📿 تلنگر
خدا ❤ را فراموش کردند
پس خدا نیز آنان را فراموش نمود
« توبه ، ۶۷ »
اگر ماهی دریا را فراموش کند
اتفاقی برای دریا نمی افتد ولی ..
وای به حال ماهی آن وقتی که دریا 🌊 او را
فراموش کند 😔
#تلنگر
📢 اطلاعیه
* بہ یاد مࢪد میـدان *
💢 نمایشگاه فࢪا زمان و فࢪا مکان
مثل حـٰاج قـٰاسمــ
با رویکرد بصیرتی - فرهنگی
⏰ زمان : همه روزه
از ساعت ۱٤ تا ۱۵
از ساعت ۱۵ تا ۱٦
🏢 مکان : حسینیه صاحب الزمان"عج" سامان
⚠️ به علت رعایت پروتکل های بهداشتی و جلوگیری از شیوع ویروس کرونا ؛ ظرفیت پذیرش در ساعات مذکور ، تعداد ۲۰ نفر مےباشد ..
☎️ شماره تماس جهت هماهنگی
٠٩١۴٠٧٨٠٨٩١
🏷 نکته ناب
یکی گفت:
چه دنیای بدی 😔 حتی شاخه های گل هم خار دارند
دیگری گفت:
چه دنیای خوبی 😊 حتی شاخه های پر خار هم گل 🌸 دارند .
عظمت در تفکر است
نه در چیزی که 👀 میبینیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👏🏻 ترفند
راحت و زیبا 😍
🌷 شهید محسن حججی 🌷
همه می گویند :
خوش به حال فلانی شهید شد اما
هیچکس حواسش نیست که ..
فلانی برای شهید شدن
شهید بودن را یاد گرفته 🙃
📔 داستانک _ قسمت اول
سرکلاس استاد از دانشجوها پرسید :
این روزها شهدای زیادی رو پیدا میکنن و میارن ایران 🇮🇷
🤔 به نظرنتون کار خوبیه ؟
کیا موافقن ؟ ✅
کیا مخالف ؟ ❌
اکثر دانشجوها مخالف بودن
بعضی ها میگفتن : کار ناپسندیه ، نباید بیارن
بعضی ها میگفتن : ولمون نمیکنن ، گیر دادن به چهار تا استخون ملت دیوونن
بعضی ها میگفتن : آدم یاد بدبختیاش میفته 😕
تا اینکه استاد درس رو شروع کرد ولی خبری از برگه های امتحان جلسه ی قبل نبود 📄
همه سراغ برگه ها رو می گرفتند
ولی استاد جواب نمیداد ❌
⏸ ادامه دارد ..
📔 داستانک _ قسمت دوم
یکی از دانشجوها با عصبانیت گفت :
استاد برگه هامون رو چیکار کردی ؟
شما مسئول برگه های ما بودی
استاد روی تخته ی کلاس نوشت :
من مسئول برگه های شما هستم 📝
استاد گفت : من برگه هاتون رو گم کردم و 🤔نمیدونم کجا گذاشتم
همه ی دانشجوها شاکی شدن 😠
استاد گفت : چرا برگه هاتون رو میخواین ؟
گفتند : چون واسشون زحمت کشیدیم
درس خوندیم 📖
هزینه دادیم 💶
زمان صرف کردیم 🕒
هر چی که دانشجوها میگفتند استاد روی تخته مینوشت 🖊
⏸ ادامه دارد ..
📔 داستانک _ قسمت سوم
استاد گفت :
برگه های شما رو توی کلاس بغلی گم کردم هرکی میتونه بره پیداشون کنه ؟
یکی از دانشجوها رفت و بعداز چند دقیقه با برگه ها برگشت 📄
استاد برگه ها رو گرفت و تیکه تیکه کرد
صدای دانشجوها بلند شد .
استاد گفت :
الان دیگه برگه هاتون رو نمیخواین ❌
چون تیکه تیکه شدن !
دانشجوها گفتن : استاد برگه ها رو میچسبونیم
برگه ها رو به دانشجوها داد و گفت :
شما از یک برگه کاغذ نتونستید بگذرید
و چقدر تلاش 💪🏻 کردید تا پیداشون کردید
پس چطور توقع دارید مادری که بچه اش رو با دستای خودش بزرگ کرد و فرستاد جنگ الان منتظره همین چهارتا استخونش نباشه ⁉️
بچه اش رو میخواد ، حتی اگه خاکستر شده باشه .
چند دقیقه همه جا سکوت حاکم شد
و همه ازحرفی که زده بودن پشیمون شدن 😞
تنها کسی که موافق بود ✅
فرزند شهیدی بود که سالها منتظر پدرش بود 🙃