💫🔥💫💫🔥💫🔥💫💫🔥💫💫🔥رمان واقعی، تلنگری و آموزنده
💫 #تجسم_شیطان
🔥قسمت ۱۱۷ و ۱۱۸
شراره و زرقاط با هم راهی شدند و شراره دقیقا نمیدانست کجا میروند، اما حدس میزد که جایی توی خرابه ها و شایدم یه قبرستان متروک باشد، اما برخلاف انتظارش ماشین شاسی بلند زرقاط، جلوی خانه ای ویلایی که تقریبا شمال شهر بود ایستاد،
خانه ای با در کرم رنگ که با گلهای برجسته تزیین شده بود و لایهٔ زیرین گلها تلقی قهوهای رنگ و درخشان بود، در برقی خانه از هم باز شد و ماشین داخل خانه شد. زرقاط از ماشین پایین آمد و به شراره اشاره کرد تا پیاده شود و بعد گفت:
🔥_ببین دختر، من هرکسی را به اینجا نمیارم، اینجا خونه مخفی منه و به کسایی که خیلی اهمیت میدم و بهشون اعتماد دارم، افتخار ورود به این خانه را بهشون میدم.
شراره همانطور که نگاهی به ساختمانبلند پیش رویش که به نظر میرسید خانه ای دوبلکس باشد نمود و حیاط بزرگ با باغچه ای مملو از چمن های سبز رنگ را از نظر می گذراند، گفت:
🔥_به به! ممنون، یعنی باید اینجا موکل جدیدم، دختر ابلیس، ملکه عینه را استخدام کنم؟!
زرقاط بطرف پلههایی که جلوی خانه و منتهی به بالکن میشد رفت و گفت:
🔥_بله...اینجا فقط مختص بزرگان هست
دو تایی وارد خانه شدند، پیش رویشان هالی بزرگ که با کاغذ دیواری های براق بنفش و صورتی کبود پوشیده شده بود و چند دست مبل سلطنتی با رویهٔ آبی زردوزی شده دور تا دور هال به چشم میخورد، سمت راست، آشپزخانه ای بزرگ و لوکس با کابینت هایی به رنگ کاغذ دیواری ها بود و در کنارش در کوچکی که احتمالا مختص سرویس ها بود به چشم می خورد، سمت چپ هم پلکانی مارپیچ و بسیار شکیل که انگار به اتاق های بالا منتهی میشد.
زیر پلکان هم دری دیگر دیده میشد
شراره غرق اطراف بود و در ذهنش فکر می کرد، کاش زرقاط همسرش بود که ناگهان زرقاط قهقه بلندی زد و گفت:
🔥_میخ چی شدی تو؟! بعدم این فکرا را از سرت بنداز بیرون ،من آدم ازدواج کردن نیستم و اصلا احتیاج به ازدواج ندارم، وقتی زنها و دخترهای ترگل ورگل مدام به سمتم میان و خودشون را تحت اختیارم قرار میدن چه نیازی به ازدواج کردن؟!
شراره یکه ای خورد و تازه به یادش افتاده بود که باید افکارش هم کنترل کند، چرا که در کنار کسی بود که اگر ابلیس میخواست به شکل انسان دراید بی شک مثل زرقاط میشد و زرقاط تجسم شیطان نادیده بود. زرقاط دست شراره را گرفت و گفت:
🔥_خوب حاضری، الان میخوای شروع کنیم، موافقی؟!
شراره با تعجب گفت:
🔥_یعنی الان میشه؟! فک کنم داری قواعد استخدام موکل را دور میزنی هااا..
زرقاط خنده بلندی کرد و گفت:
🔥_تو به من یاد نده، دنبالم راه بیافت..
شراره دنبال زرقاط به راه افتاد و زرقاط به سمت همان اتاق زیر پله ها رفت، در اتاق را باز کرد و با دست اشاره کرد که شراره داخل شود. شراره داخل اتاق شد و از آنچه که میدید غرق حیرت شده بود، داخل اتاق صحنهای رؤیایی بود، تختخوابی سفید که با پتویی قرمز و درخشان پوشیده شده بود و دورتا دور تختخواب را پرده ای از حریر صورتی رنگ گرفته بود شراره با تعجب نگاهی به اتاق کرد و گفت:
🔥_وای چه قشنگه! اینجا باید..
زرقاط وارد اتاق شد در اتاق را بست و اجازه نداد که شراره بیش از حرف بزند و به سمت در کوچکی رفت که اصلا از کنار در اتاق دیده نمیشد. در را بازکرد و به شراره گفت داخل شود. شراره متوجه شد داخل راه پله ای که به پایین ختم میشد، شده است.
راهرو نیمه تاریک بود و با لامپهای ضعیف روشن شده بود، شراره از پلهها پایین رفت و وارد زیر زمین بزرگی شد. جایی که مملو از تاریکی بود و ناخود آگاه ترسی بر جان شراره افتاد،انگار تنفسش مشکل شده بود
زرقاط با اشاره به کلید برق، چند لامپ با نورهای خیلی ضعیف که بیشتر به چراغ خواب شباهت داشتند را روشن کرد و در این لحظه شراره متوجه زیرزمین بزرگی شد که در انجا بودند، زیر زمینی که کف و دیوارهای آن با سنگ سیاه پوشیده شده بود، فضایی که شباهت به سالنی بزرگ داشت که تک و توک وسیله ای داخلش چیده بودند،
چند مبل سیاهرنگ یک نفره و یخچال کوچکی به رنگ سیاه و کمی آنطرف تر دری کوچک که احتمالا سرویس بهداشتی این سالن بود، گویی همه چیز در اینجا میبایست سیاه باشد اما چیزی که توجه شراره را بیشتر از همه به خود جلب کرد، تختخوابی که با پتوی سیاه پوشیده شده بود که درست در وسط این فضا قرار داشت و با کمی دقت میشد فهمید که دایره ای بزرگ با اشکال عجیب و غریب برسنگ های کف زیر زمین نقش بسته بود که این تخت درست وسط دایره قرار داشت و شراره کاملا میفهمید که این دایره با اشکالش طلسمی شیطانی ست.
زرقاط که شراره را محو فضای پیش رویش می دید، خنده بلندی کرد و گفت:
🔥_چت شده دختر؟! دوباره محو اینجا شدی؟!
شراره لبخندی زد و گفت:
🔥_این خونه خیلی اسرار آمیزه و هر جاش را که نگاه میکنیم آدم را به نوعی به هیجان میاره
زرقاط به طرف یخچال کوچک رفت و همانطور که بطری نوشیدنی را از داخل یخچال بیرون می اورد به مبل ها اشاره کرد تا شراره بنشیند، شراره روی یکی از مبل ها نشست، زرقاط دو جام کبود رنگ از روی میز عسلی بین دو مبل برداشت و از نوشیدنی دستش داخل جام ها ریخت و گفت:
🔥_قبل از شروع کار باید چند جام بنوشی، البته لازم نیست من چیزی بخورم اما من برای سلامتی تو فقط یه نصف جام میخورم
و با این حرف جام را یک نفس سرکشید، شراره جام دستش را بالا آورد، از بوی ترشیدگی آن کاملا متوجه شد که نوعی مسکرات است که باید نوشید، انگار با خوردن نجاسات باید مجلس را شروع می کرد.
جام دوم و سوم هم سر کشید،چشمانش در فضای نیمه تاریک زیر زمین دو دو میزد که زرقاط به طرفش آمد، دست او را گرفت و به سمت تخت برد، شراره روی تخت نشست و زرقاط در کنارش، دست چپ شراره را در دست گرفت و با ماژیک سیاه رنگی که در دست داشت مشغول کشیدن چیزی روی کف دست شراره شد.
شراره که انگار سرش پر از باد بود و فقط میخواست بخوابد با بیحالی به زرقاط چشم دوخت و با لحن کشداری گفت:
🔥_چ..چکار میکنی؟! من خوابمه..
زرقاط همانطور که سرش پایین بود گفت:
🔥_صبر کن الان تموم میشه...
بعد از لحظاتی زرقاط کارش تمام شد نگاهی به شراره که انگار در این عالم نبود انداخت و گفت:
🔥_کف دستت طلسم استخدام ملکه عینه را کشیدم، تو قرار نیست کار آنچنانی کنی، فقط دستت را مشت کن و زیر سرت بگذار و روی آن بخواب، هر وقت ملکه عینه را حس کردی و پیشت آمد، از پله ها بیا بالا، من توی همون اتاق رؤیایی منتظرت هستم.
زرقاط با زدن این حرف از جایش بلند شد به سمت پله هایی که از آنجا وارد زیر زمین شده بودند رفت و قبل از اینکه بالا برود لامپهای کمسوی زیر زمین را خاموش کرد. شراره درحالیکه دست مشت شده اش را زیر سرش میگذاشت روی تخت خوابید... خیلی سریع به خواب رفت، به طوریکه بیننده فکر میکرد او مرده است..
👈 ادامه_دارد....
🌷رمان واقعی تجسم_شیطان
✍ نویسنده ؛ «طاهره سادات حسینی»
کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
🔸فضیلت بهتآور زیارت سیدالشهداء علیه السلام در شب ولادت امام عصر علیهالسلام
#نیمه_شعبان
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
❤️دوست داری امشب زائر کربلا بشی👆
🍀از همین راه دور،
به نیت تعجیل فرج باهم قرائت کنیم...
#نیمه_شعبان
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
📘#داستانهایبحارالانوار
💠شب #نیمه_شعبان
🔹یکی از همسران پیامبر میگوید:
شبی دیدم رسول خدا به آرامی از رختخواب بیرون آمد گمان کردم که حضرت بیرون رفته در پی او رفتم دیدم که بر روی زمین به سجده افتاده و آنچنان به زمین چسبیده بود که گویی جامه ای بر روی زمین افتاده است.
به آن حضرت نزدیک شدم دیدم در سجده اش مناجات میکرد،سپس سر از سجده برداشت بار دیگر به سجده رفت وگفت:
پروردگارا! جسم و جسدم در پیشگاهت به سجده افتاده دل و قلبم به تو ایمان آورده این دستهای حاجت من است با کارهایی که علیه خود انجام داده، ای پرودگار عظیمی که برای هر موضوع بزرگی به او امید هست بر من ببخش کار عظیم را، زیرا خطای بزرگ را نمی بخشد مگر پروردگار بزرگ.
🔹دیدم پیامبر سر برداشت و مجددا به سجده رفت و دعایی خواند، بعد از آن صورت خود را برخاک نهاده و فرمود:
پروردگارا صورت خویش را در مقابل تو به خاک میمالم و سزاوار است برای من که درپیشگاهت سجده کنم.
آنگاه که مناجات حضرت تمام شد من دوان دوان به رختخواب رفتم و نفسم به شدت میزد. رسول خدا که متوجه نفس زدن من شد فرمود:
چرا به این تندی نفس میزنی؟ گفتم: نزد شما بودم یا رسول الله.
فرمود: آیا میدانی امشب چه شبی است؟ اکنون نصف شب نیمه ی شعبان است که:
➖در آن، روزیها تقسیم میشود.
➖عمرها نوشته میشود.
➖حاجیان خانه ی خدا ثبت نام میشوند.
➖ملائکان آسمان به سرزمین مکه نازل میشوند.
➖خداوند انسانها را میبخشد، جز آنان که:
١- مشرک اند.
۲- بداخلاق اند.
٣- قاطع رحم اند.
۴-شرابخوار و اصرار کنندگان بر گناهند.
📚بحارالانوار ج ۹۸، اقتباس و تلخیص از ص ۴۱۷ و ص ۴۱۸
❣#سلام_امام_زمانم ❣
📖 السَّلاَمُ عَلَى حُجَّةِ الْمَعْبُودِ وَ كَلِمَةِ الْمَحْمُودِ...
🌱سلام بر آن مولایی که آینه ی تمام نمای خداست.
سلام بر او و بر روزی که تمام خلق در آینه وجود او، خدا را به تماشا خواهند نشست...
📚 مفاتیح الجنان، زیارت امام زمان سلام الله علیه به نقل از سید بن طاووس.
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
#میلاد_امام_زمان
🌸بر منتظران این خبر خوش برسانید
🌸کامشب شب قدر است همه قدر بدانید...
🌸با نور نوشتند به پیشانی خورشید
🌸ماهی که جهان منتظـرش بود درخشید...
🌱عصر انتظار، ولادتت را جشن گرفته است، ای گل نرگس...چشمان منتظر ما، خیس از اشک شوق میلاد توست....
🔸#نیمه_شعبان و میلاد با سعادت و پراز نورِ صاحب امر و زمانمان حضرت بقیه الله الاعظم بر شیعیان و منتظران حضرتش مبارک باد.💐
#امام_زمان
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
هدایت شده از 💚عـاشقانامـامزمـان(عج)💚
❣#هشــــت_عاشقی...❣
💌 #یه_سلام_دوباره
براے کسایے که
قلبشون کبوتر #حــــرمه 🕊
کسایے که
دلشون با اسم امام مهربون آروم مےگیره ♥️💚💜
🔆 امشب هم،
عاشقانه و با شوق،
زمزمه کن صلوات خاصه امام رضا (ع) رو:☺️😍♥️
سلام وصلوات به نیابت از جمیع شهدا و رفتگان به محضر آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام
🦋بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🦋
♥️اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِىِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الاِْمامِ التَّقِىِّ النَّقِىِّ وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَْرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ صَلوةً کَثیرَةً تآمَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیآئِکَ♥️
🕊یا جواد الائمه ادرکنی🕊
#الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج
#اللهمصلعليمحمدوآلمحمدوعجلفرجهم
#کپی_باذکر_صلوات
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
🌹🍃دعاهای بسیار پرفضلیت در شب جمعه :
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
#دعای_پرفیضیلت_در_شب_جمعه
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
حجه الاسلام والمسلمین میرزا محمدی_زیارت عاشورا-1550860957.mp3
21.09M
به نیت فرج وظهور #امام_زمان
مهدی جان عجل علی ظهورک 😭🥀🖤🖤🥀
#زیارت_عاشورا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#کربلا
یارب الحسین بحق الحسین اشف صدرالحسین به ظهورالحجت 🤲🥀🥀
به رسم #شب_های_جمعه
#امام_حسین
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله🤚🌴🌴🌴
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313