علقمه موج شد، عکسِ قمرش ریخت به هم
دستش افتاد زمین، بال و پرش ریخت به هم
تا که از گیسویِ او لختۀ خون ریخت به مشک
کیـسویِ دختـرکِ منتـظرش، ریخت به هم
تیـر را با سـرِ زانـوش کشیـد از چشـمش
حیف از آن چشم، که مژگانِ ترش ریخت به هم
خواهرش خورد زمین، مادرِ اصغر غش کرد
او که افتاد زمیـن، دور و برش ریخت به هم
قبـل از آنیـکه بـرادر بـرسـد بـالیـنش
پـدرش از نجف آمـد، پدرش ریخت به هم
به سـرش بـود بیـاید به سـرش ام بنـین
عوضش فاطمه آمـد به سرش ریخت به هم
کِتـف ها را کـه تکان داد، حسیـن افتـاد و
دست بگذاشت به رویِ کمـرش، ریخت به هم
خواست تـا خیمه رساند، بغـلش کـرد، ولی
مـادرش گفت به خیـمه نبرش، ریخت به هم
نـه فقط ضـرب عمـود آمـد و ابـرو وا شد
خورد بر فرقِ سرش، پشتِ سرش ریخت به هم
تیـر بود و تبـر و دِشـنه، ولـی مـادر دید
نیزه از سینه که ردّ شد، جگرش ریخت به هم
بـه سـرِ نیـزه ز پهـلو سرش آویـزان بود
آه بـا سنگ زدنـد و گـذرش ریخت به هم
۷ شهریور ۱۳۹۹
طاق ابرویت مرا سمت مصلی می کشد
اشک، چشمان تو را مانند دریا می کشد
از خجالت آب گشتی تا که دیدی دختری
عکس مشکی را به روی خاک صحرا می کشد
ماه جایش آسمان است علتش این است اگر
آسمان دارد تو را بالا و بالا می کشد
یک عمود آهنین آمد ... سرت پاشیده شد
ناله ات امّ البنین را دارد این جا می کشد
راهزن هایی که دور پیکرت حلقه زدند
کارشان در علقمه دارد به دعوا می کشد
تا رسیدم پیش تو دیدم که یک دست کبود
یک به یک از پیکر تو تیرها را می کشد
سینه و پهلوی تو بوی مدینه می دهد
می کشی درد عجیبی را که زهرا می کشد
رفتی و چشمان هرزه روی زینب باز شد
نا نجیبی بی حیایی را به معنا می کشد
۷ شهریور ۱۳۹۹
وقتی که بغض کوفه بنای جفا گذاشت
آمد عمود و سر به سرت بی هوا گذاشت
چون ابرویت شکافت دگر چاره ای نماند
امّا دوباره تیر به چشمت چرا گذاشت
بی دست آمدی به زمین صورتت شکست
پس درد عشق بر لب تو اخا گذاشت
چندین هزار تیر تنت را نشانه رفت
تیری نبود که هدفش را خطا گذاشت
شرم تو و ارادۀ حق پیش پای یار
مشکت جدا دو دست تو را هم جدا گذاشت
آن جلوۀ عبوسیِ رویت بهم که ریخت
دشمن تو را بحال خود آیا رها گذاشت
قبل از حسین پیکر تو شقّه شقّه شد
اول عدو به جسم علمدار پا گذاشت
دستی که بود بوسه گه پنج مصطفی
یک نانجیب خنده کنان زیر پا گذاشت
وقتی که خصم حکم تهاجم به خیمه داد
این کار را به عهدۀ یک بی حیا گذاشت
اهل خیام دست به معجر شده، حسین
تا بر زمین ستون خیام ترا گذاشت
ای بهترین ذخیرۀ اربابِ بی کفن
ذُخرُ الحسین! نام تو را هم خدا گذاشت
دریا اگر به مشک تو سقا وفا نکرد
دریایی از وفای تو را عشق جا گذاشت
یاد حسین، آب روی آب ریختی
وقتی فرات تشنه لبان را رها گذاشت
۷ شهریور ۱۳۹۹
مناسب #شب_عاشورا
این متن رو بادقت وحوصله مطالعه بفرمایید
شقایق وحشی نیز داغدار واقعه ای است كه در كربلا رخ داده است.
آیا می توان جهان را در كف جهال و فساق و قدارهبندها رها كرد و دم بر نیاورد؟
اگر نه، همهی ما در برابر اقامهی عدل مسئول هستیم و كربلا داغی بی التیام بر سینهی همهی بشریت است.
نوروز سر رسیده، اما آن كشاورز بیرجندی به روستای خویش باز نمی گردد اما زیبایی های عالم را خوب می شناسد و گلهای سفید نوروز، گلهای اشتیاقی هستند كه با نسیم بهار بر خاك مطهر قلب او جوانه زدهاند.
اما چگونه ميتوان از قلبهایی كه دیگر نميتپند غافل شد؟
اما چگونه ميتوان كربلا را از یاد برد؟
میان ظاهر و باطن عالم نسبتی است كه جز اهل حق در نميیابند.
او ميداند كه اندیشهی علوی با زندگی عبدالرحمن عوفی جمع نميشود.
او ميداند كه عاشورا و عافیت با هم جمع نميشود.
او ميداند كه نميتوان «یا لیتنی كنت معكم» خواند و در خانه ماند و خود را دیندار دانست.
آیا كسی جز خویشتن را نیز ميتوان فریفت؟
دهر بر محور حق و عدل ميچرخد و هیچ چیز در آن گم نميشود.
آیا ميتوان خود را دیندار دانست و در عین حال آنهمه تعلل ورزید تا عصر عاشورا برسد و كار از كار بگذرد؟
آیا ميتوان در خانه خفت و در ثواب مجاهدین راه خدا شریك بود؟...
پیكرهای بيسر شهدا لگدكوب شدهاند و گوشواره از گوش دختربچههای آلالله كشیدهاند و شكوفههای هلو را بر تن فرزندان رسول الله پرپر كردهاند و زنجیر بر گردن ولی خدا و وصی رسول او انداختهاند.
روی سخن، پیش از همه با دینداران است،
آنان كه فریاد هل من ناصر حسین بن علی را از كربلا شنیدهاند،
اما در میان ضعفا و قاعدین در خانه ماندهاند و اخبار جنگ را تنها از رادیوها گوش كردهاند
و پنداشتهاند كه در ثواب مجاهدین راه خدا نیز شریك هستند.
آیا ميتوان در خانه خفت و در ثواب مجاهدین راه خدا شریك بود؟
آیا ميتوان فریاد «جنگ جنگ تا پیروزی» سر داد،
اما تشنگی در راه خدا را تجربه نكرد و در محاصرهی دشمن نیفتاد و پیكر برادر شهید را ساعتها بر گرده نكشید؟
آیا ميتوان فریاد «جنگ جنگ تا پیروزی» سر داد،
اما مارش عملیات را در خانه از رادیو شنید؟
نه، سالها از عاشورا گذشته است،
اما هنوز حكومت كرهی زمین در كف یزیدیان است
و تا آنگاه كه حكومت در كف یزیدیان باشد داغ كربلا تازه است و با گذشت زمان التیام نميیابد.
سوره التوبة
الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ وَأُولَئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ{۲۰}
آنان كه ايمان آوردند و مهاجرت كردند و در راه خدا به مال و جان خويش جهاد كردند، در نزد خدا درجتى عظيمتر دارند و كاميافتگانند
#عاشورا
#عافیت
#نبرد_حق_باطل
#امام_زمان
#قیام
#جهاد
#شهادت
#استقامت
#معیشت
#انتخاب
@BALAGH69
۸ شهریور ۱۳۹۹
شب شبِ اشک و تماشاست اگر بگذارند
لحظه ها با تو چه زیباست اگر بگذارند
فکر یک لحظه بدون تو شدن کابوس است
با تو هرثانیه رویاست اگر بگذارند
مثل قدش قدمش لحن پیمبروارش
روی فرزند تو زیباست اگر بگذارند
غنچه آخر چقدر آب مگر می خواهد؟
عمر طفل تو به دنیاست اگر بگذارند
ساقی ات رفته و ای کاش که او برگردد
مشک او حامل دریاست اگر بگذارند
آب مال خودشان چشم همه دلواپس
خیمه ها تشنه سقاست اگر بگذارند
قامتش اوج قیام است قیامت کرده است
قد سقای تو رعناست اگر بگذارند
سنگ ها در سخنت هم نفس هلهله ها
لحن قرآن تو گیراست اگر بگذارند
تشنه ای آه و دارد لب تو می سوزد
آب مهریه زهراست اگر بگذارند
بر دل مضطرب و منتظر خواهر تو
یک نگاه تو تسلّاست اگر بگذارند
آمد از سمت حرم گریه کنان عبدالله
مجتبای تو همین جاست اگر بگذارند
رفتی و دختر تو زمزمه دارد که کفن…
…کهنه پیراهن باباست اگر بگذارند
۸ شهریور ۱۳۹۹
آرام دل؛ سـتـارۀ هــفـت آســمــان مـن
آتش مزن به هر قـدم خود به جان من
آهـسـتـه تر بـرو که تمـاشا کـنـم تو را
دامن مکش ز دست من ای مهربان من
این ناله های بی کسی ات می کـشد مرا
ذکـر انا الـغـریـب تـو بـرده تـوان من
از بس عطش ز حنجر تو شعله میکشد
داغـی بـوسـه مانـده به روی لـبان من
اینبار خم شدن ز تو؛ بوسه ز خواهرت
گـودال بـوسـه با من و قـد کـمـان من
مثل مـحـاسـن تو شده گـیـسویم سپـیـد
آیـد بـلای روی تـو بـر گـیـسـوان مـن
خـنجـر چرا به پیـرهـن کهنه میکـشی
واضح بگو چه میشود ای همزبان من
حیف لب تو نیست که بر خیزران خورَد
کـمـتـر بـده گـلـوی سپـیـدت نشان من
اینان لـگـد پـرانیـشان مثل کوچه است
بگـذار تا سـپـر بـشـود اسـتـخـوان من
۸ شهریور ۱۳۹۹
قدم قدم ز حرم دور گشتنت سخت است به غربت از حرمت دل بریدنت سخت است
تو می روی و دل خـواهـرت به دنبالت برادرم چقدر جبهه رفـتنت سخت است
تـمـام زنـدگـی ام ای هـمـه کـسِ زیـنـب به جان فاطمه بی یار ماندنت سخت است
وداع آخـر و دل بی قـرار جـان بـر لـب شنیده ام که به گودال کُشتنت سخت است
بـپـوش زیـر زره دسـتـبـاف زهــرا را خبر ز غـارت پیراهنِ تنت سخت است
به بند چـادر و معـجـر نـمی رسد دستی ولی اگر برسد دست دشمنت سخت است
چگـونـه صبـر کـنم آخرین نـگـاه تو را وداع دختر و این بوسه چیدنت سخت است
به زیر کعـب نی و ضربه مانـدَنَم آسان به زیر نیزه و شمشیر دیدنت سخت است
تـمـام عـمـر ترا دیـده ام بـه نـدبـه ولـی به زیر دشنه مناجات خواندنت سخت است
چقدر حال تو چون روز آخر مولاست چقدر شیوۀ «لا حول» گفتنت سخت است
اگر چه چـشـم تو ما را رها نمی سـازد ز روی نیزه بما سر کشیدنت سخت است
۸ شهریور ۱۳۹۹
از آن روزی كه خوردی بی هوا زخم
شده از گــریـه پـلـك چـشــم ما زخـم
نمانــده از تنـت چــیــزی به غیــر از
هــزار و نـهـصــد پــنـجــاه تا زخــم
تــو را ای یــار بــا آزار كــشــتــنــد
نه با ســرنیــزه با مسمــار كـشـتــنـد
مــــرا در گــــودی گـــــودال امـــــا
تــو را بیــن در و دیــوار كــشـتـنــد
تو آن عـشـقـی كه در هر سـر نیایی
تو آن داغــی كه در بــاور نـیــایــی
تو را آن گــونه در گــودال بــردنــد
كه جــز با ســم مــركب در نیــایــی
تو را با خــشــكی لب ذبــح كــردنـد
به پیش چــشــم زیـنب ذبــح كــردند
اگــر مــن را مــرتـب زجــر دادنــد
تـو را هــم نــامــرتب ذبـح كــردنــد
۸ شهریور ۱۳۹۹
می آید از سمت غربت، اسبی که تـنهای تنهاست
تصویر مردی که رفته ست درچشمهایش هویداست
یالش که هــمـزاد مـوج ست دارد فراز و فرودی
اما فــرازی کـه بـشکـوه، امـا فـرودی که زیـباست
درعمق یادش نهـفـتـه ست خـشمی که پایان ندارد
در زیر خاکـسـتـر او، گـلـهای آتـش شکـوفـاسـت
درجان او ریشه کرده ست عشقی که زخمی ترین سـت زخمی که ازجنس گودال، اما به ژرفای دریاست
درچـشـم او مـی سـراید مـردی کـه شعر رسایش
با آنکه کوتاه و ژرف است اما در اوج بلـندا است
داغی که ازجنس لاله ست درچشم اشکش شکفته ست؟ یــا سرکــشـی هـای آتـش در آب و آیـینـه پیداست؟
هم زین او واژگون ست،هم یال اوغرق خون ست جایی کـه باید بیفـتـد از پای زیـنب، همین جاست!
دارد زبان نگاهــش بـــا خود ســلام و پــیــامـی
گویـی سلامش بـه زیـنـب اما پـیامـش بـه دنـیاست
از پــا ســوار مــن افـتـاد تـا آنکــه مردی بـتازد درصحنه هایی که امروز،درعرصه هایی که فرداست
این اسبی بی صاحب انگار درانتظارسواری ست
تــا کـــاروان را بــرانـد در امـتدادی کـه پـیـداسـت
۸ شهریور ۱۳۹۹
سیاست تحریم ارمغان خیانت فتنهگران
آثار و تبعات دهگانه فتنه 88 بر جمهوری اسلامی ایران
yun.ir/7v1k6f
@BALAGH69
۹ شهریور ۱۳۹۹
#دو_خط_روضه
السلام علیک یا زین العابدین
برای مردی ازجنس #غیرت #شهامت #شجاعت و #عزت
خیلی سخته
که در مقابلش به ناموسش هتک حرمت وجسارت شود ونتواند ودستان مبارکش بسته باشد و...
چهارمرد درطول تاریخ خیلی برایشان سخت گذشت
درمقابل چشمان اشکبار ودل غمبارشان به نوامیس محترم شان جسارت شود ودستان شان بسته باشد
امان از دل مولا اول مظلوم عالم امیرالمومنین
امان ازدل مولا غریب وکریم مدینه امام حسن مجتبی
درجلوی دیدگان مبارکشان به همسر ومادری توهین شد وسیلی زده شد و...
درکوچه های مدینه جلوی چشمان فرزندی مادری کتک خورد😭😭😭
اماتاریخ بازهم تکرارشد
وروزی در کربلا
در برابر چشمان
امام سجاد وفرزند بزرگوارشان امام باقر صلوات الله علیهما
عمه جان شان تازیانه بخورد...
وسیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون...
#غیرت
#عزت
#ناموس
#مقتدر_مظلوم
@BALAGH69
۱۱ شهریور ۱۳۹۹
🌀 همت بلند علامه محمدتقی جعفری
📝 اتمام حجت برای طلاب جوان
🖋 آقای مسعودی
🔹 ما افتخار داشتیم چند سال در همسایگی استاد جعفری (ره) واقع در فلکه دوم صادقیه، بلوار آیتالله کاشانی سکونت داشته باشیم. در همسایگی ما و ایشان، پیرمردی آهنگر بود که در منزل خود کار میکرد.
🔹 من در یک روز گرم تابستانی حدود ساعت ۵ بعد از ظهر با هماهنگی قبلی برای طرح موضوعی خدمت استاد رسیدم. ایشان طبق معمول در کتابخانه خود، مشغول مطالعه و نوشتن بودند.
🔹 در حین طرح سۆالم، صدای پتک همسایه که به آهنگری مشغول بود به گوش میرسید. به ایشان عرض کردم: اگر صدای پتک و چکش این شخص مزاحم کار شماست، من میتوانم بروم و به ایشان تذکر بدهم تا حال شما را مراعات کند.
✅ در جواب این سخن من گفت: نه، مبادا به او چیزی بگویید. چون من وقتی در کتابخانهام از مطالعه و نوشتن احساس خستگی میکنم، صدای پُتک و چکش این پیرمرد، نهیب میزند و به من قدرت میدهد، و با خود میگویم: آن پیرمرد در مقابل کوره گرم آهنگری چکش میزند و خسته نمیشود، اما تو که نشستهای و مطالعه میکنی و مینویسی، خسته شدهای؟
بنابراین ، صدای کار این پیرمرد نه تنها مایه اذیت نیست ، بلکه با شنیدن صدای چکش او، قدرت مجدّد میگیرم و دوباره مشغول مطالعه یا نوشتن میشوم!
#انگیزه_کار_علمی
@BALAGH69
۲۶ شهریور ۱۳۹۹