💠 خاطرهای تلخ و شیرین
✍ ابوالفضل طریقهدار
این روزها که همهجا صحبت از ویروس کرونا است. بد نیست خاطرهای را که مربوط به ویروسی دیگر است نقل کنم. این خاطره به حدود ۵٢ سال پیش برمیگردد. نهساله بودم و به مدرسه باغشاه در محله خودمان «باغپنبه» میرفتم. باغپنبه محلهای قدیمی در خیابان باجک شهر قم، روبهروی مخابرات است. اخیرا سازمان میراث فرهنگی، آن را به طرز زیبا و سنتی بازسازی کرده تا جاذبه گردشگری ایجاد کند. قم قدیم چهار محله، بیشتر نبوده، که کهنترین آن همین «باغپنبه» است. من یادم هست که کنار همین محله، باغ بزرگ پنبهکاری بود. شما همه بلوار عماریاسر تا پاساژ الزهرا را در نظر بگیرید که همه باغ و کشتزار بود. همین پاساژ الزهرا فعلی، که یکی از مراکز شیک و باکلاس موبایل هست، کاروان سرایی بود که مرکز پالان دوزی، نعلبندی، یراق فروشی و شغلهایی مثل اینها بود. وقتی خاطراتم را از «قم» برای فرزندان یا دوستان جوانم نقل میکنم، خیال میکنند که از یک روستای دورافتاده، حرف میزنم.
الغرض به مدرسه باغشاه میرفتم که تا منزلمان به اندازه پنجدقیقه فاصله داشت. یک روز مدیر مدرسه گفت فردا در مدرسه «آبلهکوبی» هست،خود را تمیز کنید و آماده باشید. واکسن آبله را به بازو میزدند. دوستی داشتم به نام «محمدحسین»، که پدرش خیلی خشکمقدس و خرافاتی بود. اگر اسم ببرم بعضی خوانندگان او را میشناسند، لذا پرهیز میکنم. صبح زود، پدر محمدحسین را جلوی کوچهمان دیدم که با پسرش ایستاده. دست مرا گرفت و گفت: ابوالفضل ببین، اگر آبله بزنید جنزده میشوید، همه اینها برای گولزدن ما است، این چیزها را خارجیها درست کردهاند. من به شما دونفر، دو ریال میدهم اگر موقع آبلهزدن، فرار کنید. مدیر مدرسه ما آقای «خلیلی»، بسیار سختگیر و منضبط و جدی بود. نام او لرزه بر اندام هر دانشآموزی میانداخت. جلوی در مدرسه و کنار دیوار را دو خدمتگزار به نام «مشهدی علیاکبر» و آقای «اشعری» گذاشته بود.
من و محمدحسین قرار گذاشتیم که از پنجرههای توالت مدرسه فرار کنیم. از دیوار توالت بالا رفتیم و به پنجره رسیدیم. اما غافل از اینکه دو خدمتگزار، حواسشان به آنجا هم بود. زرنگ و چابک به ما رسیدند و در همان پنجره توالت ما را گرفتند و کشانکشان به اول صف آبلهکوبی، چون بزغالهای محکم به زمین کوبیدند. آقای خلیلی با ترکه ترسناک همیشگیاش، چنان به ما میزد که ناله و فریادمان در مدرسه میپیچید. بعد به مامور آبله گفت: اول به این دو نفر، چموش واکسن را بزن.
┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈
@Atredelneshin_eshgh🔮🌾
🕊 تو بیایی
همه ی ثانیه ها
ساعت ها
از همین روز
همین لحظه
همین دم
عیدند..💔
#قیصر_امین_پور
┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈
@Atredelneshin_eshgh🔮🌾
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
#داستان 222
✨ مسیح دانشوری ✨
این روزها نام بیمارستان مسیح دانشوری را بیشتر از هر بیمارستان دیگری میشنویم، جایی که میزبان اولین بیمار کرونایی در تهران بود و تا تاریخ 6 اسفندماه 7 بیمار کرونایی را در بخش ICU حاد تنفسی بستری کرده بود.
جایی که این روزها پزشکان آن برای نجات جان بیماران، با جان خود معامله کردهاند اما کمتر کسی میداند که داستان بیمارستان مسیح دانشوری از کجا شروع شده است.
ماجرا از بیماری مظفر الدین شاه آغاز میشود، از کودکی همراه با ضعف و بیمارشاش تا ۹ سالگی که به عنوان بزرگترین پسر شاه از مادری با تبار قاجار به منصب ولیعهدی انتخاب شد و ناصرالدینشاه هیچ وقت تصورش را هم نمیکرد که این پسرِ همیشه بیمار، به شاهی برسد.
فرزانه ابراهیم زاده، تاریخ نویس در این مورد در صفحه شخصی خود چنین نوشته است: «مظفرالدینشاه با همان حال ضعیف به تبریز محل حضور ولیعهد رفت و در این شهر حالش بدتر شد. پزشکان در آن زمان تشخیص بیماری ریوی که احتمالاً سل بود را برای او دادند و توصیه کردند که در جایی خوش آب و هوا بماند.
پس از بررسی نقاط مختلف تهران، قریه دارآباد برای اسکان مظفرالدین شاه انتخاب شد. علی اصغرخان اتابک اعظم در سال 1273 شمسی باغ بزرگی را در روستای دارآباد به مساحت 260 هزار متر مربع خریداری کرد.
با دستور «حکیم الملک»، عمارتی در آن بنا شد و به کاخ شاه آباد معروف شد تا شاه بیشتر زمان حکومتخود را در این کاخ و کاخ تابستانی صاحبقرانیه بگذارند اما مظفرالدینشاه به استناد پزشکیاش از بیماری سل فوت نکرد و در اثر بیماری موروثی کلیوی خانواده قاجار درگذشت و به عنوان اولین بیمار بیمارستانی شناخته شد که بعدها نام مسیح دانشوری را به خود گرفت.
پس از فوت مظفرالدین شاه کاخ شاهآباد داراباد برای بیماران مسلول در اختیار حفظالصحه عمومی قرار گرفت و به آسایشگاهی برای بیماران مسلول تبدیل شد اما این تغییر کاربری در پس وقایع سیاسی چون به توپ بستن مجلس، فتح تهران، جنگ جهانی اول و کودتای ۱۲۹۹ بدون استفاده ماند.
در نهایت کاخ شاه آباد بدون استفاده ماند تا سال ۱۳۱۰ که یک پزشک نیشابوری اصل به اسم «#مسیح_دانشوری» تصمیم به تغییر کاربری آسایشگاه شاهآباد گرفت.
«مسیح دانشوری» را بیشتر بشناسید
وی اولین پزشک ایرانی بود که تخصصاش را در بیماریهای ریه و تنفسی گرفت، دانشوری در سال ۱۲۷۸ در کاشمر متولد شد. پدرش «سیدعلی دانشوری» از اهالی نیشابور بود و پزشکی معروف و حاذق در منطقه خراسان بود که به «حافظ الصحه مجدالحکماء» مشهور بود.
پدربزرگ دکتر مسیح دانشوری «سید اسماعیل محضاله» از علمای معروف نیشابور بود،
مسیح تحصیلات ابتدایی را در کاشمر و بعد در مشهد ادامه داد و برای تکمیل تحصیلاتش به مدرسه سنلویی تهران آمد. از آنجایی که به خاطر همراهی با پدرش به پزشکی علاقهمند بود در سال ۱۳۰۲ برای ادامه تحصیل در این رشته به فرانسه رفت و در نهایت با تخصص بیماریهای ریوی و سل به ایران بازگشت.
در آن زمان سل یکی از شایعترین بیماریهای ایران بخصوص در مناطق محروم بود و مسیح دانشوری با این هدف در این رشته تحصیل کرد و به ایران بازگشت. او در سال 1310 شمسی مدرسه پرستاری ویژهای را در محل کاخ مظفری شاهآباد راهاندازی کرد اما ایده اصلی او ساخت بیمارستانی برای کمک به ریشهکنی بیماری سل و بیماریهای ریوی در ایران بود.»
دانشوری از بسیاری از نهادها و سازمانهای دولتی چون وزارت بهداری و اشخاص خیّر مانند فخرالدوله امینی دختر مظفرالدینشاه دعوت کرد که ساختمانهای این بیمارستان را تکمیل کنند.
یکی از این ساختمانهای قدیمی که به ساختمان فخرالدوله معروف همان ساختمانی است که توسط دختر مظفرالدینشاه ساخته شد و به ساختمان«فخرالدوله» مشهور است.
همچنین ساختمان بخشهای بیماران مسلول توسط مهندسان آلمانی با معماری خاص طراحی و به شکل بال خمیده ساخته شد.
این بیمارستان در تاریخ ۲۴ مرداد ماه سال ۱۳۱۶ رسماً با عنوان آسایشگاه شاهآباد افتتاح شد و دانشوری در آن به معالجه و درمان بیماران مبتلا به سل پرداخت.
او در تأسیس چند بیمارستان دیگر همچون بیمارستان بوعلی و بیمارستان فیروزآبادی نقش محوری داشت. دانشوری سرانجام توانست آنجا را به صورت یک آسایشگاه مطابق با استاندارهای زمان برای بیماران مسلول تبدیل کند تا درمانهای متداول آن روز در آنجا صورت گیرد.
دکتر مسیح دانشوری در سال ۱۳۴۷ در تهران درگذشت و این بیمارستان بعد از انقلاب زیر نظر دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی قرار گرفت.
┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈
@Atredelneshin_eshgh🔮🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃❤️🍃
⚪️✨بہ نام خداوند دلهای پاک
🕊✨کہ نامش بود دردلت تابناک
⚪️✨بہ نام کسی کہ تو را آفرید
🕊✨سر آغاز عشقست و نور امید
⚪️✨سـ😊✋ـلام
🕊✨صبحتون معطربہ نام خـ♥️ـدا
┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈
@Atredelneshin_eshgh🔮🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش صبحگاهی 🌸🍃
🌸خدایا!
💫مرا متبرک گردان تا
💗عشق ورزیدن و
💫خندیدن را بیاموزم
💗به همه,حتی کسانی که
💫مرا درک نکرده اند
💗یا با من بدی کرده و مرا
💫رنجانده اند,عشق ورزم.
💗مرا بیاموز تا در همه موفقیتها و
💫 شرایط زندگی بخندم
💗و بدانم درهر آنچه روی می دهد
💫نیکی نهفته است.
🌸آمیـن
┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈
@Atredelneshin_eshgh🔮🌾
🌺 صبح را از دل و جان،
🍃با غزل آغاز کنیم..
🌺و برای غم و غصه
🍃تا ابد ناز کنیم...
🌺در به روی تب و
🍃اندوه ببندیم دگر ...
🌺رو به شادی و سعادت
🍃درِ دل باز کنیم...
🌺سلام
صبح قشنگتون بخیر
پنجشنبهتون پر از زیبایی 🌺
┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈
@Atredelneshin_eshgh🔮🌾
✨﷽✨
👌 #داستان 223کوتاه پند آموز
💭مدرسهای دانشآموزان را با اتوبوس به اردو میبرد. در مسیر حرکت، اتوبوس به یک تونل نزدیک میشود که نرسیده به آن تابلویی با این مضمون دیده میشود: «حداکثر ارتفاع سه متر»
ارتفاع اتوبوس هم سه متر بود ولی چون راننده قبلا این مسیر را آمده بود با کمال اطمینان وارد تونل میشود اما سقف اتوبوس به سقف تونل کشیده میشود و پس از به وجود آمده صدایی وحشتناک در اواسط تونل توقف میکند.
💭پس از آرام شدن اوضاع مسئولین و راننده پیاده شده و از دیدن این صحنه ناراحت میشوند. پس از بررسی اوضاع مشخص میشود که یک لایه آسفالت جدید روی جاده کشیدهاند که باعث این اتفاق شده و همه به فکر چاره افتادند؛ یکی به کندن آسفالت و دیگری به بکسل کردن با ماشین سنگین دیگر و غیره.
💭اما هیچ کدام چارهساز نبود تا اینکه پسربچهای از اتوبوس پیاده شد و گفت: «راه حل این مشکل را من میدانم!» یکی از مسئولین اردو به پسر میگوید: «برو بالا پیش بچهها و از دوستانت جدا نشو!» پسربچه با اطمینان کامل میگوید: «به خاطر سن کم مرا دست کم نگیرید و یادتون باشه که سر سوزن به این کوچکی چه بلایی سر بادکنک به آن بزرگی میآورد.»
💭مرد از حاضر جوابی کودک تعجب کرد و راهحل را از او خواست. بچه گفت: «پارسال در یک نمایشگاهی معلممان یادمان داد که از یک مسیر تنگ چگونه عبور کنیم و گفت که برای اینکه دارای روح لطیف و حساسی باشیم باید درونمان را از هوای نفس و باد غرور و تکبر و طمع و حسادت خالی کنیم و در این صورت میتوانیم از هر مسیر تنگ عبور کنیم و به خدا برسیم.»
مسئول اردو از او پرسید: «خب این چه ربطی به اتوبوس دارد؟»
💭پسربچه گفت: «اگر بخواهیم این مسئله را روی اتوبوس اجرا کنیم باید باد لاستیکهای اتوبوس را کم کنیم تا اتوبوس از این مسیر تنگ و باریک عبور کند.» پس از این کار اتوبوس از تونل عبور کرد.
✅خالی کردن درون از هوای کبر و غرور و نفاق و حسادت رمز عبور از مسیرهای تنگ زندگی است.
✨حدیثی از معصوم ✨
🌹امام کاظم(علیه السلام)مےفرمایند:
زراعت درزمین هموار می روید، نه برسنگ سخت!
و چنین است که حکمت در دلهای متواضع جای
می گیرد نه در دل های متکبر. خداوند
متعال ،تواضع را وسیله عقل، و تکبر را وسیله
جهل قرار داده است.
📚تحف العقول،ص۳۹۶
┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈
@Atredelneshin_eshgh🔮🌾
"خاطرات طنز جبهه
دستور بود هیچ کس بالای ٨٠ کیلومتر سرعت، حق نداره رانندگے کنه😓!
یه شب داشتم مےاومدم كه یکے کنار جاده، دست تکان داد
نگه داشتم سوار كه شد،
گاز دادم و راه افتادم من با
سرعت مےروندم و با هم حرف میزديم!
گفت: مےگن فرمانده لشکرتون دستور داده تند نرید!
راست میگن؟!🤔
گفتم: فرمانده گفته!
زدم دنده چهار و ادامه دادم: اینم به سلامتے فرمانده باحالمون...😄
مسیرمون تا نزدیکے واحد ما، یکی بود؛
پیاده که شد، دیدم خیلے تحویلش مےگيرن!
پرسيدم: کے هستی تو مگه؟!🤔
گفت: همون که به افتخارش زدی دنده چهار...😐😂
فرمانده مهدی باکری
┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈
@Atredelneshin_eshgh🔮🌾