eitaa logo
💚‌عـاشقان‌امـام‌زمـان‌(عج)💚
1.8هزار دنبال‌کننده
20.6هزار عکس
12هزار ویدیو
136 فایل
بسم رب الذی خلق المهدی❤ 🔹ارتباط‌بامرڪزپاسخگویےومشاوره‌‌رایگان‌حوزه‌ علمیہ‌قم‌درزمینہ‌هاےدینے،اعتقادے،خانوادگےو احکام و تربیت کودک و. @pasokhgo313 کپی باذکرصلوات برای تعجیل فرج ❤ همسایهامون @golljin// @ibrahim_hadi
مشاهده در ایتا
دانلود
💫🔥💫💫🔥💫🔥💫💫🔥💫💫🔥رمان واقعی، تلنگری و آموزنده 💫 🔥قسمت ۱۲۱ و ۱۲۲ فاطمه، حسین را انقدر ناز و نوازش کرد که حسین خوابید و چشمهای فاطمه هم سنگین شد و کم کم خوابش برد. 💤در صحرایی وسیع و تاریک بود...هیچکس اطرافش نبود ناگهان زنی با چهره ای آتشین و مارهای بر دوشش با قدمهایی بلند به سمت فاطمه آمد....فاطمه از دیدنش هول کرده بود، نمیدانست به کدام طرف برود اما میدوید تا از آن زن ترسناک دور شود...فاطمه میدوید و صدای پایی که مثل سم حیوان بود را پشت سرش میشنید. هر چه او سرعتش را بیشتر میکرد، صدای سم هم تندتر میشد.... فاطمه جیغ بلندی کشید و چشمانش را باز کرد. درحالیکه نفس نفس میزد، اطرافش را نگاه کرد و متوجه شد انگار خواب بد میدیده و اینک روی تختخواب است، یک طرفش حسین خوابیده و یک طرفش روح الله به خواب رفته بود. فاطمه صورتش را به طرف حسین کرد، همانطور که حس میکرد کل تنش زیر عرق است، دستش را بالا آورد و شروع به نوازش موهای حسین کرد و همزمان متوجه شد که دستی داخل موهایش است، فاطمه به گمان اینکه روح الله متوجه کابووس او شده و مشغول نوازش موهایش است، لبخندی زد، که متوجه شد تیزی ناخن ها، با پوست سرش برخورد میکند و سوزشی در سرش می اندازد‌ برگشت به طرف روح الله تا چیزی بگوید که ناگهان متوجه شد، روح الله پشتش به او هست و در تاریکی اتاق دست سیاه با ناخنهای بلند و کشیده ای را دید که دسته ای از موهای فاطمه در دستش بود، ناخواگاه فاطمه از جا پرید و همانطور که چشمانش را می‌بست شروع به جیغ زدن کرد و در بین جیغ هایش میگفت: _موهام را ول کن لعنتی...موهام را ول کن بیشرف.. روح الله از جا پرید، سریع برق اتاق را روشن کرد و گفت: _خواب دیدی عزیزم، هیچی نیست...تو رو خدا ساکت باش، این بچه را نگاه کن... تازه خوابیده بود، از خواب پروندیش، الانه که اونم بزنه زیر گریه... رحم کن فاطمه.. رحم کن....خدا لعنت کنه این شیاطین را... خدا لعنت کنه اون کسایی را که جادو میکنن.. فاطمه نگاهی به حسین کرد و تا چشمش به دو چشم معصوم و ترسان حسین افتاد، صدایش را در گلو خفه کرد، حسین را در بغل گرفت و همانطور که بی صدا گریه میکرد رو به روح الله گفت: _به خدا داشت موهام را میکشید، یه زن بود، واقعی بود، من دستش را دیدم... روح الله سر فاطمه را به سینه چسپاند و گفت: _آرام باش عزیزم، میدونم...من یه راهی برای شکستشون پیدا میکنم، مطمئن باش... فاطمه همانطور که بینی اش را بالا میکشید گفت: _هر روز یه ترس جدید به جون خود و بچه هام میافته،از دیشب کلا تمرکزم را از دست دادم، انگار مغزم هنگه...انگار چیزی توی خاطرم نمی‌مونه...یه کاری کن آقایی... یه کاری کن عمرم... روح الله که طاقت زجر کشیدن فاطمه را نداشت، بوسه ای از موهای او گرفت، از جا بلند شد،به سمت لپ تاپ رفت و زیر لب گفت: _من بایددد همین امشب تا قبل اذان صبح یه راهی پیدا کنم و شروع به جستجو کرد،یکباره صفحه جدیدی پیش رویش باز شد..."برای باطل کردن طلسم...برای تمرکز بیشتر در اینجا کلیک کنید" و روح الله بلافاصله وارد صفحه شد...صفحه زرقاط بزرگ... چند روزی بود که روح الله خودش را درگیر جمع کردن اطلاعات درباره زرقاط کرده و متوجه شده بود که تنها راه مبارزه با اجنه، استفاده از خود آنهاست، منتها هر چه که بیشتر جستجو میکرد، ناامیدتر میشد، برای به خدمت گرفتن موکلی از جنس موکلان زرقاط، باید اعمال منافی عفت انجام داد و فرد درگیر کارهایی میشد که با مرام روح الله سازگاری نداشت و روح الله به این نتیجه رسید که گرفتن موکل سفلی کار او نیست، اما گویی مدام صدایی در سرش اکو میشد: 😈_لااقل یکی از طلسم ها را بنویس تا اثرش را ببینی و اینقدر روی این جمله فکر کرد که بار دیگر به عقب برگشت. با کمی جستجو طلسمی پیدا کرد که تاکید شده بود برای گرفتن تمرکز کاربرد زیادی دارد، یک لحظه به ذهنش خطور کرد، حالا که سنگ مفت و گنجشک هم مفت، یکی از این طلسم‌های تمرکز را برای فاطمه که مدتی بود از این موضوع شکایت داشت، بنویسد. پس قلم و کاغذی آورد و با گفتن بسم الله شروع به کشیدن مربع های ریز و درشت کرد و داخل هر مربع اشکال کج و معوج دیگری جای میگرفت. روح الله اصلا متوجه نبود که طلسمی شیطانی مینویسد و انگار میخواست با گفتن بسم الله و نام خدا، آن را تطهیر کند. نوشتن طلسم تمام شد، روح الله از پشت میز بلند شد و همانطور که صندلی را چرخی میداد به طرف در اتاق حرکت کرد تا بیرون برود. کاغذ طلسم کف دست روح الله بود، روح الله وارد هال شد، عباس غرق درس بود و حسین گوشه ای مشغول بازی، کتاب و دفتر زینب که یک طرف روی زمین ولو شده بود نشان میداد که زینب هم مشغول درس بوده، روح الله نگاهی به اطراف کرد و‌چون فاطمه را ندید به سمت اتاق خواب حرکت کرد، در اتاق را باز کرد
و زینب را دید که مشغول ماساژ پاهای فاطمه بود، نگاهی به فاطمه انداخت و انگار که نه فاطمه بود بلکه دشمنی خونی را جلوی چشمش میدید و حسی او را قلقلک میداد که به طریقی،فاطمه را بچزاند. گلویی صاف کرد و با لحنی عصبانی گفت: _بزار بچه بره سر درسش، تمام زندگیش را که نباید وقف تو کنه.. فاطمه با تعجب سرش را بگرداند و گفت: _چی میگی روح الله؟! حالت خوبه؟! روح الله که انگار آدم دیگه ای شده بود گفت: _من خوبم اما انگار تو حالت خوب نیست، اصلا هیچوقت حالت خوب نبوده.. فاطمه همانطور صدایش میلرزید به زینب گفت: _دخترم، برو به درست برس زینب دست مادر را در دست گرفت، فشار ریزی داد و گفت: _حالا وقت.... فاطمه با عصبانیت به میان حرف زینب دوید و‌گفت: _میگم برو بیرون و در را هم پشت سرت ببند. زینب آرام چشمی گفت و بیرون رفت. فاطمه روی تخت نشست و گفت: _رفت سر درسش، خیالت راحت شد؟! شما هم بفرما به کارت برس تا مبادا تمام زندگیت را بذاری برا من.. روح الله که انگار تازه به خود آمده بود، جلو رفت، روی تخت نشست و من من کنان گفت: _برات یه طلسم تمرکز نوشت دست فاطمه را در دست گرفت و طلسم را کف دستش گذاشت و ادامه داد: _هر وقت خواستی بخوابی بزار زیر سرت، اینجوری تمرکزت برمیگرده و با زدن این حرف مانند انسانی شرمسار، از جا بلند شد و با سرعت از اتاق بیرون رفت. همین حرکت روح الله، آبی بود که بر خشم فاطمه ریخته شد، لبخندی زد و کف دستش را نگاه کرد، خودش را به سمت متکای روی تخت کشاند و کاغذ تا شده را زیر متکا قرار داد.. 👈 ادامه_دارد.... 🌷رمان واقعی تجسم_شیطان ✍ نویسنده ؛ «طاهره سادات حسینی» کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
. 🔥ادامه کارهای شیطانی👇 ×مانیکور کردن ناخن ×خوردن مسکرات ×تفرقه و از هم پاشیدن زندگی‌ها ×لباس‌های بدن نما پوشیدن ×آرایش کردن در برابر دید نامحرم 🌸ادامه کارهای خوب و معنوی👇 ✓اسپند دود کردن ✓یاد خدا ✓بودن در مسیر مستقیم الهی ✓درس دین(حوزه) خوندن 🌱هرچه بیشتر در بندگی خدا باشیم نفوذ و وسوسه شیطان بیشتره🌱. . 🔥توضیح در مورد مانیکور کردن ناخن🔥 🌱کار شیطانی هست که؛؛؛ 🥺چون ادم رو از خدا دور میکنه که باعث بشه وضو و غسل‌ها رو باطل کنه وگرنه تمیزی و نظافت توصیه دین ماست . 🥲چون برای مانیکور کردن لاک میزنین یا حداقل برق ناخن زده میشه . 🙄چون مانیکور کردن از کشورهای روسی، آمریکایی و فرانسوی به کشور ما اومده وگرنه دین اسلام این چیزا رو نداره 👈کاشت ناخن، مانیکور کردن، لمینت، ژلیش و... همه این‌ها چون مانع وضو و غسل هست باعث دوری از خدا و بندگی شیطان میشه ✍خدایا کمکمون کن بتونیم در برابر وسوسه‌های شیطان تصمیم درست بگیریم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
...❣ 💌 براے کسایے که قلبشون کبوتر 🕊 کسایے که دلشون با اسم امام مهربون آروم مے‌گیره ♥️💚💜 🔆 امشب هم، عاشقانه و با شوق، زمزمه کن صلوات خاصه امام رضا (ع) رو:☺️😍♥️ سلام وصلوات به نیابت از جمیع شهدا و رفتگان به محضر آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام 🦋بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🦋 ♥️اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِىِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الاِْمامِ التَّقِىِّ النَّقِىِّ وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَْرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ صَلوةً کَثیرَةً تآمَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیآئِکَ♥️ 🕊یا جواد الائمه ادرکنی🕊 ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
10.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟢مهمترین وظیفه شیعه زمینه سازی ظهور امام زمان (عجل الله فرجه) است. 🎙استاد عالی 🌱 ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
v emam zaman06.mp3
8.93M
سرود 📝 عشق فقط عزیز فاطمه 🎤 حاج‌سید‌مجید‌ بنی فاطمه         ویژه ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
6.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥تاثیر رضایت علیه‌السلام بر زندگی ⁉️ 🎙استاد محمودی های دلتنگی ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
مگر آسمان را چراغان نکردیم ؟! زمین را مگر نورباران نکردیم ؟! مگر کوچه را آب و جارو نکردیم ؟! شبِ تار را غرقِ شب‌بو نکردیم ؟! مگر شهر را غرقِ شربت نکردیم ؟! سر کوچه را طاق‌نصرت نکردیم ؟! مگر شاعران از غمش کم سرودند ؟! قلم‌ها سلاحِ ظهورش نبودند ؟! مگر مرغِ آمین‌مان در قفس بود ؟! دم ربّناهایمان بی‌نفس بود ؟! مگر العجل‌هایمان دیردَم بود ؟! سرِ سفره‌ی ندبه‌ها چای، کم بود ؟! مگر صبحِ جمعه سلامش نکردیم ؟! تهِ هفته‌ها را به نامش نکردیم ؟! چرا یوسف افتاده در چاهِ غیبت ؟! چرا برنمی‌گردد از راهِ غیبت ؟! چرا روز موعود، تاخیر دارد ؟! کجای عمل‌هایمان گیر دارد ؟! جوابِ چراهایمان هم سوال است مگر آرزوی وصالش محال است ؟! نگو آرزویش محال است، هرگز ! نگو دیدنش در خیال است، هرگز ! زمانش بیاید؛ همین جمعه شاید اگر حرف‌مان حرف باشد می‌آید  ✍ رضا قاسمی ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313