اگه میخوای هدیه به بچههات بدی بین فرزندات عدالتو رعایت کن...
به همشون بده و هدیه مساوی باشه.
حتی اگه میخوای بچههاتو بوس کنی باید همشونو بوس کنی...نه فقط یکیو !
❤️ پیامبر صلی الله علیه و آله❤️
وقتی از حموم میای بیرون روی پاهات آب سرد بریز ...اینجوری خیلی از بیماریها از وجودت ریشه کن میشه...
❤️ امام علی علیه السلام❤️
خدا اصلاً به چهره و پولتون نگاه نمیکنه... خدا فقط به دلت نگاه میکنه و اینکه اعمال چیاست...
❤️ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله❤️
توی روز آب رو ایستاده بخور و توی شب آب رو نشسته بخور....
❤️ امام صادق علیه السلام❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از کجا میدونی خدا چه سورپرایزایی برات کنار گذاشته..! 😍☺️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ | #استاد_شجاعی
من همسرم رو دوست ندارم!
باید باهاش چجوری رفتار کنم ؟
اللهم عجل لولیک الفرج🌸
💜خدایا
امشب از تو
صبر میخواهم
به ما بیاموز در هر
شرایطی بدانیم
تو از همه مهربانتری
و هرآنچه برایمان رقم میخورد
جز #خیر و مصلحتمان نیست
🌹ادعيه و زيارات عطرخدا🌹
🦋 سلام بر کسانی که دیگران را به یاد خدا می اندازند 🦋 🌹شهید والامقام احمد علی نیری🌹 شهید احمد_علی_
کتاب عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
راوی : دکتر محسن نوری ( دوست شهید )
رفتار و عملکرد احمد با بقیه فرق چندانی نداشت.
در داخل جمع همیشه مثل افراد بود با آنها می خندید و حرف می زد و...
هیچگاه خودش رو برتر از بقیه نمی دانست درحالی که همه می دانستیم او از بقیه به مراتب بالاتر است.
از همان دوران راهنمایی که درگیر انقلاب شدیم احساس کردم که از احمد خیلی فاصله گرفتم!
احساس می کردم که احمد، خداوند را به گونه ای دیگر می شناسد و به گونه ای دیگر بندگی می کند!
ما نماز می خواندیم تا رفع تکلیف کرده باشیم، اما دقیقا می دیدم که احمد از نماز خواندن و مناجات با خدا لذت می برد.
شاید لذت بردن از نماز برای یک انسان عالم و عارف، طبیعی باشد اما برای یک پسر بچه ۱۲ ساله عجیب بود.
من سعی می کردم بیشتر با او باشم تا ببینم چه می کند اما رفتارش خیلی عادی بود. فقط می دیدم ، وقتی کسی راه را اشتباه می رفت خیلی آهسته و مخفیانه به او تذکر می داد.
او امر به معروف و نهی از منکر را ترک نمی کرد.
فقط زمانی برافروخته می شد که می دید کسی در جمع غیبت می کند. در این شرایط او با قاطعیت از شخص غیبت کننده می خواست که ادامه ندهد.
من در آن دوران نزدیکترین دوست احمد بودم. ما راز دار هم بودیم. یک روز به او گفتم: احمد، من و تو از بچگی با هم بودیم اما یک سوالی ازت دارم!
من نمی دونم چرا تو این چند سال اخیر، شما در معنویات رشد کردی اما من....
لبخندی زد و خواست بحث را عوض کند اما من دوباره سوالم را تکرار کردم و گفتم حتما یه علتی داره. باید برام بگی!
بعد از کلی اصرار سرش را بالا اورد و گفت: طاقتش رو داری؟
با تعجب گفتم: طاقت چی رو؟
گفت: بشین تا بهت بگم.
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯