eitaa logo
بنام مرد 🇵🇸
243 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
4.2هزار ویدیو
129 فایل
تاریخ شروع کانال :99/10/13 اسم کانال مخفف اسم شهداست ب: بابک ن: نوری ا : احمد م: مشلب م: محمد ر: رضا د : دهقان ادمین ↶ @FB_135_18 تبادل‌و‌مدیر ↶ @Shahidehdahe80
مشاهده در ایتا
دانلود
AUD-20200903-WA0005.mp3
1.95M
زیارت عاشورا التماس دعا 🌹
قرار عاشقی ⟮🌿⟯ • . اَلسَّلامُ‌عَلَى‌الْحُسَيْنِ وَعَلى‌عَلِىِّ‌بْنِ‌الْحُسَيْنِ وَعَلى‌اَوْلادِالْحُسَيْنِ وَعَلى‌اَصْحابِ‌الْحُسَيْنِ✨'!
ﺭﻭﺯ ﻗﯿــﺎﻣـﺖ ﻧﯿڪـے ﻫﺎﯾمــان ﺭﺍ ﺑـہ ﻣﺤﺒـــﻮﺏ ﺗﺮﯾـﻦ❤️ ﻓـــــﺮﺩ ﺯﻧﺪﮔﯿمــان ﻧﺨـﻮﺍﻫیــــم ﺩﺍﺩ... 🔥ﺍﻣـﺎ ﻣﺠﺒــﻮﺭ ﻣﯿﺸﻮیـم بہ ڪﺴﯽ 🔥ﻧﯿـڪﯽ ﻫﺎیمـان ﺭﺍ ﺑـﺪﻫیـم 🔥ڪہ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﺘﻨﻔــﺮ ﺑﻮﺩیـم 🔥ﻭ ﻏﯿﺒﺘﺶ ﺭﺍ ڪﺮﺩیم!!! 👥حق الناس... اوج حمــاقت است نہ زرنـگے! (: ◦••◦
💔 ♥️⃟✨ تقوایعنی‌اینکه‌اگࢪیک‌هفته‌ مخفیانہ ا‌‌زهمہ‌ے‌کاࢪهای‌ما فیلم‌گࢪفتند؛ و‌گفتند‌اعمال‌هفتہ گذشته‌ات دࢪتلویزیون‌پخش‌شدھ ناࢪاحت‌نشیم:)) 🌿✨'
🕊 {•نانوایی‌محل‌بسته‌بودوبرای‌خریدنان‌باید مسافت‌زیادی‌راطی‌می‌کردیم‌به‌محسن‌که‌تازه ازراه رسیده‌بودگفتم:«مادرجان!نانوایی‌بسته‌بود می‌ری یه جای دیگه چند تا نون بگیری؟» گفت: «بله، چرا که نه؟»بعدموتورش را گذاشت داخل‌حیاط‌وکیسه‌را از من گرفت. پرسیدم:«چرا با موتورنمی‌ری؟»گفت:«پیاده میرم‌موتورمال‌خودم‌نیست؛بیت الماله•}
🌿 • . گماݩ خۅد ࢪا ݕہ خداۆݩد مٺعـٰاݪ ݩیڪۅ ۆ خۅݕ قࢪاࢪ ݕدھ. هࢪ ڪس ڪہ ݕہ خداۆݩد گماݩ خۅݕ ۆ ݩیڪۅ داشٺہ ݕاشد، خداۆݩد هم ݕࢪ طݕق هماݩ گماݩ خۅݕ ۆ حُسݩ ظَݩ ݕا اۅ عمݪ ۆ ࢪفٺاࢪ مےڪݩد🌿! :) [امام رضا؏؛ بحارالانوار♥️↻.•]
🌿🌱❄️ ❄️🌿 🌱 🍃 مواظب چشمات باش... نکنه به چیزی نگاه کنی که اون دنیا بگی ای کاش کور بودم...😔 💐الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💐
🌿✨ امام‌رضــا (؏)↯ هرمؤمنۍ کہ هنگــام وضو گرفتن ،ســوره قدر را بخواند از گناهانــش خارج مۍ‌شود مانند روزۍ کہ از مادر متولد شده است..💕🖇 📚فقہ‌الرضــا/ص۷۰📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺فرض کن سقف خونت داره چکه میکنه و لوله آب هم ترکیده 😱😔 چی کار میکنی❓😢😓 می ذاری و میری⁉️ یا می مونی و درستش میکنی ⁉️🛠🔩
ای کسانۍ کہ بہ خود ظلم کرده‌اید! هـرگز از رحمت خدا ناامید نشوید..♥️🖇 📚زمــر/53📚 !🖇
♥️ سالهاست در دلم بهاری، در انتظار شکفتن است! اما...این غنچه‌ها با ظهور تو شکوفا می‌شوند... 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 ●• jøιπ↷ ♡|→
یاعلی گفتیم وازنام علی میترسند خیل وهابی وتکفیری وسفیانی ها ذکرسربندمن امروزفقط خامنه ایست نام زیبای توشدزینت پیشانی ها بایدعـمـارشویم حادثه ها درراهند تاکنیم دورازاو،گردپریشانی ها ●• jøιπ↷ ♡|→
.•∫💕📿∫•. یاد رآ در دل نهـآن دآریم مآ... در دل ِدوزخ بهشـت ِجآودآن دآریم مآ... :)♥️ 🚶🏽‍♂💔'
🕊💌 مامور سرشماری: سلام مادرجان ميشه لطفا بیای دم در؟ سلام پسرم... بفرما؟ از سرشماری مزاحمت میشم. مادر تو این خونه چند نفرید؟ اگه ميشه برو شناسنامه‌هاتونو بیار که بنویسمشون... مادر آهسته و آروم لایِ در رو بیشتر باز کرد... سر و ته کوچه رو یه نگاهی انداخت... چشماش پراشک شد و گفت: پسرم، قربونت برم، ميشه مارو فردا بنویسی...!!!؟؟؟ مأمور سرشماری، پوزخندی زد و گفت: مادر چرا فردا؟ مگه فردا میخواید بیشتر بشید؟ برو لطفاً شناسنامت‌ رو بیار وقت ندارم. آخه...!!! پسرم 31 سالِ پیش رفته جبهه... هنوز برنگشته... شاید فردا برگرده...!!! بشیم دو نفر...!!! میشه فردا بیای؟؟؟ توروخدا...!!! مأمور سرشماری سرش‌رو انداخت پایین و رفت... مغازه دار ميگفت: الان 29 ساله هر وقت از خونه میره بیرون، کلیدِ خونش‌رو میده به من و میگه: آقا مرتضی...!!! اگه پسرم اومد، کلیدرو بده بهش بره تو... چایی هم سرِ سماور حاضره... آخه خستس باید استراحت کنه... شهدا شرمنده ایم.....🌷 شادي روح همه اونایی که از جان خودشون گذشتند و رفتند تا ما باشیم تصویر←اولین دیدار مادر شهید ناظری با فرزندش بعد از ۳۳سال
♡♡♡♡ توی اینترنت و کتاب ها دنبال اینی که آقای قاضی چی گفته،اقای بهجت چی گفته... آخرش که چی؟! تو هنوز جواب مادرتو تلخ میدی... بعد میخوای بشی سالک بنده خدا!؟ **
هر وقت احساس تنهایی کردی؛ به این فکر کن که میلیون ها سلول، تو بدن تو وجود دارن ... که؛ تنها چیزی که بهش اهمیت میدن فقط تویی! **
💙💫 مسؤول ثبت نام به قد و بالايش نگاه كرد و گفت: - دانش‌آموزي؟ - بله. - مي‌خواهي از درس خوندن فرار كني؟ ناراحت شد. ساكش را گذاشت روي ميز و باز كرد. كتاب‌هايش📚 را ريخت روي ميز و گفت: «نخير❗️اونجا درسم رو مي‌خونم». بعد هم كارنامه‌اش را نشان داد. پر بود از نمرات خوب.😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت هفدهم «تنها میان داعش» و تازه دید رنگم چطور پریده که خیره نگاهم کرد. سرم را پایین انداختم تا از خط نگاهم چیزی نخواند اما با دستش زیر چانه ام را گرفت و صورتم را بالا آورد. نگاهم که به نگاه مهربانش افتاد، طوفان ترسم قطره اشکی شد و روی مژگانم نشست. لرزش چانه ام را روی انگشتانش حس میکرد که رنگ نگرانی نگاهش بیشتر شد و با دلواپسی پرسید :»چی شده عزیزم؟« و سوالش به آخر نرسیده، پیامگیر گوشی دوباره به صدا درآمد و تنم را آشکارا لرزاند. رد تردید نگاهش از چشمانم تا صفحه روشن گوشی در دستم کشیده شد و جان من داشت به لبم میرسید که صدای گریه زنعمو فرشته نجاتم شد. حیدر به سمت در اتاق چرخید و هر دو دیدیم زن عمو میان حیاط روی زمین نشسته و با بیقراری گریه میکند.
قسمت هجدهم «تنها میان داعش» عمو هم مقابلش ایستاده و با صدایی آهسته دلداری اش میداد که حیدر از اتاق بیرون رفت و از روی ایوان صدا بلند کرد :»چی شده مامان؟« هنوز بدنم سست بود و به سختی دنبال حیدر به ایوان رفتم که دیدم دخترعموها هم گوشه حیاط کِز کرده و بیصدا گریه میکنند. دیگر ترس عدنان فراموشم شده و محو عزاخانه ای که در حیاط برپا شده بود، خشکم زد. عباس هنوز کنار در حیاط ایستاده و ظاهراً خبر را او آورده بود که با صدایی گرفته به من و حیدر هم اطلاع داد :»موصل سقوط کرده! داعش امشب شهر رو گرفت!« من هنوز گیج خبر بودم که حیدر از پله های ایوان پایین دوید و وحشتزده پرسید :»تلعفر چی؟!« با شنیدن نام تلعفر تازه یاد فاطمه افتادم. بزرگترین دخترِ عمو که پس از ازدواج با یکی از ترکمنهای شیعه تلعفر، در آن شهر زندگی میکرد. تلعفر فاصله زیادی با موصل نداشت و نمیدانستیم تا الان چه بلایی سر فاطمه و همسر و کودکانش آمده است. عباس سری تکان داد و در جواب دلنگرانی حیدر حرفی زد که چهارچوب بدنم لرزید :»داعش داره میره سمت تلعفر. هر چی هم زنگ میزنیم جواب نمیدن.« گریه زنعمو بلندتر شد و عمو زیر لب زمزمه کرد :»این حرومزاده ها به تلعفر برسن یه شیعه رو زنده نمیذارن!« حیدر مثل اینکه پاهایش سست شده باشد، همانجا روی زمین نشست و سرش را با هر دو دستش گرفت. دیگر نفس کسی بالا نمیآمد که در تاریک و روشن هوا، آوای اذان مغرب در آسمان پیچید و به »أشْهَدُ أنَ عَلِیاً وَلِیُّ الله« که رسید، حیدر از جا بلند شد. همه نگاهش میکردند و من از خون غیرتی که در صورتش پاشیده بوده است
قسمت نوزدهم «تنها میان داعش» حرف دلش را خواندم که پیش از آنکه چیزی بگوید، گریه ام گرفت. رو به عمو کرد و با صدایی که به سختی بالا میآمد، مردانگی اش را نشان داد :»من میرم میارمشون.« زنعمو ناباورانه نگاهش کرد، عمو به صورت گندم گونش که از ناراحتی گل انداخته بود، خیره شد و عباس اعتراض کرد :»داعش داره شخم میزنه میاد جلو! تا تو برسی، حتماً تلعفر هم سقوط کرده! فقط خودتو به کشتن میدی!« اعتراض عباس قلبم را آتش زد و نفس زنعمو را از شدت گریه بند آورد. زهرا با هر دو دست مقابل صورتش را گرفته بود و باز صدای گریه اش به وضوح شنیده میشد. زینب کوچکترین دخترِ عمو بود و شیرین زبان ترینشان که چند قدمی جلو آمد و با گریه به حیدر التماس کرد :»داداش تو رو خدا نرو! اگه تو بری، ما خیلی تنها میشیم!« و طوری معصومانه تمنا میکرد که شکیبایی ام از دست رفت و اشک از چشمانم فواره زد. حیدر حال همه را میدید و زندگی فاطمه در خطر بود که با صدایی بلند رو به عباس نهیب زد :»نمیبینی این زن و دخترا چه وضعی دارن؟ چرا دلشون رو بیشتر خالی میکنی؟ من زنده باشم و خواهرم اسیر داعشیها بشه؟« و عمو به رفتنش راضی بود که پدرانه التماسش کرد :»پس اگه میخوای بری، زودتر برو بابا!« انگار حیدر منتظر همین رخصت بود که اول دست عمو را بوسید، سپس زنعمو را همانطور که روی زمین نشسته بود، در آغوش کشید. سر و صورت خیس از اشکش را میبوسید و با مهربانی دلداریاش میداد :«مامان غصه نخور! انشاءالله تا فردا با فاطمه و بچه هاش برمیگردم!»
قسمت بیستم «تنها میان داعش» حالا نوبت زینب و زهرا بود که مظلومانه در آغوشش گریه کنند و قول بگیرند تا زودتر با فاطمه برگردد. عباس قدمی جلو آمد و با حالتی مصمم رو به حیدر کرد :»منم باهات میام.« و حیدر نگران ما هم بود که آمرانه پاسخ داد :»بابا دست تنهاس، تو اینجا بمونی بهتره.« نمیتوانستم رفتنش را ببینم که زیر آواری از گریه، قدمهایم را روی زمین کشیدم و به اتاق برگشتم. کنج اتاق در خودم فرو رفته و در دریای اشک دست و پا میزدم که تا عروسیمان فقط سه روز مانده و دامادم به جای حجله به قتلگاه میرفت. تا میتوانستم سرم را در حلقه دستانم فرو میبردم تا کسی گریه ام را نشنود که گرمای دستان مهربانش را روی شانه هایم حس کردم. سرم را بالا آوردم، اما نفسم بالا نمیآمد تا حرفی بزنم. با هر دو دستش شکوفه های اشک را از صورتم چید و عاشقانه تمنا کرد :»قربون اشکات بشم عزیزدلم! خیلی زود برمیگردم! تلعفر تا آمرلی سه چهار ساعت بیشتر راه نیس، قول میدم تا فردا برگردم!« شیشه بغض در گلویم شکسته و صدای زخمیام بریده بالا می آمد :»تو رو خدا مواظب خودت باش...« و دیگر نتوانستم حرفی بزنم که با چشم خودم میدیدم جانم میرود. مردمک چشمانش از نگرانی برای فاطمه میلرزید و می خواست اضطرابش را پنهان کند که به رویم خندید و عاشقانه نجوا کرد :»تا برگردم دلم برا دیدنت یه ذره میشه! فردا همین موقع پیشتم!« و دیگر فرصتی نداشت که با نگاهی که از صورتم دل نمیکَند، از کنارم بلند شد. همین که از اتاق بیرون رفت، دلم طوری شکست که سراسیمه دنبالش دویدم و دیدم کنار حیاط وضو میگیرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
می‌گوییم: چرا آقا نمی‌آید! آقا برای چه کسی بیاید؟ برای من که بدخواه دیگران و شیعیان هستم! او را نفرین می‌کنم، ناراحت می‌شوم، آن را می‌رنجانم! هزار سال، هزار بار، هر روز «اللّهم عجّل لولیّک الفرج» بگویید، فرج نخواهد شد الا اینکه این کارها را درست کنید. حداقل ٣١٣ نفر این روش را در پیش بگیرند و اصلاح کنند، فرج می‌شود. بقیه را نمی‌توانی، خودت را اصلاح کن. نمی‌دانید همین روحیه را در خود ایجاد کردن چقدر فرج را جلو می‌اندازد. 💠روحیه و عمل خود را در راستای عمل اماممان باید قرار دهیم.
🌱 وقتی‌بمیرم،تلگرامم‌افلاین‌میشہ🔇 دیگہ‌توصفحہ‌ام‌عکسی‌نمیزارم،🏞 کہ‌لایک‌بشہ‌وکامنت‌بزارن♥️💌 گوشی‌ام‌خاموش‌میشہ‌وهیچ‌پیامی؛ ازدوست‌وآشنانمیاد..📬🍃 دوست‌هایی‌کہ‌ازطریق‌تلگرام‌واینستاپیداکردم؛ وتاآخرشباباهاشون‌چت‌میکردم🌒 منویادشون‌میرھ...🥀🖇 پس‌چی‌میمونہ؟؟!!📕 ←قرآنی‌کہ‌وقتی‌زنده‌بودم‌خوندم🌃🌙 ←پنج‌وعده‌نمازی‌کہ‌میخوندم🙇🏻‍♂🍓 ←احترامی‌کہ‌بہ‌پدرومادرم‌گذاشتم😌🦋 ←همہ‌سعیموکردم‌کہ‌بہ‌نامحرم‌نگاه‌نکنم🙈😇 ←حجابم‌رورعایت‌کردم ←باگوشم‌بہ‌هرچیزی‌گوش‌ندادم 👂🏻🎵 ←اینکہ‌غیبت‌کسیونکردم‌📜✌️🏻 ←دروغ‌نگفتم‌وتهمت‌نزدم 🗣👀 ←پاهام‌تومراسم‌گناه‌راه‌نرفت ...🖐🏻 ←صلوات‌وذکرهایی‌کہ‌گفتم...🌻✨ 💔
مے‌گفت: اخـم‌ڪردن، توۍ‌محـیطےڪه پـر‌ا‌‌‌‌ز‌نامحرمہ خیلے‌ھم‌خوبہ( :
‌‌‎ رفیـقـش مـۍگـفـت'': درخـواب‌مـحسـن‌رادیـدم‌ڪه‌مـۍگـفـت: هرآیـه‌قرآنۍ‌که‌شمـابـࢪاۍشھدامۍخوانـید دراینجاثواب‌یك‌ختـم‌قـرآن‌رابـه‌اومـۍ‌دهنـد📖'' ونـورۍهـم‌برای‌خـواننـده‌آیـات‌قـࢪآن فـرستـاده‌مـۍشـود.💔 ️️ــــــــــــــ❁ــــ ـــ ــ
🔺 🔺 🌹 امروز متعلق است به: 💎 صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليه السّلام. 🌺 🌺 - اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ (100 مرتبه) - یا ذاالجلال و الاکرام (1000 مرتبه) - یا نور (256 مرتبه) برای عزیز شدن 💔♨️@yahosiin72 👈