. بااطمینان و محکم میگویم +:شک نداشته باشین پسرعمو. خدا خیلی بزرگه... به نشانه‌ی تأیید سر تکان میدهد و فنجان چای‌اش را سر میکشد. چند لحظه در سکوت سپری میشود. مسیح به فکر فرو رفته.زمزمه‌وار انگار با خودش حرف میزند. :_هنوز خیلی کمه... میگویم : +کم نیست... :_چرا هست؛خیلی کمه... +:پسرعمو... نکنه واقعا میخواین نیم میلیارد تومن بهره‌ی حرام بدین؟؟ با حسرت میگوید :_میتونم ندم؟تا این پول رو ندم مانی از اون خرابشده بیرون نمیاد +:جدا از اینکه این پول،خیلی زیاده،از طرفی حرومه پسرعمو.. ربا،اعلان جنگ با خداست دادن و گرفتن ... به پشتی صندلی تکیه میدهد :_خودتو بذار جای من...اگه برادرت گوشه‌ی بازداشتگاه بود،چی کار میکردی؟ ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . +:آقامانی برای منم عزیزه.. باور کنین اما من به خاطر خودشون هم میگم..گناهه،پسرعمو گناهه... تحکم را چاشنی لحنم میکنم +: من اگه جای شما بودم،هرطور شده کاری میکردم که حتی یه ریالم بیشتر از اصل پول به اون آدم زالوصفت ندم... متفکرانه میگوید :_هرکاری؟ صادقانه،سر تکان میدهم. مسیح باز هم در فکر فرو میرود. میخواهم از نیمچه اطلاعات حقوقی‌ام استفاده کنمـ. +:شاید بشه یه استشهاد محلی جمع کرد..قانون با اینجور افراد برخورد میکنه در همان حال میگوید :_نه.. دیروز پرسوجو کردم. این آدم،دودمان خیلیا رو به باد داده،اما هیچکس حاضر نیست علیه‌ش شهادت بده... ازش میترسن... هرکاری از این آدم برمیاد.. باز هم در همان حال،میگوید :_یه فکری دارم،اما میترسم بگم تو مخالفت کنی..ولی تنها راهی‌عه که میشه بهره‌ی پولو نداد... با شوق میگویم +:چه فکری؟ به طرفم برمیگردد. در آسمان شب چشمانش،چیزی تکان میخورد.چیزی شبیه شجاعت،چیزی کمرنگ مثل دلهره... :_امروز واسه دادگاه،حتما چک و سفته‌های مانی رو با خودش میاره.. باید قبل دادگاه،اصل پولو باهاش تسویه کنم و بعد.... نگاهم میکند. منتظر است جمله‌اش را کامل کنم. شیطنت چشمانش میترساندم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . √ کمک کردن ملائکه الهی🌱 ✨️ جمله‌‌ای طلایی از بیانات اخیر حضرت آقا (حفظه الله): اگر شما آماده باشید، ملائکه‌ی الهی هم به کمک شما می‌آیند. . ⊰🇮🇷 ⊰❤️ ⊰#⃣ | ⊰📲 بازنشر: ⊰🔖 𓈒 1549 𓈒 . 𐚁 شب‌نشینےبامقام‌معظم‌دلبرے ╰─ @asheghaneh_halal . 🌙 ⏝
هـزار جــان مقــدس✨ فـداے روے تو بــاد . . .💝 🍃🌸| @asheghaneh_halal
💛 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . پیامبرمهربانی‌ها صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمودند : بی‌چشم‌داشت ، صدقه بدهید ؛ زیرا چشم‌داشت ، اجر را از بین می‌برد 💘' . 𓂃حرفایے‌که‌میشن‌چراغ‌راهِت𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💛 ⏝