فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💬 شیر پسر شجاع و بانمک فلسطینی:
ما هرگز از اسرائیلیها نمیترسیم
ما هر روز به اسرائیلیها میخندیم
👤افسران
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
10.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌جواب ساده به یک سوال
چرا به لبنان ،سوریه ،غزه و ... کمک میکنیم؟!
بفرستین برای هرکسی که این سوال ذهنشو درگیر کرده
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
♨️تنها راه ...
🔸#امام_زمان(عجل الله فرجه) در هیچ حالی ما را فراموش نمی کند، ما هم سزاوار نیست حضرت را فراموش کنیم.
در توسلات، توجهات و گرفتاریهایمان، آن حضرت را صدا بزنیم.
👌خدا می داند اگر راه حل برای گرفتاریهای #مادی و #معنوی می خواهید، باید "یابنالحسن" بگویید.
انشاءالله مورد عنایت قرار می گیرید. چون ایشان ملاذ و ملجأ شیعه هستند؛ هیچ جای دیگر هیچ راهی جز این نیست.
🖋آیت الله ناصری دولت آبادی رحمة الله علیه
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
32.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایت جذاب فرزند آیت الله بهجت (ره) از کسی که امام زمان ارواحنا فداه رو دیدار کرده بود.
خدا دیدار را نصیب کسی نکند!😭
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
6.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 شیعه باید قبل از آمدن امام زمان تسلیم ولایت اجتماعی رو تمرین کنه...
🎙 استاد عالی
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
#او_خواهد_آمد
♨️لحظهی زیبای ظهور
💠 پیامبر صلی الله علیه وآله فرمودند:
🔅 كَيفَ أنتُم إذَا استَيأَستُم مِنَ المَهدِيِّ، فَيَطلُعُ عَلَيكُم صاحِبُكُم مِثلُ قَرنِ الشَّمسِ يَفرَحُ بِهِ أهلُ السَّماءِ وَالأَرضِ؟
🔸چه حالی خواهید داشت آن موقع که از (ظهور) مهدی «عجل الله » ناامید شدهاید و ناگهان صاحبتان مثل خورشید برایتان طلوع خواهد کرد و اهل آسمان و زمین به آمدنش شاد خواهند شد؟!
🔸 پرسیدند:
اى پيامبر خدا! و اين كِى خواهد بود؟
🔸فرمود: إذا غابَ عَنهُمُ المَهدِيُّ، و أَيِسوا مِنهُ.
هنگامى كه مهدى علیهالسلام از چشم آنان غایب شود و از (ظهور) او نااميد شوند.
📚دلائل الامامة ص۴۶۸ ، مشابه در مختصر البصائر ص۹۰
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
♨️ جمعـــــــه به جمعـــــــه چــــرا؟!
«فَلْيَتَوَقَّعُوا اَلْفَرَجَ صَبَاحاً وَ مَسَاءً»
🔹امام صادق علیه السلام فرمودند:
صبح و شام منتظر ظهور و فرج باشید!
📗کمالالدين، ج ۲، ص ۳۳۹
✅ انتظار و توقع ظهور در هر صبح و شام یعنی آماده باش دائمی! یعنی هر لحظه خود را رصد کنید ببینید در چه مرحله ای هستید! یعنی اگر همین الان امام مهدی عجل الله فرجه ظهور بفرمایند، آیا من آمادگی پیوستن به امامم را دارم یانه؟! کسی زندگیاش امام زمانی نبوده و یک عمر در غفلت و بی خبری به سر برده، آیا این شخص میتواند در زمان وقوع صیحه آسمانی و شش ماه خروج سفیانی خودش را آماده کند؟ به همین خاطر به ما گفتند صبح و شام منتظر و آماده باشید؛ که همین آمادگی -نوع زندگی و افکار مهدوی و آخرالزمانی ما- این امکان را میدهد که به محض اعلام خبر ظهور حضرت، حجت اللّه را یاری نمائیم ان شاءالله...!
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
🌹دعای پرفضیلت شبهای جمعه .
« یا دائم الفضل على البریه ،
یا باسط الیدین بالعطیه ،
یا صاحب المواهب السنیه ،
صل على محمد و آله خیر الورى سجیه
و اغفر لنا یا ذا العلى فی هذه العشیه » .
✅هر که در شب جمعه ده مرتبه این دعا را بخواند نوشته شود در نامه عمل او هزار هزار حسنه و محو شود هزار هزار سیئه و بلند شود در بهشت برای او هزار هزار درجه و جنات احدیت. سه مرتبه فرماید که: نیستم خدای او اگر او را نیامرزم و در درجه حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام باشد.
📚از امام صادق علیه السلام نیز نقل شده: هر كس سوره جمعه در هر شب جمعه بخواند كفاره گناهان ما بین دو جمعه خواهد بود. 2
🏴✨
با انجام این دستور العملی در شب جمعه به برکات عجیب آن برسید...!👌
هر کس در هر شب جمعه سوره واقعه را بخواند خداوند وی را دوست بدارد، از فضیلت خواندن سوره واقعه رفع فقر و تنگدستی است.)
🎙استاد #عالی🌱
🔴 نماز استغاثه به امام زمان در شبهای پنجشنبه و جمعه
🟢 در کتاب «التحفة الرضويّة» آمده است : عالم جليل القدر سيّد حسين همداني نجفي رحمه الله به من فرمود :
🔹 هر کس حاجتي دارد ، شب پنج شنبه و جمعه در زير آسمان با سر و پاي برهنه دو رکعت نماز بخواند و بعد از نماز دستها را به سوي آسمان بلند کرده و ۵۹۵ مرتبه بگويد :
«يا حُجَّةُ الْقآئِمُ»
سپس به سجده رفته و در سجده هفتاد مرتبه بگويد :
«يا صاحِبَ الزَّمانِ أَغِثْني» و آن گاه حاجتش را بخواهد.
🔹 پوشش مورد نیاز برای بانوان در نماز در این نماز هم ضرورت دارد و آقایان نباید عمامه یا کلاه به سر داشته باشند.
🔹 اين نماز در مورد حاجتهاي مهمّ تجربه شده و اگر در هفته اوّل حاجتش برآورده نشد هفته بعد آن را بخواند و اگر باز هم برآورده نشد در هفته سوّم نماز را بخواند که به طور حتم حاجتش برآورده خواهد شد.
🔺 سيّد محمّد علي جواهري حايري به من فرمودند : براي حاجتي اين نماز را خواندم و در همان شب در عالم خواب حضرت مهدي ارواحنا فداه را ديده و حاجت خود را به ايشان عرضه کردم و خداوند به برکت آن حضرت ، حاجتم را برآورده ساخت . و نيز فرموده اند که : من خود اين نماز را تجربه کرده ام.
📕رمان #سپر_سرخ
🔻قسمت شصت و نهم
▫️حرفش که به آخر رسید، رانا موبایلم را که در ماشین از دستم کشیده بود، به سمتم گرفت و باز با تیزی زبانش به جانم افتاد: «حواست باشه کارت رو درست انجام بدی. اگه قضیه لو بره یا هر مشکلی پیش بیاد، خودت میدونی چه اتفاقی میفته. در ضمن اگه متوجه بشیم به کسی حرفی زدی، خودت قبر خودت رو کندی.» سپس دهانش را به گوشم چسباند تا جملۀ آخرش را مثل میخ در گوشم فرو کند: «خودم میفرستمت پیش عامر!»
▪️از اینکه عامر را کشته بودند، خیره نگاهش کردم و او حیرت نگاهم را با پوزخندی چندشآور پاسخ داد: «حالا فهمیدی آدم کشتن هیچ کاری برای من نداره؟»
▫️گیج سرنوشت عامر و قتلش به دست این زن جوان با این چشمان وحشی، مانده بودم که فائق با خونسردی از جا بلند شد و اشاره کرد تا برویم.
▪️شوک خبر کشته شدن عامر فکرم را از کار انداخته بود؛ نمیفهمیدم چرا همین حرفها را در ماشین نزدند، میترسیدم تا قبل از خروج از خانه، بلایی سر ما بیاورند و خبر نداشتم نقشۀ دیگری کشیدند که در سکوت سوار ماشین شدیم و تا رسیدن به بیمارستان آندلس، یک کلمه حرف نزدند.
▫️باورم نمیشد رهایم کنند؛ با تمام تهدیداتی که کردند همین که میتوانستم سالم با زینب به خانه برگردم و دوباره مهدی را ببینم، قلبم از هیجان بالبال میزد و هنوز تهدیدی باقی مانده بود که تا پیاده شدم، رانا به چادرم چنگزد و با خشونت خوابیده در لحنش هشدار داد: «خیلی خوش شانسی که داری زنده برمیگردی، پس مراقب باش خریت نکنی! باور کن بعد از اولین اشتباهت زمان زیادی زنده نمیمونی. عامر وقتی اولین اشتباه رو کرد فقط دو ساعت زنده موند.»
▪️چشمانش شبیه دو گلوله از آتش بود و من فقط میخواستم از جهنم این ماشین فرار کنم که زینب را از ماشین بیرون کشیدم و در طول خیابان به سرعت به راه افتادم.
▫️میترسیدم سرم را بچرخانم و از هر کسی که از کنارم رد میشد، وحشت میکردم مبادا جاسوس آنها باشد.
▪️حتی دیگر جرأت نمیکردم سوار تاکسی شوم که فقط به سمت انتهای خیابان میرفتم و زینب خسته از اینهمه وحشت و تشنگی و گرسنگی که ساعتها تحمل کرده بود، خودش را روی زمین انداخت.
▫️انگار دیگر نمیتوانست قدمی بردارد که با بیقراری گریه میکرد و من از تمام آدمهای این شهر میترسیدم که او را در آغوشم گرفته بودم و نمیدانستم به چه کسی پناه ببرم.
▪️فقط به فکرم رسید او را روی پلههای ورودی داروخانهای در حاشیه خیابان بنشانم و بلافاصله با مهدی تماس گرفتم.
▫️نمیدانستم چه بگویم و فقط میخواستم با او در خانه خلوت کنم که حتی اگر جان هر سه نفرمان را میگرفتند، باید تمام حقیقت را به مهدی میگفتم.
▪️در انتظار پاسخش ثانیهها را میشمردم و همین که پاسخ داد، از اینکه دوباره میتوانستم صدایش را بشنوم، بغضم شکست.
▫️انگار دلش برایم تنگ شده باشد، نفسهایش پُر از عشق بود و دل مناز ترس خالی؛ فقط تلاش میکردم ارتعاش وحشتم در لحنم نپیچد و با آرامشی ساختگی تقاضا کردم: «مهدی! من و زینب الان نزدیک بیمارستان آندلس هستیم. میتونی بیای دنبالمون؟»
▪️از حرفم جا خورد و به جای جواب، با تعجب سؤال کرد: «اونجا چیکار میکنید؟»
▫️از پاسخ سؤالش در مانده بودم و دیگر نمیتوانستم اینهمه وحشت را تحمل کنم که با هقهق گریه به همسرم پناه بردم: «مهدی فقط بیا! من حالم خیلی بده، زودتر بیا!»
▪️از لرزش لحنش حس میکردم با این گریهها چه بلایی سر دلش آوردهام که دلهره کارش را ساخته و کلماتش از هم پاشیده بود: «چی شده؟ برای زینب اتفاقی افتاده؟ توروخدا حرف بزن!»
▫️میترسیدم پشت تلفن حرفی بزنم که فقط با گریه التماسش میکردم زودتر خودش را برساند و حدوداً چهل دقیقه بعد، اتومبیلش مقابل داروخانه رسید.
▪️ترمز زد و به قدری ترسیده بود که حتی ترمز دستی را نکشید؛ به سرعت پایین پرید و فقط با چشمانش دور من و زینب میچرخید و باور نمیکرد هر دو سالم باشیم.
▫️از چشمان کشیده و مهربانش، نگرانی میچکید و من دلم میخواست زودتر به خانه برویم که هر چه میگفت و هر چه میپرسید، فقط خواهش میکردم از اینجا برویم و برای یک لحظه از رفتن به خانه پشیمان شدم.
▪️میدانستم از تمام مختصات زندگی ما خبر دارند و مطمئن بودم این خانه دیگر امن نیست که تا سوار شدیم و استارت زد، با صدایی که از گریه گرفته بود، تمنا کردم: «میشه دیگه نریم خونه؟»
▫️چند لحظه متحیر نگاهم کرد و صورتم طوری در هم شکسته بود که از نگرانی فریاد زد: «والله داری منو میکُشی! خب یک کلمه بگو چی شده!»
▪️زینب صندلی عقب ماشین در خودش مچاله شده و قلب من از وحشت بیشتر در هم رفته بود؛ میدانستم مهدی در خطر است و نمیدانستم از کجا شروع کنم که تمام احساسم در چشمانم جمع شد و دلنگران عشقم به نفسنفس افتادم: «مهدی! اونا دنبالت هستن!»...
📖 ادامه دارد...