eitaa logo
بنام مرد 🇵🇸
241 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
4.2هزار ویدیو
129 فایل
تاریخ شروع کانال :99/10/13 اسم کانال مخفف اسم شهداست ب: بابک ن: نوری ا : احمد م: مشلب م: محمد ر: رضا د : دهقان ادمین ↶ @FB_135_18 تبادل‌و‌مدیر ↶ @Shahidehdahe80
مشاهده در ایتا
دانلود
🎐 رفیق! طورےباش که هر وقت حضرت مهدیﷻ یاد تو افتاد با لبخند بگہ خداحفظش ڪنه... ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• @shohaadaae_80
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یڪم فکر ڪنیم ببینیم جزء این دسته هستیم آیا؟!🙄
هدایت شده از شـَــهید اَمیـــــر سُلِیمانـــــی
🦋🌱 همیـن الان بـه انـدازه ی شارژ گوشیتـ🌻 بـرای ظهـور آقـا امـام زمان صـلـوات بفرستـ♥️ 🤍عجـل لوليـکـ الفـرجــ...
7.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسم رب شهدا سالروز شهادت سردار شهید مهدی باکری گرامی باد آگاه‌باشیم‌که‌صدق‌نیت‌وخلوص‌در‌ عمل،تنها‌چاره‌ساز‌ماست،‌بدانید اسلام‌تنها‌راه‌نجات‌و‌سعادت‌ماست تاریخ‌شهادت:۱۳۶۳/۱۲/۲۵ شادی‌روح‌این‌شهید‌بزرگوار‌صلوات ∞♡@BAMBenamemard♡∞
🤣 😅 محمدرضا داخل سنگر ⛺️ شد. دور تا دور سنگر رو نگاه کرد و گفت: «آخرش نفهمیدم کجا بخوابم؟! هر جا می خوابم مشکلی برام پیش میاد.😑 یکی لگدم میکنه ☹️. یکی روم میفته. یکی...» 😫 از آخر سنگر داد زدم: «بیا این جا. این گوشهٔ سنگر. یه طرفِت من و یه طرفتم دیوار سنگره. کسی کاری به کارِت نداره. منم که آزارم به کسی نمی رسه».😁 کمی نگاهم کرد و گفت: «عجب گفتی! گوشه ای امن و امان 👏🏻. تو هم که آدم آروم و بی شرّ و شوری هستی»😊 و بعد پتوهاشو آورد، انداخت آخرِ سنگر. 😴 خوابید و چفیه اش رو کشید رو سرش. منم خوابیدم و خوابم برد.🤭 خواب دیدم با یه عراقی 👾 دعوام شده. عراقی زد تو صورتم.😑 منم عصبانی شدم. دستمو بردم بالا و داد زدم: یا ابوالفضلِ علی! و بعد با مشت، محکم کوبیدم تو شکمش.👊🏻 همین که مشتو زدم، کسی داد زد: یا حسین! از صداش پریدم بالا. 😰 محمدرضا بود. هاج و واج و گیج و منگ، دورِ سنگر رو نگاه می کرد و می گفت: «کی بود؟! چی شد؟!» 😧 مجید و صالح که از خنده ریسه رفته بودند، گفتند: 🤦🏻‍♂«نترس کسی نبود؛ فقط این آقای آروم و بی شر و شور، با مشت کوبید تو شکمت».😂😂😂😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣📣📣 فـــــرمـــــــــــــــــــــــــانـــــده✋🏻 دوجلسه رایگان تاریخ برگزاری ۲۵ و ۲۶ اسفندماه بستر: اسکای روم،اینستاگرام و روبیکا برای ثبت نام به شماره ۰۹۹۲۲۰۱۵۹۲۶ و واتساپ پیام دهید 🔰جانمونین که این کلاس جایزه هم داره😍😍😍☺️😉😉 🎁🎁🎁💌🎁🎁🎁 ∞♡@BAMBenamemard♡∞
♨️مبلّغ امام زمان عجل‌الله باشید... 🔸سعی کنید در جمع فامیل که می روید حتما متذکر امام زمان عجل‌الله باشید. یک جایی چند نفر فامیل جمع شدند بگویید: "گوش بدهید از امام زمان برایتان بگویم، یک تشرفی برایتان بگویم!" 🔸به خداقسم همان نام برکت می آورد. دلها را زیر و رو میکند. شما این کار را انجام بدهید، سر یک سال نصف فامیلتان امام زمانی می شود. سرباز امام زمان عجل‌الله اینطور است.👌 🔸برای امام زمان سرباز و نیرو جمع کنید.خجالت نکشید این ضعف است، با عزم و استقامت، ضعف را از خودتان دور کنید. 🔸در اداره که هستید از امام زمان عجل‌الله بگویید، مثلا می خواهید بروید توی اطاق خودتان، از هر اطاق که رد می شوید بگویید برای فرج امام زمان صلوات. با همین کار دیگران را وادار کردید برای فرج آقا دعا کنند. 🔸البته سیرهٔ حسنه داشته باشید، ضعف از شما نبینند، متواضع و مهربان باشید . بدون ادّعا از امام زمان عجل‌الله بگویید، جایی جلسه ای هست، مجلس امام زمان است، دست چند تا از جوانهای فامیل را بگیرید با خودتان ببرید. 🖋حاج آقا زعفری‌زاده ∞♡@BAMBenamemard♡∞
نماز شب چهاردهم : چهار رکعت است ؛ در هر رکعت بعد از حمد، پنج مرتبه سوره والعصر تکرار مى گردد. ثواب این نماز، ثواب نمازگزاران از زمان آدم تا روز قیامت و برانگیخته شدن او در حالى که صورتش از خورشید و ماه نورانى تر مى باشد و موجب آمرزش او مى گردد ∞♡@BAMBenamemard♡∞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💛✨ و دوباره حامد را میبوسد؛ حسودی ام میشود، به ذهنم فشار می آورم تا آخرین باری را که مادر مرا بوسید به یاد بیاورم؛ هرچه میگردم، چیزی دستگیرم نمیشود؛ حامد میخواهد دست مادر را ببوسد که مادر عقب میکشد. حامد از حرف مادر گرفته شده؛ مادر نمیداند چیزی که حامد بخاطرش میجنگد، عقیده شخصی نیست، حقیقت است؛ حقیقتی که با خون پدر و امثال او امضا شده و حامد بهتر از همه میداند در دنیا چیزی به شیرینی حقیقت وجود ندارد. یک ساعتی مینشینند و میروند؛ بعد از رفتنشان، حامد صدایم میزند. حالش خوش نیست، صدایش میلرزد: مامان چادر سرش نمیکنه؟ میفهمم دلیل ناراحتی اش را؛ بی آنکه نگاهش کنم، با صدایی آرام میگویم: نه! خودم هم میدانم با این «نه» من، چقدر به غرورش برخورده. آه میکشد: کاش مامانم چادر سرش میکرد. اینجاست که میفهمم گاهی انرژی حامد هم تمام میشود. نیما تصمیمش را گرفته؛ یکتا را دوست دارد؛ بدون مو، با صورتی تکیده و بیرنگ؛ یکتا اما دنبال چیز دیگری میگردد، دنبال خودش؛ دنبال هدفش؛ این را وقتی فهمیدم که مادرش با عصبانیت به من زنگ زد و گفت زندگی دخترش را بهم ریخته ام با کتاب های مسخره ام، گفت دخترش در دوران جوانی و تفریحش، نماز میخواند و صمیمیت قبل را با پسرخاله هایش ندارد؛ گفت دیگر نه لباس، نه تفریح و نه چیز دیگری یکتا را شاد نمیکند، خیلی صریح و قشنگ هم گفت پایم را از زندگی دخترش بیرون بکشم و بیشتر از این افسرده اش نکنم! ........