eitaa logo
بنام مرد 🇵🇸
244 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
4.2هزار ویدیو
129 فایل
تاریخ شروع کانال :99/10/13 اسم کانال مخفف اسم شهداست ب: بابک ن: نوری ا : احمد م: مشلب م: محمد ر: رضا د : دهقان ادمین ↶ @FB_135_18 تبادل‌و‌مدیر ↶ @Shahidehdahe80
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸✨🌸✨ ✨🌸✨ 🌸✨ ✨ 🔸 🔸 ✨بسمـ الله الرحمنـ الرحیمـ✨ 🌸 اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ 🌸 اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ. 🌸 اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ . 🌸 أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. 🌸 اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْه 🌸ِ اَللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. 🌸 اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، 🌸 وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حَتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ 🌸 اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ. ✨ اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ ✨اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ ✨اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان 🌿🌺🌿🌺🌿
قرار عاشقی ⟮🌿⟯ • . اَلسَّلامُ‌عَلَى‌الْحُسَيْنِ وَعَلى‌عَلِىِّ‌بْنِ‌الْحُسَيْنِ وَعَلى‌اَوْلادِالْحُسَيْنِ وَعَلى‌اَصْحابِ‌الْحُسَيْنِ✨'!
AUD-20200903-WA0005.mp3
1.95M
زیارت عاشورا التماس دعا 🌹 🆔 @ghasem_girls
مـن ؛ دختر فاطمـہ ام از مادرم آموختــہ ام نامحرم بودن ، بـہ چشم بینا نیست مادرم را اگر شناختے، تمام دختران پاڪ سرزمینم را خواهـے شناخت... 🆔 @ghasem_girls
🔰 ماه رسیدگی به مردم 🔺️ رهبر انقلاب: در ماه رمضان، هم باید به خودمان برسیم، هم باید به مردم برسیم. ضمناً بدانیم که اگر به خودمان نرسیم، به مردم هم نمیشود رسید. این دعاهای ماه رمضان، این روزه ماه رمضان، این مناجاتها، این تضرّعها، این اذکار، این نوافل در ماه رمضان، همه برای این است که ما خودمان را اوّل کمی نورانی کنیم. اگر نورانی شدیم، آن وقت میتوانیم به دیگران هم برسیم. 🆔 @ghasem_girls
🌹سلام آقا جانم یا صاحب الزمان: 🍂ﺍﺯﻣـﻦ ﮔـﺮﻓﺘه ‌ﺍﻧـﺪ ترﺍ ﺍﯾـﻦ ﮔﻨﺎﻩﻫﺎ 🍂پـس کی ﺗﻤﺎﻡ میﺷﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩﻫﺎ 🍂ﺍﺯ ﺷـﺮﻡ کاﺭﻫﺎی ﻏﻠﻂ ﺁﺏ ﻣﯿﺸﻮﻡ 🍂ﺭﻭﺯی که ﺩﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﺗﻮ ﺍﻓﺘـﺪ ﻧﮕﺎﻩﻫﺎ 🆔 @ghasem_girls
•°🌱 ♥️ چه روزی شود روزی که صبحم را با سلامِ به شما خوشبو کنم هرگاه سلامتان می دهم بند بند وجودم لبخندتان را می کند عليٰ آلِ يٰس ... ✋سلام صبحت بخیرگوهرنایابم☀️ 🆔 @ghasem_girls
AUD-20210410-WA0027.mp3
3.95M
•°🌱 📢بشنوید| تندخوانی (تحدیر) جزء شانزدهم قرآن کریم با صدای استاد معتز آقایی ۱۴۰۰ 🆔 @ghasem_girls
•°🌱 دعای روز شانزدهم ماه رمضان 🆔 @ghasem_girls
💢 جزء شانزدهم قرآن ♦️در هیچ شرایطی از درخواست کردن از خدا، نا امید نشوید [ 🆔 @ghasem_girls
📚 آماده‌ شدن برای ظهور به سبک شهید علی‌دوست مهدی خیلی اهل تشویق دوستانش به ورزش‌کردن بود. مدام این جملات را تکرار می‌کرد که «بچه‌ها همیشه باید بدن‌های خودتون رو آماده نگه دارید. سرباز امام زمان(عج) علاوه بر اینکه باید عقیده‌ای محکم داشته باشه، باید بدنی قوی هم داشته باشه و باید بدن‌هامون آماده باشه.» موقعی که سالن می‌گرفتیم، تک‌تک بچه‌ها را دعوت می‌کرد و قبل از سانس به اکثر بچه‌ها زنگ می‌زد و سانس سالن را یادآوری می‌کرد. حتی چند نفری هم که وسیلۀ رفت و آمد نداشتند، خودش می‌رفت دنبالشان و با خود می‌آورد. حرف‌هایش در گوشمان است که می‌گفت: «بچه‌ها بیایید با هم ورزش کنیم و خودمون رو آمادۀ اون روز کنیم که امام زمان(عج) ظهور می‌کنه. حواسمون باشه که الان کوتاهی کنیم بعداً پشیمونی سودی نداره.»* *دوست و هم‌رزم شهید بریده‌ای از کتاب «پرواز با پاراگلایدر»؛ روایت زندگی مدافع حرم (صفحۀ 135) نویسندگان: علی فاطمی پور و فاطمه جعفری نجف‌آبادی انتشارات: شهید کاظمی 🆔 @ghasem_girls
🌸 کسی گه پس از نماز صبح یازده مرتبه سوره توحید را بخواند آݩ روز گناهۍ از او سر نمی‌زند گرچه شیطان خوار شود. ثواب‌العامل و عواقب‌العمال ص ۲۷۷ 🆔 @ghasem_girls
✨ دیروز یه چیزی خوندم که شیطان تو ماه زنجیر شده.. ⚠️اگه کردید نندازید گردن اون ! پای خودتونه ...🥀 داشتم فکر میکردم مثلا، پرونده میره دست میخونن میگن اینم به‌ خاطر وسوسه شیطانه، عیبی نداره ...☹️ ♻️بعد میگن آقا شیطان زنجیره 😟 بعد آقا به اسممون نگاه میکنن و میگن ای وای ...😓 کاش حداقل چشماشونو نشه ...😔 🆔 @ghasem_girls
اگه‌فداکاریِ‌این‌"مـردمـیدان"‌نبود، بایـدکنارنظـامی‌های‌آمـریکایی‌قـدم‌میزدے‌ نه‌کـناردیپلمـات‌هاشون‌ !! درست‌‌مثـل‌افغانستان‌و‌عـراق‌جنابِ‌آقای‌خائن عزت‌امروزتو‌ازخونِ‌شھداست ازدستِ‌بریـده‌ی‌حاج‌قاسمِ 😒 🆔 @ghasem_girls
بنام مرد 🇵🇸
واکنش زینب سلیمانی به صوت جنجالی ظریف *ظریف بخوانید اما درشت تکرار کنید* ... راست میگوید که میدان با میز فرق دارد، او اساساً حاصل یک تَکرار بی جاست، نه یک‌اقدام بجا آقای دیپلمات شما یادتان نمی آید، *مرد میدان ما* آن روز که در زیر آفتاب سوزان جنوب پوست می انداخت تو در حال درست کردن اتوی کت و شلوارت در نیویورک بودی و در حال نوشتن پیش نویس ۵۹۸ و جام زهر تو سنگین تر از خودکار را بلند نکرده ای تا داغی قنداقه آفتاب خورده کلاش را زیر آفتاب داغ خوزستان در دستت حس کنی و مجبور نبوده ای آب آفتاب خورده بخوری و روی خاک دراز بکشی و خون رفقایت را که روی صورتت پاشیده پاک کنی و تکه های بدنشان را درون گونی جمع کنی و برای والدینشان ببری. آن روز که مرد میدان ما اشرار تنیده در کالبد خسته سیستان را ازاله میکرد هم تو در سعد آباد با همین مستر ریش قشنگ در حال مالیدن پاچه اروپایی ها برای امضای ننگین سعد آباد بودید *شما قفل های زیادی زده اید* از تاسیسات هسته ای تا دهان منتقدان... حق داری *قتیل نیمه شب جمعه دی ماه بغداد* را مقصر ناکامی هایت بدانی. او مرد میدان بود و امنیت مذاکرات شما را هم تامین میکرد. *تو با کَری ور میرفتی و قدم میزدی، که او در ادلب، حلب، نبل و الزهرا و موصل خاکریز به خاکریز دنبال شهادت و فتوحات شیربچه های انقلاب خمینی بود.* مکتب ولنجک نمیفهمد عمق استراتژیک اندیشه روستای قنات ملک رابُر کرمان را. آقای دیپلمات این حنایی که امروز بر کاکل ملت میبندید *دیگر رنگی ندارد* کار اندیشه غرب لیس شما تمام است *مذاکرات و ورق پاره برجام شما به جهنم خواهد رفت* و خودتان به جایی آنطرف تر از برجام اما راکت های غزه به تلاویو رسیده است موشکهای انصار الله به ریاض صاروخ های حزب الله به دیمونا صدای پوتین ما را پشت دیوارهای حیفا بشنوند. آقای دیپلمات دوست دارید نقش شمارا در " *گاندو۳* " چه کسی بازی کند؟ یادت هست کدخدای شمارا خدای ما با شنهای طبس خار کرد؟ *یادت باشد خون فرمانده دامن گیر است جناب!* سرخاب و سفیدآب دیپلو_ماتیک سازشگرانه را با کدام آب و صابون میشود پاک کرد. گرد خاک شلوارتان را بعد از زانو زدن در مقابل امیر کویت چه کسی پاک کند؟ اینجا محاسن مردان خدا با خون خضاب میشود و لباسشان در آتش اشتیاق وصل خاکستری میشود سهم شما از سازش ۱۰۰ سکه بود و یک مدال حلبی از دست پرزیدنت، سهم او یک موشک بود و یک نشان ذوالفقار از نائب امام عصرش. 🆔@ghasem_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*لینک واتساپ گروه مهدویت، شهداء، ولایت3*👇🏻👇🏻 🌐 https://chat.whatsapp.com/CbcMsM8KZ70LIqb9rGUGvC *لینک کانال مهدویت، شهداء، ولایت در پیام رسان ایتا* 👇🏻👇🏻 🌐 https://eitaa.com/mahdavyatshoadavlayat *کانون تخصصی مهدویت استان هرمزگان* 🆔@ghasem_girls
..اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحیم ✨اللّه ُ لاَ إِلَـهَ إِلاَّ هُو َ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْض ِ مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِم ْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ يُحِيطُون َ بِشَيْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِع كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَات ِ وَالأَرْض َ وَلاَ يَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُو َ الْعَلِي ُّ الْعَظِيمُ ) 🙃 🆔 @ghasem_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°•○●﷽●○ 🌸 چند وقتی بود که دنبال کت و شلوار میگشتیم براش .. ولی محمد همش برخلاف میل من میرفت بین ساده ترین ها... عصبی گفتم _چرا فکر کردی من میزارم اینا رو بپوشی؟نمیگن موحد گدا بود واسه دامادش هیچی نخرید؟ +فاطمه اذیت نکن تو رو خدا ! من نمیتونم چیز سنگین بپوشم. سختمه. همینجوریش هم همه نگاهشون به ماست...دیگه نمیخام لباس پرزرق و برق بپوشم. خجالت میکشم بیخیال ... _اه محمد شورشو در اوردی دیگه بس کن خواهش میکنم. اومد نزدیکمو دستم رو گرفت بردتم سمت اتاق های پرو _ناراحت نشو فاطمه جان من واقعا... دستش رو ول کردم و نزاشتم ادامه بده. فروشنده مغازه نگاهمون میکرد. از فروشگاه رفتم بیرون. محمدم‌اومد دنبالم‌ سوییچ زد که نشستم تو ماشین. خودش هم بعد از من نشست. بدون اینکه چیزی بگه حرکت کرد. خیلی ناراحت شده بودم. سرم رو به شیشه ی ماشین تکیه دادم ونفهمیدم چقدر گذشت که دم خونه ی خودشون نگه داشت. داد زدم: _چرا منو اوردی اینجا؟ من میخوام برم خونه خودم‌ چیزی نگفت و رفت تو حیاط من هم به ناچار پشتش رفتم. رفت بالا و محکم در رو بست . الان اون بهش برخورده بود یعنی؟ چه آدم پرروییه. در رو باز کردم و وارد شدم. صداش زدم : _محمددد نشست تو اتاقش و یه کتاب دستش گرفت رفتم کنارش نشستم و کتاب رو از دستش گرفتم _یعنییی چیی؟؟؟چرا جواب منو نمیدیی؟ من باید قهر کنم،تو قهر میکنی؟ برگشت طرفم و با اخم گفت : +مگه بچه ام که قهر کنم؟ _خب پس چرا اینجوری میکنی؟ +فاطمه خاانووم من خوشم نمیاد جایی که یه مرد غریبه هست یا اصلا هرکس دیگه، صدای شما بالا بره . وقتی میتونستیم حرف بزنیم دلیلی واسه لجبازی نبود.این چه رفتاری بود که نشون دادی؟ من که همیشه واسه نظرت ارزش قائل شدم‌ و سعی کردم اونطوری که تو میخوای بشه! اونوقت تو حتی اجازه حرف زدن هم نباید بهم بدی؟کارت خیلی بچگونه بود. پوزخند زدم و گفتم : _آره دیگه با این همه اختلاف سنی حق داری بهم بگی بچه ... نفس عمیق کشید و گفت : +ببین عزیزم من که گفتم از جلب توجه زیاد خوشم نمیاد .وقتی میتونم با یه کت و شلوار ساده تر آراسته ومرتب باشم چرا برم کت به اون گرونی رو بخرم؟ خداییش من اون رو تن یکی ببینم خندم میگیره ... من تو عمرم اونطوری نپوشیدمم.... _با کروات خیلی هم خوشگل بود با تعجب گفت: +کروااااات ؟؟؟ دست شما درد نکنه.. فقط همین مونده بود که کروات بزنم!فاطمه باور کن انقدر دوماد زشتی نمیشم که کنارم ابروت بره و احساس خفت کنی... دلم براش سوخت.میخواستم بگم هر طوری که کنارم باشی احساس افتخار میکنم .فقط همیشه باش باهام ،ولی غرورم اجازه نداد.* ادامـہ‌دارد... نویسنده✍ 🧡 💚
°•○●﷽●○ 🌸 کتابش و از دستم گرفت و یه صفحه ای رو باز کرد چند لحظه بهش زل زدم توجه ای بهم نکرد.اعصابم خورد شده بود طاقت این رفتار محمد و نداشتم چادرم رو در آوردم موهام رو هم باز کردم و دراز کشیدم یه تیشرت سفید و شلوار لی پوشیده بودم هی از این پهلو به اون پهلو شدم حوصله ام سر رفته بود ترجیح دادم غرورم و بشکنم چون حق با محمد بود فرق آدمی که انتخاب کرده بودم‌ رو با بقیه یادم رفته بود دوباره کتاب رو از دستش گرفتم بازم نگاهم نکرد بلند شد داشت از در بیرون میرفت ک رفتم سمتش و دستش و گرفتم و در و بستم ایستاد ولی باز هم نگاهم نکرد سعی کردم خودمو مظلوم نشون بدم‌ صدامو آروم تر کردم و گفتم: _آقا محمدم ؟ حق با تو بود .من معذرت میخوام .رفتارم خیلی بچگونه بود. چیزی نگفت که گفتم : +میشه نگام کنی؟ به چشمام زل زد که گفتم‌: _ قول میدم دیگه اینطوری نشه .باشه؟ لبخند زد وگفت: _باشه دوباره نشست سر جاش و کتاب رو گرفت دستش اخم کردم و گفتم : _اه باز که کتاب گرفتی خندید و چیزی نگفت تو دلم گفتم "چقدررر ناززز میکنییی حالاا دختر بودی چی میشدی" کنارش نشستم‌ و به کتاب تو دستش زل زدم اینکه واکنشی نشون نمیداد منو کلافه میکرد دستاشو باز کردم و نشستم بغلش لبخند زد و نگاهش و از کتاب بر نداشت ریلکس صفحه رو عوض کرد دلم میخواست تمام توجه اش رو به خودم جلب کنم دیگه پاک خل شده بودم و حتی به کتاب تو دستشم‌ احساس حسادت میکردم با موهاش ور میرفتم هی بهم میرختمشون و شونه میزدم تا بلاخره صداش دراد ریشش و میکشیدم میدونستم از تقلاهای من خندش گرفته ولی فقط لبخند میزد صورتم و خم میکردم جلوش تا نتونه به کتاب نگاه کنه بلاخره خندید و نتونست خودشو کنترل کنه مهربون گفت : +چی میخوای تو دختر ؟ _محمد تودیگه دوستم نداریی؟ +چرا همچین سوالی و باید بپرسی تو آخه؟ خوشحال شدم از اینکه دوباره مثله قبل شد خودم رو بیشتر لوس کردم و گفتم : پس چرا به من توجه نمیکنی ؟ +من همه توجه ام به شماست خانوم خانوما.بیخود تلاش میکنی لپش و بوسیدم وگفتم : _آها که اینطورپس بیخود تلاش میکنم خب من میرم شما هم کتابتو بخون مزاحم نشم عزیزم _اره دلم درد گرفت. ببین چیزی واسه خوردن پیدا میشه تو اشپزخونه ... با حرص از جام بلند شدم و رفتم بیرون خوشش میومد منو اذیت کنه در یخچال رو باز کردم و یه تیکه مرغ برداشتم یخورده برنجم گذاشتم داشتم سالاد درست میکردم که محمد وارد اشپزخونه شد. برگشتم که چهره خندون محمد و دیدم با طعنه گفتم : _عه کتابتون تموم شد بلاخره ؟ +بعلهه _باید بیکار شی بیای سراغ ما دیگه ؟ +چقدر غر میزنی تو بچههه.کمک نمیخوای؟ _نه خیر.بفرمایید بیرون مزاحمم من نشین لطفا +متاسفم ولی من جایی نمیرم یهو یاد ریحانه افتادم و گفتم : _میگما محمد ریحانه اینا کی عروسی میکنن ؟ _هر زمان که شرایطش رو داشته باشن. +خب ایشالله زودتر سر و سامون بگیرن . موهای جلوی صورتم و کنار گوشم گذاشت و گفت :ان شالله ماهم زودتر سر و سامون بگیریم _فردا بریم کت شلوارت و بگیریم ؟ خندید و سرشو تکون داد برگشتم سمتش و مظلومانه طوری که دلش به رحم بیاد گفتم : _محمد جونم +جونم به فداات _خداانکنهههه.یه چیزی بگم؟ +بگوو _واسه جشن عقدمون... +خب؟؟ _میشه ریشت و کوتاه تر کنی ؟ +کوتاه نیست مگه؟ _نه ...میدونی مصطفی خیلی خوب ریشش و اصلاح میکرد،اگه بتونی.... با تغییر ناگهانی چهرهش تازه فهمیدم دارم چی میگم حرفم رو قطع کردم و زل زدم به چشماش که با بهت بهم نگاهم میکرد باصدایی که رنگ ترس گرفته بود گفت : +میخوای شبیه اون پسره شم برات ؟ با این حرفش حس کردم دلم ریخت آخه این چ حرفی بود ک بهش زدم اصلا چرا ریشش رو کوتاه کنه؟ چرا قبل حرف زدن فکر نمیکنم مصطفی چی بود این وسط ای خدا چرا من انقدر چرت و پرت میگم. گفتم : _نه نههههه چرا شبیه اون شی .اصلا بیخیال پشیمون شدم .کوتاه نکنی بهتره رفت بیرون دنبالش رفتم تا ببینم کجا میره نشست یه گوشه و تلویزیون رو روشن کرد تو فکر بود و یه یه سمت دیگه خیره شده بود خیلی از حرفم پشیمون شده بودم ولی روم نمیشد برم پیشش
ادامه ↓ برگشتم به اشپزخونه و خودم رو با درست کردن شام سرگرم کردم سفره رو گذاشتم کنار محمد و شام رو از آشپزخونه آوردم .میترسیدم حرف بزنم و دوباره یه سوتی دیگه بدم چیزی نگفت نگاهمم نکرد سرش پایین بود و به بشقابش زل زده بود همش جمله ای که گفته بود تو سرم اکو میشد _چرا چیزی نمیخوری؟ مگه نگفتی گشنته ؟ +واسه چی با مصطفی ازدواج نکردی ؟ با چیزی که گفت آرامش ساختگیم از بین رفت و جاش یه حس خیلی بد نشست هیچ وقت انقدر نترسیده بودم حتی وقتی ک بابام برا اولین بار زد تو گوشم... از آرامش محمد میترسیدم _دوستش نداشتم +از کی دیگه دوستش نداشتی؟ _از وقتی که راهم رو پیدا کردم +اون زمان منو میشناختی ؟ زل زد تو چشمام ... قصد داشت نگاهم رو بخونه* ادامـہ‌دارد... نویسنده✍ 🧡 💚
°•○●﷽●○ 🌸 واقعیت رو گفتم بهش _نه چند ثانیه نگاهم کرد و دوباره نگاهش رو به بشقاب دوخت +چرا با من ازدواج کردی؟ _عاشقت شدم +از کی ؟ تمام سعیم این بود جوابای درست بدم تا چیزی بد تر ازین نشه _از وقتی که دیدمت... از وقتی که شناختمت .. چند دقیقه که گذشت و چیزی نگفت گفتم : _باور کن بدمزه نشده نگاهش سرد بود +میل ندارم ....میشه بعدا بخورم ؟ ترجیح دادم اصراری نکنم بلند شد و گفت : +ببخشید و رفت تو اتاقش حالم خیلی بد شده بود همه چی رو جمع کردم و یه گوشه نشستم نباید میزاشتم اینطوری بمونه باید از دلش در میاوردم با ویژگی های اخلاقی که محمد داشت قطعا براش سخت بود فراموشِ چیزی گفتم ... وای اگه فکر کنه دارم چیزی و پنهون میکنم چی؟؟؟ با اینکه داشتم سکته میکردم سعی کردم افکار منفیم رو کنار بزنم رفتم سمت اتاقش تا دستم و رو دستیگره گذاشتم در و باز کرد و اومد بیرون +فاطمه میمونی یا میری؟ اگه میخوای بری آماده شو برسونمت حس کردم داره گریه ام میگیره اینجوری که محمد پرسیده بود بیشتر حس کردم بهم گفت برو ..... تا حالا شب ها خونشون نمونده بودم نمیدونستم چی بگم نگاه کلافه اش دستپاچه ام میکرد وقتی دید سکوت کردم گفت : +بپوش ببرمت خودش هم رفت تو اتاق و سوئیچ ماشین رو برداشت باورم نمیشد تا این حد حالش رو بد کرده باشم که بخواد برم ... گفتم :_من میمونم چند ثانیه نگاعم کرد و سوئیچ رو روی میز انداخت به مادرم گفته بودم که پیش محمد میمونم پنجره ی اتاقش رو بست رخت خواب رو انداخت دوتا بالشت رو هم با فاصله گذاشت رو زمین پیراهنش و با تیشرت عوض کرد و دراز کشید پتو رو تا شکمش کشید و چشماشو بست داشتم به این فکر میکردم که امروزم چقدر بد گذشت در حالی که میتونست جزء بهترین روزهام باشه داشت میخوابید و من جرئت نداشتم حرفی بزنم رفتم کنارش نشستم و با دستم محاسنش رو مرتب کردم ک گفت : +کوتاه میکنم،نگران نباش با اینکه حالم خوب نبود لبخند زدم و به کارم ادامه دادم چند ثانیه بعد گفتم : _دلیلی نداره اینکارو بکنی من یه حرفی زدم و وقتی روش فکر کردم پشیمون شدم .نمیبخشمت اگه تغییری تو چهرت ببینم . چشماش رو باز کرد و گفت : +شبیه مصطفی نشم یعنی؟ اخم کردم و با خشم گفتم : _تو رو خدا منو اذیت نکن محمد.من هیچ منظوری از حرف احمقانه ام نداشتم .تو چرا باید شبیه اون شی.من ازش بدم میادد اونوقت به همسرم بگممم‌شبیه اون شه ؟این کار من چ معنی میده ؟؟ مصطفی رو من همیشه به چشم یه برادر دیدم محمد.شاید واسه همین هم حواسم نبود و چیزی گفتم ... انتظار ندارم تو این رو بهم بگی ! من اذیت میشم تو نباید هیچ وقت شبیهش شی . تو فقط باید شبیه محمد باشی من عاشق محمد شدم عاشق خودت.... خودت بمون برام میشه فراموشش کنیم ؟ هرچیزی که باعث میشه اینطوری شیم رو فراموش کنیم .من نمیخوام اجازه بدم انرژی منفی بیاد تو زندگیمون ،اونم وقتی که تازه نامزدیم .... نمیخوام چیزی باعث شه تو منو اینطوری نگاهم کنی ....! نمیخوام چیزی باعث ترسم شه نمیخوام بترسم از اینکه شاید دیگه دوستم نداشته باشی شاید ولم کنی شاید خسته شی ازم من نمیخوام همیشه بترسم از اینکه شاید یه روزی بخوای از زندگیت برم!!! محمدد من راحت نرسیدم بهت بغضم شکست : _فقط خوده خدا میدونه چقدر تو رو ازش خواستم چقدر گریه.... نتونستم ادامه بدم زدم زیر گریه _محمد من از نداشتنت میترسم ... از نبودنت میترسم‌... گریه ام به هق هق تبدیل شده بود که گفت : +از کجا میاری اینهمه اشک رو ؟ با پشت دستش اشکام و پاک کرد و زل زد به چشمام چند دقیقه با لبخند زل زد بهم و گفت : +من معذرت میخوام ولی چیزی نگفتم که انقدر آبغوره گرفتی ...لوسِ من سبک شده بودم .خیلی وقت بود میخواستم حرف بزنم و وقت نمیشد دستم و محکم تو دستش گرفت یه نفس عمیق کشیدم که با خنده گفت : +گشنم شد ،چیزی گذاشتی واسه من یا همشو خوردی ؟ با صدای ضعیفی گفتم : _نخوردم چیزی +خب پس بریم ساعت ۱۲ شب شام بخوریم خندیدم و همراهش رفتم* ادامـہ‌دارد... نویسنده✍ 🧡 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بنده ی عزیزم شما تا این لحظه ۵٠ درصد حجم بسته ویژه سی روزه استفاده از رحمت خاص خداوند را مصرف کرده ايد و تنها ۵٠ درصد یعنی ١۵روز دیگر از حجم بسته باقی مانده است. پس از به پایان رسیدن حجم باقی مانده، عبادات شما با نرخ عادی محاسبه خواهد شد. یعنی از این پس _نه یک آیه برابر ختم قرآن _نه نفس هایتان مانند تسبیح _و نه خواب هایتان عبادت محسوب نمی شود . تمديد این بسته نیز امکان پذیر نخواهد بود. پس از روزهای باقی مانده، کمال استفاده را ببرید . هیچ کس تنها نیست همراه اول و آخر خداوند مهربان🌹 🆔@ghasem_girls
📌عکس‌نوشته‌استوری