داستان📚 حکایت🗂🗃 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
✨﷽✨🌸🍃🌼🌸🍃 🌸🍃🌼🌸🍃 🍃🌼 ❤️ 💖 داستان زیبای بانوی بسیار زیبا که در مقابل درخواست فحشا از او ، حاضر شد سنگسا
قسمت دوم داستان زیبای بانوی بسیار زیبا که در مقابل درخواست فحشا از او ، حاضر شد سنگسار شود اما عفت و #حجاب و پاکدامنی خود را حفظ کند و ... 💝✨
که از #امام_صادق علیه السلام نقل شده است را ان شاءالله فردا شب تقدیم نگاه مهربانتان خواهیم کرد
متن لایحۀ #حجاب منتشر شد
متن کامل لایحه را اینجا بخوانید
🇮🇷 سوم خرداد سالروز حماسه آزادی #خرمشهر بر دلیرمردان و شیرزنان سرزمین حماسه ها، ایرانِ سرافرازِ نابودگر #پدرفتنه ها گرامی باد 🇮🇷
داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈
💫 @Atredelneshin_eshgh💫
11.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔥 خیانت بزرگ 🔥
ماجرای بلائی که بر سر آینده ایران آوردن
فاجعه جمعیتی در آینده نزدیک در مملکت #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
یک نمونه کوچک از این خیانت👇
بردن زنان روستایی به مشهد برای عقیم کردن در بیمارستان کمیته امداد⁉️
#فرزندآوری
#حجاب
# تغییر_سبک_زندگی
پخش کنید به اسم و آیدی کانال خودتون
هر جور که میخواین فقط پخش کنید
🇮🇷 بصیرت عمار🚩
🔭🔍 @basirrat_ammar
داستان📚 حکایت🗂🗃 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
✨﷽✨🌸🍃🌼🌸🍃 🌸🍃🌼🌸🍃 🍃🌼 ❤️ 💖 داستان زیبای بانوی بسیار زیبا که در مقابل درخواست فحشا از او ، حاضر شد سنگسا
.
سلام همراهان عزیز ❤️🌸🍃
یادم نرفته چشم
قسمت دوم داستان قشنگ و خواندنی بانوی بسیار زیبا که در مقابل درخواست فحشا از او ، حاضر شد سنگسار شود اما عفت و #حجاب و پاکدامنی خود را حفظ کند و ... 💝✨
که از #امام_صادق علیه السلام نقل شده را ان شاءالله امشب تقدیم نگاه مهربانتون میکنم
✨﷽✨🌸🍃🌼🌸🍃
🌸🍃🌼🌸🍃
🍃🌼
🔥
🔥پرهیزگاری در خرابات هنر نیست
در میانه آتش شهوات زهد و تقوا و ارزش است🔥
می گویند که دو برادر بودند پس از مرگ پدر یکی جای پدر بـه زرگری نشسته دیگری تا از وسوسه نفس شیطانی بـه دور ماند از مردم کناره گرفته و غار نشین گردید.
روزی قافله ای از جلو غار گذشته و چون بـه شهر برادر میرفتند، برادر غارنشین غربالی پر از آب کرده بـه قافله سالار می دهد تا در شهر بـه برادرش برساند.
منظورش این بود که از ریاضت و دوری از خلایق بـه این مقام رسیده که غربال سوراخ سوراخ را پر از آب میتواند کرد بی آنکه بریزد.
چون قافله سالار بـه شهر و بازار محل کسب برادر می رسد و امانتی را می دهد، برادر آن را نخ بسته و از سقف دکان آویزان می کند و در عوض گلوله آتشی از کوره در آورده میان پنبه گذاشته و بـه قافله سالار میدهد تا آن را در جواب بـه برادرش بدهد.
چون برادر غار نشین برادر کاسب خود را کمتر از خود نمیبیند عزم دیدارش کرده و بـه شهر و دکان وی میرود.
در گوشه دکان چشم بـه برادر داشت و دید که برادر زرگرش با مشتریانی با #حجاب نامناسب نیز سر و کار دارد ، در موردی خاص دیدن یک منظره همان و دگرگون شدن حالت نفسانی همان و در همین لحظه آبی که در غربال بود از سوراخ غربال رد شده و از سقف دکان بـه زمین میریزد.
چون زرگر این را می بیند میگوید:
ای برادر اگر بـه دکان نشستی و هنگام کسب و کار و دیدن زنان آب از غربالت نریخت زاهد میباشی، وگرنه دور از اجتماع و عدم دسترس همه ی ي زاهد هستند…
❤️ 🌟🎉🎊🌸🌹 #دهه_کرامت و ولادت با سعادت #حضرت_معصومه سلام الله علیها و روز دختر رو به همراهان عزیز کانال تبریک میگم و ان شاالله برای همه دختران سرزمینم و تک تک مردمان ایران زمین پر خیر و برکت باشه 🌹🌸🎊🎉🌟❤️
داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈
💫 @Atredelneshin_eshgh💫
داستان📚 حکایت🗂🗃 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
✨﷽✨🌸🍃🌼🌸🍃 🌸🍃🌼🌸🍃 🍃🌼 ❤️ 💖 داستان زیبای بانوی بسیار زیبا که در مقابل درخواست فحشا از او ، حاضر شد سنگسا
.
قسمت دوم داستان قشنگ و خواندنی بانوی بسیار زیبا که در مقابل درخواست فحشا از او ، حاضر شد سنگسار شود اما عفت و #حجاب و پاکدامنی خود را حفظ کند و ... 💝✨
که از #امام_صادق علیه السلام نقل شده را ان شاءالله امشب تقدیم نگاه مهربانتون
👇🏻👇🏻👇🏻
داستان📚 حکایت🗂🗃 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
✨﷽✨🌸🍃🌼🌸🍃 🌸🍃🌼🌸🍃 🍃🌼 ❤️ 💖 داستان زیبای بانوی بسیار زیبا که در مقابل درخواست فحشا از او ، حاضر شد سنگسا
✨﷽✨🌸🍃🌼🌸🍃
🌸🍃🌼🌸🍃
🍃🌼
❤️
💖 داستان زیبای بانوی بسیار زیبا که در مقابل درخواست فحشا از او ، حاضر شد سنگسار شود اما عفت و #حجاب و پاکدامنی خود را حفظ کند و ... 💝✨
در تاریخ پیشینیان از امام صادق علیه السلام نقل شده است :
ادامه قسمت قبل 👇👇👇
قسمت دوم
عابد به حال او رحم کرد ،چند روز از او پرستاری نمود تا خوب شد ، سپس به او گفت : من کودکی دارم تو نزد او باش و از آن پرستاری کن .
بانوی پرهیزکار ، پیشنهاد عابد راپذیرفت .
دراین مدت که بانو نزد عابد بود ، عابد غلامی جوان داشت ، فریفته آن بانو شد تا حدی که از او تقاضای گناه کرد.
بانو که در سخت ترین شرائط عفت و پاکی خود را حفظ کرده بود ، در این مورد هم دست رد به سینه غلام زد و تسلیم او نشد .
غلام او را تهدید کرد به این که اگر تسلیم نشوی فرزند عابد را می کشم و به عابد می گویم این زن او را کشت .
بانو گفت : من دامن خود را دست تو نخواهم داد .
غلام تصمیم ناجوانمردانه خود را اجرا کرد و سپس به عابد گفت : فرزندت را این زن کشت، چرا او را در معبد نگه می داری ؟
عابد که از ماجرا اطلاع نداشت بسیار ناراحت شد و به او گفت : ای نمک نشناس خائن ! این همه به تو خدمت کردم حال فرزندم را کشتی !
زن قصه خود با غلام را بیان داشت ، عابد به او گفت : دیگر دلم راضی نمی شود تو در این جا بمانی باید از این جا بروی ، بیست درهم به او داد و او را بیرون کرد .
بانوی پرهیزکار از آن جا به طرف بایبان حرکت کرد تا بلکه به جایی برسد ، شب را تنها بی هدف به پیش رفت تا این که صبح به قریه ای رسید ، دید مردی را به دار کشیده اند و هنوز هم زنده است ، علت را پرسید :، گفتند : این شخص بیست درهم بدهکار است ، قانون این محیط آنست که هر کس به این مقدار بدهکار باشد باید او را به دار کنند .
بانو دلش به حال او سوخت ، بیست درهم خود را داد و او را از مرگ حتمی نجات داد.
آن مرد بسیار خوشوقت شد و از بانو تشکر کرد و به او گفت : حال که چنین خدمتی به من کردی از این به بعد من نوکر تو می باشم و هر جا بروی با تو می آیم تا بلکه به فیض خدمتکاری تو نائل گردم .
زن پذیرفت ، آن زن و مرد با هم از قریه بیرون آمدند تا کنار دریا رسیدند ، دیدند چند کشتی کنار دریا توقف کرده و گروهی می خواهند بر آن سوار شوند .
آن مرد از خدا بی خبر ، به جای این که از آن بانوی مهربان کمال قدر دانی بکند به او گفت : تو در کناری بنشین تا من نزد این کشتی سواران بروم تا بلکه کاری را انجام دهم و از مزد آن طعامی تهیه کرده و به این جا بیاورم ، با این سخن فریبا بانو را در کناری بنشانید و خود نزد آن ها رفت و به آن ها گفت : بار این کشتی چیست ؟
گفتند : انواع متاع ها در آن است .
گفت : پس چرا یکی از کشتی ها خالی است ؟
گفتند : ما بر آن سوار می شویم .
گفت : این متاع ها چقدر ارزش دارد ؟
گفتند : بسیار ، به طوری که به شماره نمی آید .
گفت : من متاعی دارم که از همه این ها بهتر است و آن کنیزی است که هرگز کنیزی به این زیبایی ندیده اید .
گفتند : او را به ما بفروش.
گفت : می فروشم مشروط به این که یکی از شما برود و او را ببیند و برای شما خبر بیاورد ، آنگاه در مورد خرید و فروش او با هم گفتگو کنیم ، شرط دیگر این که آن کنیزک نفهمد ، وقتی که من بهای او را از شما گرفتم و رفتم شما او را تصرف کنید و با خود ببرید .
آنان قبول کردند، و پس از دیدن ، او را به دوازده هزار درهم خریدند ، آن مرد بی وجدان پول ها را گرفت و رفت .آن ها رفتند و آن زن را تصرف کرده ، او هر چه فریاد زد که من صاحب او هستم ، نه او صاحب من ، به سخنش اعتنا نکردند ، و او را سوار بر آن کشتی حامل متاع کرده و خود بر کشتی دیگر سوار شده و از آن جا طرف مقصد حرکت نمودند.
وقتی کشتی ها به وسط دریا رسیدند ، طوفان شدیدی آمد و امواج سهمگین دریا ، آن کشتی را که آن ها بر آن سوار بودند غرق کرد و همه آن ها غرق شدند ولی به آن کشتی که متاع ها و آن زن در آن بودند آسیبی نرسید ، طوفان برطرف شد و امواج ملایم دریا کشتی را کم کم حرکت داد تا سرانجام به جزیره ای رسید بانو دید که به جزیره خوش آب و هوا و خرم و سبز وارد شده است بسیار خوشحال شد و تصمیم گرفت همانجا بماند و به عبادت خدا مشغول شود تا عمرش فرا رسد ...
ادامه دارد... ✨
🇮🇷 سوم خرداد سالروز حماسه آزادی #خرمشهر بر دلیرمردان و شیرزنان سرزمین حماسه ها، ایرانِ سرافرازِ نابودگرِ #پدرفتنه ها گرامی باد 🇮🇷
داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈
💫 @Atredelneshin_eshgh💫
داستان📚 حکایت🗂🗃 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
✨﷽✨🌸🍃🌼🌸🍃 🌸🍃🌼🌸🍃 🍃🌼 ❤️ 💖 داستان زیبای بانوی بسیار زیبا که در مقابل درخواست فحشا از او ، حاضر شد سنگسا
سلام همراهان عزیز ❤️🌸🍃
قسمت سوم و پایانی داستان قشنگ و خواندنی بانوی بسیار زیبا که در مقابل درخواست فحشا از او ، حاضر شد سنگسار شود اما عفت و #حجاب و پاکدامنی خود را حفظ کند و ... 💝✨
که از #امام_صادق علیه السلام نقل شده را ان شاءالله امشب تقدیم نگاه مهربانتون میکنم
فعلا یه نماهنگ زیبا و یه داستان تقدیم نگاه مهربونتون کنم تا بعد ساعت ۲۳😉
که هم برای نظر سنجی بیام
و هم برای قسمت سوم و پایانی داستان قشنگ و خواندنی بانوی بسیار زیبا که در مقابل درخواست فحشا از او ، حاضر شد سنگسار شود اما عفت و #حجاب و پاکدامنی خود را حفظ کند و ... 💝✨
که از #امام_صادق علیه السلام نقل شده
قسمت سوم و پایانی داستان قشنگ و خواندنی بانوی بسیار زیبا که در مقابل درخواست فحشا از او ، حاضر شد سنگسار شود اما عفت و #حجاب و پاکدامنی خود را حفظ کند و ... 💝✨
که از #امام_صادق علیه السلام نقل شده تقدیم نگاه مهربانتون 👇👇👇
داستان📚 حکایت🗂🗃 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
✨﷽✨🌸🍃🌼🌸🍃 🌸🍃🌼🌸🍃 🍃🌼 ❤️ 💖 داستان زیبای بانوی بسیار زیبا که در مقابل درخواست فحشا از او ، حاضر شد سنگسا
✨﷽✨🌸🍃🌼🌸🍃
🌸🍃🌼🌸🍃
🍃🌼
❤️
💖 داستان زیبای بانوی بسیار زیبا که در مقابل درخواست فحشا از او ، حاضر شد سنگسار شود اما عفت و #حجاب و پاکدامنی خود را حفظ کند و ... 💝✨
در تاریخ پیشینیان از امام صادق علیه السلام نقل شده است :
ادامه قسمت قبل 👇👇👇
قسمت سوم و پایانی
خداوند به پیامبر آن زمان وحی کرد که به فلان پادشاه و همه مردم مملکتش اعلام کن که در فلان جزیره یکی از بندگان من هست ، نزد او بروید و از او بخواهید تا از گناهانشان بگذرد تا من هم از گناهانشان بگذرم .
آن پیامبر فرمان خدا را ابلاغ کرد ، پادشاه و مردم کشورش نزد آن بانو رفتند ، ولی او را نمی شناختند .
پادشاه به جلو رفت و گفت : این دادستان ( اشاره به برادر شوهر آن زن ) نزد من آمد و گفت زن برادرش زنا کرده ، بی آن که من از او گواه بخواهم ، حکم سنگسارش را دادم ، ترس آن را دارم که به عذاب این گناه گرفتار شوم ، برای من طلب آمرزش کن .
زن گفت: خدا تو را بیامرزد ، در این جا بنشین .
شوهر آن زن آمد و گفت : من زنی داشتم در نهایت عفت ، بدون رضایت او به مسافرت رفتم وقتی برگشتم فهمیدم او را به اتهام ارتکاب زنا سنگسار کردند ، می ترسم درباره او کوتاهی کرده باشم ، ازخدا بخواه مرابیامرزد .
زن گفت : خدا تو را بیامرزد ، و کنار پادشاه بنشین .
در این هنگام دادستان جلو آمد و جرم خود را در مورد اتهام به زن برادرش و سنگسار کردن او گفت و از او خواست از خدا بخواهد تا او را بیامرزد .
زن کفت : خدا تو را بیامرزد و کنار بنشین .
سپس غلام عابد جلو آمد و ماجرای خود را با آن زن گفت و سپس خود عابد آمد و در مورد اخراج آن زن گفت و در خواست دعا کردند .
زن به آن ها گفت : خدا شما را بیامرزد ، بنشینید .
در آخر آن مردی که این زن را فروخت و رفت با این که این زن او را از اعدام نجات داده بود به پیش آمد و ماجرای خود را گفت و تقاضا کرد که زن از خدا بخواهد تا او را بیامرزد .
زن گفت : خدا تو را نیامرزد (چرا که او در برابر نیکی بدی کرده بود )
آن گاه آن زن خود را به شوهرش معرفی کرد و گفت : داستان همه این افراد با من است ، آن زن من هستم ، مرا در این جزیره بگذار ؛ این کشتی و متاعش مال تو باشد ، می خواهم تنها در این جا باشم تا به شکرانه لطف خدا نسبت به من ، به عبادت او به سر برم .
به این ترتیب این بانوی پاکدامن با اراده محکم در همه مراحل و خطرات ، دامن و عفت خود را حفظ کرد و در نتیجه این چنین مورد لطف خدا قرار گرفت و عزت و احترام ویژه ای پیدا کرد .
📚پوشش زن در اسلام ، محمدی اشتهاردی ، ص 74 ،8
💝 اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم 💖
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
🎊🇮🇷 #دهه_کرامت و سالروز حماسه آزادی #خرمشهر بر دلیرمردان و شیرزنان سرزمین حماسه ها، ایرانِ سرافرازِ دوران ها گرامی باد🎊🇮🇷
داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈
💫 @Atredelneshin_eshgh💫
😃🍃💠﷽💠🍃😃
حکایت_طنز 😜
گويند جوانی قصد زن گرفتن داشت، به پیرزنی از فامیل دور که برای خودش یه پا #پدرفتنه ای بود ، سفارش کرد تا برای او دختری پیدا کند. پیرزن به جستجو پرداخت، دختری را پیدا کرد و به جوان معرفی کرد و گفت این #دختر از هر جهت سعادت شما را در زندگی فراهم خواهد کرد.
جوان گفت: شنیده ام قد او کوتاه است.
پیرزن گفت: اتفاقا این صفت بسیار خوبی است، زیرا لباس های خانم ارزان تر تمام می شود.
جوان گفت: شنیده ام زبانش هم لکنت دارد.
پیرزن گفت: این هم دیگر نعمتی است زیرا می دانید که عیب بزرگ زن ها پر حرفی است، اما این دختر چون لکنت زبان دارد پر حرفی نمی کند و سرت را به درد نمی آورد.
جوان گفت: خانم همسایه گفته است که چشمش هم معیوب است.
پیرزن گفت: درست است، این هم یکی از خوشبختی هاست که کسی مزاحم آسایش شما نمی شود و به او طمع نمی برد.
جوان گفت: شنیده ام پایش هم می لنگد و این عیب بزرگی است.
پیرزن گفت: شما تجربه ندارید، نمی دانید که این صفت، باعث می شود که خانمتان کمتر از خانه بیرون برود و علاوه بر سالم ماندن و نگران نبودن شما بابت #حجاب و ... ، هر روز هم از خیابان گردی، خرج برایت نمی تراشد.
جوان گفت: این همه به کنار، ولی شنیده ام که عقل درستی هم ندارد.
پیرزن گفت: ای وای، شما مردها چقدر بهانه گیر هستید، پس یعنی می خواستی عروس به این نازنینی، این یک عیب کوچک را هم نداشته باشد...
داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈
💫 @Atredelneshin_eshgh💫