eitaa logo
بنام مرد 🇵🇸
243 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
4.2هزار ویدیو
129 فایل
تاریخ شروع کانال :99/10/13 اسم کانال مخفف اسم شهداست ب: بابک ن: نوری ا : احمد م: مشلب م: محمد ر: رضا د : دهقان ادمین ↶ @FB_135_18 تبادل‌و‌مدیر ↶ @Shahidehdahe80
مشاهده در ایتا
دانلود
°•○●﷽●○ 🌸 رفتم تو تلگرامم . بازش که کردم دیدم طومار طومار ازین و اون پیام دارم. اول پیامای ریحانه رو باز کردم و عمه شدنشو تبریک گفتم. در جواب بقیه حرفایی که زده بود هم گفتم _ن بابا درس نمیخونم که. همون لحظه مصطفی پیام داد. +شما نیومدی میخواستی درس بخونی دیگه نه !!!!؟ بی توجه بهش پروفایل ریحانه رو که باز کردم دیدم عکس محمد و شوهرشو گذاشته! نفس عمیق کشیدم و یه لبخند زدم. ‌بهش پیام دادم _چقدر دلم برات تنگ شد . مرسی باوفا!! چقد بهم سر میزنی... به دقیقه نکشید جوابمو داد +به به چه عجب خانوم دو دیقه از درس خوندن دست کشیدن _ن بابا درس کجا بود استیکر چش غره فرستاد _اها راستی جزوه رو نوشتی؟ +اره نوشتم چند بار میخاستم بیارم برات ولی تلفنت خاموش بود (دلم میخواست دوباره برم خونشون محمدُ ببینم) _عه خب ایرادی نداره خودم میام میگیرم ازت. +نه دیگه زحمتت میشه... اگه ادرس بدی میارم برات _خب تعارف که نداریم. من فردا یه کاری نزدیکای خونتون دارم. اگه تونستم یه سر میام پیشت ازت میگیرم جزوه رو. راستی نی نی تون کجاست عمه خانوم؟ استیکر خنده فرستادو +خونه ننش بود الان خونه ماست. _عه اخ جون پس حتما میام خونتون ببینمش. (اره چقدر هم که واسه نی نی میرم!!) اروم زدم رو پیشونیم. مشغول حرف زدن با ریحانه بودم که مصطفی دوباره پیام داد +جوابمو نمیدی؟؟؟ رفتم پی ویش _مصطفی بسه. به مامانم بگو زودتر بیاد خونه حالم بده سرم گیج میره. +عه سلام . چرا ؟ _نمیدونم‌. +میخوای من بیام؟ _نه نمیخام. فقط زودتر به مامانم بگو. گوشیمو خاموش کردمو رفتم پایین وای فایم از دوشاخه کشیدم. تو فکر این بودم که فردا چجوری برم. چی بپوشم یا که مثلا با کی برم!! اصن باید کادو ببرم براشون؟! یا ن!!! بد نیست؟!نمیگن به من چه ربطی داشت؟. وای خدایا کلافم چقدر. خودت نجاتم بده از این حالِ بد. از رو کشوم مفاتیح کوچولومو برداشتمو دعای توسل خوندم. به ساعت که نگاه کردم تقریبا ۸ بود. پتومو کشیدم رومو ترجیح دادم به چیزی فکر نکنم. ولی جاذبه ی اسمِ محمد که تو ذهنم نقش بسته بود این اجازه رو نمیداد... این چه حسی بود که تو دلم افتاده بود فقط خدا میدونست و خدا‌ . رو دریای افکارم شناور بودم که خوابم برد. __ واسه نماز که بیدار شدم مامانو دیدم که نشسته رو مبل . سریع رفتم سمتش. _سلام مامان خوبی؟ +صبح بخیر. اره چیشدی تو یهو دیشب گفتی حالت بده؟! _وای مامان نمیدونم چند وقته مدام سرم گیج میره اصلا نمیدونم چرا. اوایل گفتم خودش خوب میشه ولی الان بیشتر شده . به خدا حالم بهم میخوره! یه کاری کن خواهش میکنم. +نکنه چشات ضعیف شده؟ _ها؟ چشام؟ وای نمیدونم خدا نکنه. +باشه امروز پیش دکتر مهدوی برات نوبت میگیرم چشاتو معاینه کنه. _عه؟امروز؟بیمارستان نمیرین؟ +نه نمیرم. دیشب مریم خانوم اینا خیلی گفتن چرا نیومدی . کچلم کردن. _اه مامان اصلا اسم اینا رو نیار . +چته تو دختررر؟؟‌پسره داره برات میمیره تو چرا خر شدی ؟؟ کلافه از حرفش رفتم سمت دسشویی وضو بگیرم که ادامه داد +اصلا تو لیاقت این بچه رو نداری. .برو گمشو خاک به سر _اهههه شمام گیر دادین اول صبحیااا. وضومو که گرفتم نمازمو خوندم . رو تختم نشستم و گفتم تا حالم خوبه یه چندتا تست بزنم. همین که کتابمو باز کردم محوش شدم. با اومدن مامان به اتاقم از جام پریدم. +پاشو لباس بپوش بریم دکتر _چشم‌ یه مانتوی بلندِ طوسی با گلای صورتی که رو سینش کار شده بود برداشتم که تا پایین غزن میخورد. یه شلوار کتان مشکی راسته هم از کشو برداشتم و پام کردم. روسری بلندمو برداشتم و سرم کردم‌ و نزاشتم حتی یه تار از موهام بیرون بزنه. موبایلمو گذاشتم تو جیب مانتوم که چشم به زنجیر طلایی که عیدی گرفتم خورد. خواستم پرتش کنم تو کشو که یه فکری به سرم زد. گذاشتمش تو جعبشو انداختمش تو کیفِ اسپورتم. از اتاق رفتم بیرون که دیدم مامان رو کاناپه نشسته و منتظر منه. با دیدن من از جاش پاشد و رفت سمت در منم دنبالش رفتم. از تو جا کفشی یه کفش اسپورت تخت برداشتم و پام کردم. دنبالش رفتم و نشستم تو ماشین. تا برسیم یه اهنگ پلی کردم. چند دقیقه بعد دم مطب نگه داشت...🌹* ادامـہ دارد... نویسنده✍ 🧡 💚
✨ السلام علیک یَا قَمر بَنیِ هَاشم 🌸 ولادت حضرت ابوالفضل العباس و روز جانباز مبارک باد 🌷 هدیه به حضرت ابوالفضل العباس ۷ صلوات بفرستیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ܭܨتفکر💚⃟🌿 گفتم:بهشتت؟😃 گفت:لبخندحسین'؏'☺️ گفتم:جهنمت؟🤨 گفت:دورے از حسین'؏'.🙃 گفتم‌:دنیایت؟🤩 گفت:خیمھ عزاے حسین'؏'.😍 گفتم:مرگت؟☹️ گفت:شهـادت.😌 گفتم:مدفنت؟😟 گفت:بےنشان.😁 گفتم:حرف آخرت؟🧐 گفت:یاحـسین''؏'' :)🙂❤️ 🌻|• ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 کرونا تموم شده؟؟؟ 😐😐😐😳😳 📽همینا موقع مراسمات مذهبی خودشونو میکشن که بگن : "وای این مذهبی های عقب مونده بهداشت رو رعایت نمیکنن و جامعه رو به خطر میندازن :/" پ‌ن‌۱:چه بلایی سر این‌ها اومده که با اهنگ مستهجن این طوری بدون هیچ پیگیری و مانعی عیاشی می‌کنن؟ پ‌ن۲: انتخابات نزیک است! 🆔 🆔 @ghasem_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پوشش‌جدید‌آقایون‌‌درخارج‌از‌خانه😂 بردارا‌ن‌مصوبه‌جدید‌اومده‌براتون🤦🏻‍♀ خانوما‌یکم‌رعایت‌کنین
•|💞|• از نامحرم به شدّت دوری می کرد :) یه عزیزی می گفت!🙂☝️🏻 یه روز از باشگاه که برگشت دخترا دنبالش بودن😥😶 :فرداش دیدیم با لباس گشاد و شلوار کردی اومده مسجد به جای ساک لباساشو توی یه پلاستیکی ریخته دستشه🙄🤭😁 گفتم: ابراهیم این چه ریختیه واسه خودت درست کردی🙄😁 می گفت! در جوابم گفت:☝️🏻 باعث جلب توجه نگاه نامحرم می شدم با اون لباسا و ... باعث گناه خودم و دیگران می شم😔 اونجا بود که دلم واسش رفت 🙂💕 همین شد که حضرت زهرا خریدشُ شد شَٖهـٖـْـیٖـٔدْٖ گُمـْٖـنـْٖآٰمْٖ :)♥️ شهید 🤍
🍃•| 😅 |•🍃 •°|🌷 خيلي از شبہا آدم تو منطقه خوابش نميبرد...😢 وقتے هم خودݦون خوابمون نميبرد دݪمۅن نمے اومد ديگران بخوابݧ...😜🙊 يڪے از همين شبہا يڪے از بچہ ها سردرد 🤕عجيبے داشت و خوابيده😴 بود تو همين اوضاع يڪے از بچہ ها رفت بالا سرشو گفت: 🗣رسووول!رسووول! رسووول! رسول با ترښ😧 بلند شد و گفت: چيہ؟؟؟چي شده؟؟😥 گفت: هيچے...محمد مےخواست بيدارت ڪنہ من نذاشتمـ !😐😁😂 رسول و مےبيني داغ ڪرد افتاد دنبال اون بسيجے و دور پادگاݩ اون رو مے دواند🤣 😉
↷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌↷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌↷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😃 🌿... آتیش توپخانه عراق در منطقه بی سابقه بود😇 و به حدی زیاد شده که در عقبه منطقه😖 همہ اتوبوس🚌ها سرو تہ🔁ڪردند و داشتند بہ سرعت منطقہ رو ترڪ😎🌚 مےڪردنند ، من و فریبرز هم با یه ماشین بودیم و همین که این صحنه را دیدیم😂 دور زده و پشت سر بقیه خودروها قرارگرفتیم😄 آتیش🔥هر لحظہ سنگین تر مےشد.😖 🌿... راننده اول وقتی دژبانے😎 رسید در حالے ڪہ جلوی او را گرفتہ بود🚫و طناب⛓را در دست داشت گفت:🗣« اخوی ڪجا❓ گفت : « شهید دارم😔» دژبان راه رو باز ڪرد و رو بہ دومـ2⃣ـے گفت:🗣 «شما ڪجا برادر» او هم بلافاصلہ گفت « مجروح دارم🤕💉» و دوباره دژبان راھ🛣رو باز ڪرد✅ و سرانجام رو بہ سومـ3⃣ـے ڪہ ما بودیم و فوق العاده هم دست پاچہ ڪرده بودیم گفت: « شما دیگہ ڪجا😑😐» و فریبرز ڪہ دیگہ نمےدونست تو اون موقعیت چے بگہ🎩😣 و فقط براے اینڪہ چیزے گفتہ باشہ👈 با عجلہ گفت : مفقود الاثر دارم!😄 واین جمله تاریخی فریبرز برای خودش و دیگران سالها موجب خنده و شادی دیگران شده بود😝😁😳 ☺️
😁 پُست نگهبانۍ رو زودتر تَرک ڪرد! فرمانده گفت : ۳۰۰تا صلوات جریمته! چند لحظه فکر ڪرد. وگفت: برادرا بلند صلوات! همه‌ صلوات فرستادن گفت: بفرما از۳۰۰ تا هم بیشتر شد ...😂📿 ☺️
آشنا در آمدیم یک روز سید حسن حسینی از بچه های گردان رفته بود ته دره برای ما یخ بیاورد. موقع برگشتن با خمپاره پیش پای او را هدف گرفتند، همه سراسیمه از سنگر آمدیم بیرون، خبری از سید نبود، بغض گلوی ما را گرفت😢، بدون شک شهید شده بود.😢 آماده می شدیم برویم پایین که حسن بلند شد سرپا و لباسهایش را تکاند، پرسیدم: حسن چه شد؟ گفت: آشنا در آمدیم، پسر خاله زن عموی باجناق خواهر زاده نانوای محلمان بود. خیلی شرمنده شد، فکر نمی کرد من باشم والا امکان نداشت بگذارد بیایم، هر طور بوده مرا نگه میداشت😂 ☺️
😂 پناه بر خدا ، هیچ جوری گردن نمی گرفت😢 . هر چی ما می گفتیم ، دیگران می گفتند، قبول نمی کرد که نمی کرد.می گفت:«من؟! غیر ممکن است. من نفس بلند هم تو خواب نمی کشم!!من و خر پف؟؟!!😱 این گذشت تا یک روز که قبل از ظهر خوابیده بود وسخت هم خرناسه می کشید🤯.  دست برقضا ضبط صوت تبلیغات هم دست بچه ها بود. چیزی حدود یک ربع ساعت ، صدایش را همانطوری که خواب بود ضبط کردیم.🎙با بچه های تبلیغات هم که مسئول پخش نوار مناجات و قرآن و سخنرانی از بلندگو بودند،هماهنگ کردیم،برای روز عید که برنامه تئاتری تدارک دیده بودیم.😁😁 همه جمع بودند و مجری اعلام کرد :🗣 اینک برای اینکه بفهمیم خواب مومن چگونه عبادت است، قسمتی از مناجات یکی از رزمندگان عزیز قبل از نماز ظهر را ضبط کرذه ایم که با پخش آن به استقبال ادامه برنامه می رویم.😉 نوار چرخید و او خرخر کرد و جمعیت روده بر شد از خنده!😂😂 برای خاطر جمع کردن او ، بچه ها توی نوار کاست اسمش را صدا کرده بودن که فلانی!فلانی! بلند شو موقع نماز است.به اسم او که می رسید صدای خنده بچه ها بلندتر می شد.🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣 بنده خدا که خودش هم تماشاچی ماجرا بود نمی دانست بخندد یا گریه کند😂😭. تنها عبارتی که آن روز می گفت این بود:«خیلی بی معرفتید ، باشه ، بالاخره گذر پوست به دباغخانه می افتد و نوبت گریه هاتان هم می شود!!»😂 وای خدا 😂
طنز جبهه# عازم جبهه بودم. یکی از دوستانم برای اولین بار بود که به جبهه می امد☺️ مادرش برای بدرقه اش آمده بود😄خیلی قربان صدقه اش میرفت و دائم به دشمن ناله و نفرین میکرد😂🤣 بهش گفتم:مادر شما دیگه برگردید فقط دعا کنید ما شهید بشیم.دعای مادرا زود مستجاب میشه😌 در جواب گفت:خدا نکنه مادر.الهی صد سال زیر سایه ی پدرو مادرت زنده بمونی🙄 الهی که صدام شهید بشه که اینجور بچه های مردم رو به گشتن میده😐😂
شیعه باید بخنده😂😂😍
🌄 ما یکساله مشهد نرفتیم ، هئیت نرفتیم ، مسجد و خیلی از مراسمات رو لغو کردیم که اینها با اوج وقاحت اینجوری بیان به کل کشور توهین کنن؟؟!!😡😐 بهداشت فقط برای مذهبی هاست؟! 🆔 @Clad_girls
📸| شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان امیرے یک چادر از حضرت زهرا(س) به خانم ها ارث رسیده است.بعضی زن ها لیاقت داشتن این تنها ارثیه از دختر پیامبر‌ﷺ را هم ندارند. 🆔 @ghasem_girls
ﻣﺮﺩﻫﺎ ﻓﻜﺮ ﻣﻴﻜﻨﻨﺪ ﺁﺭﺯﻭﻱ ﻫﺮ ﺯﻧﻲ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﺮﺩﻥ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﻣَﺮﺩﻩ... ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﺁﺭﺯﻭﻱ ﻫﺮ ﺯﻧﻲ ﺍﻳﻨﻪ ﻛﻪ ﻫﺮﭼﻲ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﺨﻮﺭﻩ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﭼﺎﻕ ﺷﻪ!!! ﻭ ﻫﺮﭼﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﺨﺮﻩ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻣﻮﺟﻮﺩﯼ ﮐﺎﺭﺗﺶ ﺑﺎﺷﻪ! ﺑﺪ ﻣﻴﮕﻢ ﺧﺎﻧﻮﻣﺎ؟ والا... چه اعتماد به نفسی دارن این آقایون 😁😂 کپی واسه خانما واجب 😆😆    
مداحی آنلاین - ارباب پسر دار شد - طاهری.mp3
7.74M
🌸 (ع) 💐ارباب پسر دار شد 💐همه نوکرا به صف 🎤 👏 👌 🌷گلچین بهترین های روز ♨️ @Maddahionlin 👈
ویرانه ی غم به یادش آباد شده مرغ دل ما از قفس آزاد شده عطر سحر صحیفه اش می آید میلاد گل حضرت سجاد(ع) شده (ع)🌟🌺 🌟🌺 🆔@ghasem_girls
به وقت پروفایݪ👇🏻😍
بنام مرد 🇵🇸
خوب شد ، ایران ما یک سهم از زهرا گرفت خوب شد یک زن ، میان خاندانت جا گرفت لطف کرده فاطمه ، ما را حساب آورده است خوب شد این دفعه این عرض دعای ما گرفت ما حساب کار خود را از ازل پس داده ایم اینچنین بوده که چشم مادرت ما را گرفت شهر بانوی قبیله ، شد کنیز فاطمه مثل مروارید بود و رزق از دریا گرفت در هیاهوی دو رنگی عرب های حجاز پرچم ایرانیان را مادرت بالا گرفت حامل نور “امامت” بود ، بانوی حسین تا به دنیا آمدی ، تبریک از مولا گرفت خاک پایت سرمه ی چشم تمام قدسیان آفرینش با قدوم پاک تو “معنا” گرفت زینت سجده تویی ، زین العباد عالمی با نماز تو ، “عبادت” جلوه ای زیبا گرفت بشکند دست کسی که پیش چشمان ترت زیور از گوش یتیمان ، شام عاشورا گرفت