1_956791378.mp3
25.24M
نمیخوام به نوکریت
فقط عادت بکنم ...🍃
#رزق_شبانه🌙
ʝסíꪀ↷
@BAMBenamemard
🌸✨🌸✨
✨🌸✨
🌸✨
✨
🔸#دعای_عهد 🔸
✨بسمـ الله الرحمنـ الرحیمـ✨
🌸 اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ
🌸 اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.
🌸 اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ
.
🌸 أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً.
🌸 اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْه
🌸ِ اَللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى.
🌸 اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ،
🌸 وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حَتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ
🌸 اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
✨ اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
✨اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
✨اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان
🌿🌺🌿🌺🌿
🌸✨🌸✨
✨🌸✨
🌸✨
✨
🔸#دعای_عهد
✨به نام خداوند بخشنده ی مهربان✨
✨خدایا ای پروردگار نور بزرگ و پروردگار کرسی بلند و پروردگار دریای جوشان و فرو فرستنده تورات و انجیل و زبور و پروردگار سایه و حرارت خورشید و نازل کننده قرآن بزرگ و پروردگار فرشتگان مقرّب و پیامبران و رسولان.🌸
✨خدایا از تو میخواهم به ذات بزرگوارت و به نور روی نوربخشت و فرمانروایی دیرینهات، ای زنده و پا برجای دائم، از تو میخواهم به حق نامت که به آن آسمانها و زمینها روشن شد و به حق نامت که پیشینیان و پسینیان به آن شایسته میشوند، ای زنده پیش از هر زنده، ای زنده پس از هر زنده، ای زنده در آن وقتی که زندهای نبود، ای زنده کننده مردگان و میراننده زندگان، ای زنده، معبودی جز تو نیست؛🌸
✨خدایا برسان به مولای ما امام راهنمای راهیافته، قیام کننده به فرمانت که درودهای خدا بر او و پدران پاکش، از سوی همه مردان و زنان مؤمن، در مشرقهای زمین و مغربهایش، همواریها و کوههایش، خشکیها و دریاهایش و از طرف من و پدر و مادرم، از درودها به وزن عرش خدا و امتداد کلماتش و آنچه دانشش برشمرده و کتابش به آن احاطه یافته.🌸
✨خدایا در صبح این روز و تا زندگی کنم از روزهایم، برای آن حضرت بر عهدهام، عهد و پیمان و بیعت تجدید میکنم که از آن، رو نگردانم و هیچگاه دست برندارم. خدایا مرا، از یاران و مددکاران و دفاعکنندگان از او قرار ده و از شتابندگان به سویش، در برآوردن خواستههایش و اطاعتکنندگان اَوامرش و مدافعان حضرتش و پیشگیرندگان به سوی خواستهاش و کشتهشدگان در پیشگاهش؛🌸
✨خدایا اگر بین من و او مرگی که بر بندگانت حتم و قطعی ساختی حائل شد، کفن پوشیده از قبر مرا بیرون آور، با شمشیر از نیام برکشیده و نیزه برهنه، پاسخگو به دعوت آن دعوتکننده، در میان شهرنشین و بادیهنشین. خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستوده را به من بنمایان و با نگاهی از من به او، دیدهام را سرمه بنه و در گشایش امرش شتاب کن و راه آمدنش را آسان گردان و شیوه و روشش را وسعت بخش و مرا به راهش درآور و فرمانش را نافذ کن و پشتش را محکم گردان🌸
✨خدایا به دست او کشورهایت را آباد کن و بندگانت را به وسیله او زنده فرما، به درستی که تو فرمودی و گفتهات حق است که: «در خشکی و دریا به سبب آنچه [از اعمال زشت] که مردم به دست خود مرتکب شدند تباهی و فتنه آشکار شده است»، خدایا ولیات و فرزند دختر پیامبرت که به نام رسولت نامیده شده، برای ما آشکار کن تا به چیزی از باطل دست نیابد، مگر آن را از هم بپاشد و حق را پابرجا و ثابت نماید؛🌸
✨خدایا او را قرار ده پناهگاهی برای ستمدیدگان از بندگانت و یاور برای کسی که یاری برای خود جز تو نمییابد و تجدیدکننده آنچه از احکام کتابت تعطیل شده و محکمکننده آنچه از نشانههای دینت و روشهای پیامبرت (درود خدا بر او و خاندانش) رسیده است و او را قرار ده، خدایا، از آنان که از حمله متجاوزان، نگاهش داری،🌸
✨خدایا پیامبرت محمّد (درود خدا بر او و خاندانش) را به دیدار او و کسانی که بر پایه دعوتش از او پیروی کردند شاد کن و پس از او به درماندگی ما رحم فرما، خدایا این اندوه را از این امت به حضور آن حضرت برطرف کن و در ظهورش برای ما شتاب فرما که دیگران ظهورش را دور میبینند و ما نزدیک میبینیم، به مهربانیات ای مهربانترین مهربانان.🌸
🌿🌺🌿🌺🌿
اولین سلام صبحگاهی،
تقدیم به ساحت قدسے قطب عالم امکان
حضرت صاحب الزمان(عج) ...
❤السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المهدی
یا خلیفةَالرَّحمن
و یا شریکَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ
سیِّدی و مَولای
ْ الاَمان الاَمان
أللَّهُمَ عَجلْ لِوَلِیکْ ألْفَرَج بحق زینب کبری(س)
به قصد زيارت ارباب بی کفن :
❤السلام عليك يا اباعبدالله
و علي الارواح التي حلت بفنائك
عليك مني سلام الله أبدا
ما بقيت و بقي الليل و النهار
و لا جعله الله آخر العهد مني لزيارتكم
السَّلامُ عَلي الحُسٓين و
عٓلي عٓلي اِبن الحُسَين و
عَلي اولاد الحُسَين وَ
علَي اصحابِ الحُسَين.
أللهم ارزقنا زیارت الحسین (ع)
اللهم ارزقنا شفاعة الحسین (ع)
❤السلامُ عَلَیک یا امام الرئوف یا ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ المُرتضی
✨ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ✨
أللَّهُمَ عَجِّلْ لِوَلیِکَ ألْفَرج وَ العافیةَ وَ النَصر بِحَقِّ حضرت زینب(س)...
قرار عاشقی
⟮🌿⟯
•
.
اَلسَّلامُعَلَىالْحُسَيْنِ
وَعَلىعَلِىِّبْنِالْحُسَيْنِ
وَعَلىاَوْلادِالْحُسَيْنِ
وَعَلىاَصْحابِالْحُسَيْنِ✨'!
•[﷽]•
『#سلامصبحتونشهدایی🌱❤️』
📿|ذکر روز چهارشنبه:
«یـا حَـیُّ یـا قَــیّــوم»
💬|شهیدحجتاصغریشربیانے:
مطیعامررهبریباشیدوبدانیدڪه
تـازمـانـیڪـهمـنتقـمحسیـن(ع)
نیامدهولیامـرمسلم (ع) اسـت...
🔹|#شهیدحجتاصغریشربیانے
🔸|#شهیدمحمدرضادهقانامیرے
🆔•| @BAMBenamemard
#اطلاعیه ‼️
با عرض سلام و خسته نباشین خدمت همه ی شما ممبر های گرامی🌱
با توجه به اینکه داریم به فصل تابستون نزدیک میشیم قرار شد کلاس خطاطی بزاریم✍🤩
یک نکته خواستم بهتون بگم و اگه مایل بودین به این ای دی بیاین تا یک فرم بهتون بدم و پر کنین :
نکته‼️‼️
اینکه من در حد حرفه ای نیستم و خودم دارم آموزش می بینم.....
در ضمن کلاس #رایگان هست و هیچ هزینه ای در قبالش گرفته نمیشه🤩🤩
اما به جای هزینه کلاس ها لطفا هر روز که آموزش می بینین یک تسبیح صلوات یا حداقل یک دونه صلوات برای ظهور آقا و شادی روح شهدا همچنین اموات بنده بفرستین ☺️
توجه داشته باشین فقط تا آخر ۱۵ خرداد ماه فرصت ثبت نام دارین‼️‼️
🆔https://eitaa.com/Shahidehdahe80
بنام مرد 🇵🇸
#اطلاعیه ‼️ با عرض سلام و خسته نباشین خدمت همه ی شما ممبر های گرامی🌱 با توجه به اینکه داریم به فصل
سه روز دیگه فرصت دارین☺️
لطفا زودتر
3738190087.mp3
2.32M
خوشحال کردن دختران👱♀
🎤استاد پناهیان
#پیشنهاددانلود
@BAMBenamemard
نامحرم نامحرم است...👇
دختر عزیزم عکس پروفایلت آنگونه هست که باید باشد!؟
👈مرز بین محرم و نامحرم را حفظ کرده ایی!؟
آری ...
👈اینجاهمه چیز مجازیست....
همه چیز...
👈اما اینجا هم ،نامحرم نامحرم است.
نکند عکست آنگونه باشد که نباید...
و یاحرفهایت آنگونه باشد که نباید...
آری اینجا محیط محیطی مجازیست...
اما خدایش همان خدای همیشگی ست.
👈 یادمان نرود اینجا هم در محضر خداییم 👉
آیا (انسان) نمیداند خدا می بیند!؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میدونستن کجا شوخی کنن
میدونستن کجا مرد باشن!
#داداش مون شهید حسین معز غلامی ✨
بنام مرد 🇵🇸
میدونستن کجا شوخی کنن میدونستن کجا مرد باشن! #داداش مون شهید حسین معز غلامی ✨
یه آقایے بود ڪه
توے آخرین مداحیش گفت:
[یعنے قسمت میشه
منم شهید بشم تو سوریه؟]
دقیقا بعد از اون مداحے
رفت سوریه و شهید شد. 🙃
#شهیدحسینمعزغلامے✨
بنام مرد 🇵🇸
شهید مدافع حرم حسین معزغلامی تاریخ تولد: 1373/01/06 تاریخ شهادت: 1396/01/04 محل تولد: ایران - خوزست
#زندگینامه
حسین معزغلامی، ششم فروردین ماه سال 1373 در امیدیه اهواز(پایگاه پنجم شکاری) متولد گشت. وی از مداحان و سینه سوختگان اباعبدالله الحسین(ع) بود و همواره برای مصائب اهلبیت(ع) مداحی و نوحهخوانی میکرد. بعد از اخذ مدرک دیپلم به دانشگاه امام حسین(ع) راه یافت.
معزغلامی که از اعضای فعال پایگاه بسیج قمر بنی هاشم حوزه ۱۱۳ تهران بود، به پیروی از عموی شهیدش"شهید محمدحسین معزغلامی" به سبز پوشان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و برای دفاع از حریم اهل بیت و اسلام به سوریه اعزام شد.
حسین، در سالروز تولد ۲۳ سالگی اش در روز جمعه ۴ فروردین ماه سال 1396 در منطقه حماء سوریه به شهادت رسید.3 تیر به چشم چپ، گونه راست و کتفش اصابت نمود. به دلیل موقعیت بد حضور وی در سنگلاخ، دندان ها و استخوان پایش نیز هنگام سقوط به زمین شکسته و پیکر وی چندساعتی تا برگشت به نیروهای ایرانی(مقاومت) بر زمین مانده بود.
پیکر پاکش را در هشتم فرودین ماه در قطعه50 بهشت زهرا(س) به خاک سپردند.
هدیه خداوند
هدیه خداوند بعد از ۹ سال پس از خواهر دومش، هنگام اذان به عنوان سومین و آخرین فرزند خانواده در ششم فروردین ۱۳۷۳ در پایگاه پنجم شکاری(امیدیه) چشم به جهان گشود. پدر وی افسر ارشد بازنشسته نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران و با درجه سرهنگ تمامی با ۳۲ سال خدمت صادقانه است و مادرش به دلیل بیم از دوندگی های شناسنامه ای و با واسطه یکی از اقوام، به دلیل اصالت همدانی داشتن، شناسنامه وی را از همدان گرفت و به همین دلیل تاریخ تولد سجلی وی ۱۵ فروردین و صادره از همدان ثبت شده است.
حسین معزغلامی(با شهرت های معز و غلامی) از ۱۵ ماهگی، با انتقالی پدر به پایگاه قصر فیروزه تهران به تهران آمد و در سال های انتهایی خدمت ایشان، در محله بلوار فردوس اقامت گزید.
ازهمان کودکی جذب نیروهای مسجدی و ائمه جماعات مساجد محل شده و در سال های ابتدایی حدود ۲ سال بطور آزاد درس حوزوی در محضر اساتیدی که از محضر آیت الله مجتهدی تلمذ می کردند، می خواند.
مدافع حرم
فتنه ۸۸ و دیدن گریه های سید مظلوم امام خامنه ای، حسین را که تنها ۱۵ سال داشت جذب بسیج کرد و در درگیری با عناصر فتنه در همان سال از ناحیه کتف آسیب دید که هرگز قابل درمان نبود.
وی پس از آن مسئول حلقه صالحین بسیج شد و به اذعان اهالی محله، تاثیر شگفت انگیزی روی جوانان داشت. از جذب جوانان منحرف تا جلوگیری از اقدام به خودکشی دوستان و ... با رسیدن به سن دانشگاه و علی رغم برخورداری از رتبه خوب کنکور، وی که در دانشگاه امام حسین(ع)نیز شرکت کرده بود، در سن ۱۸ سالگی به این دانشگاه رفته و با طی مراحل علمی به بهترین نحو و با بالاترین نمرات، به انتخاب خود وارد سپاه قدس شد.
در همان سال های دانشجویی به عنوان آموزش دهنده ارشد به عراق و سوریه اعزام شد و پس از اتمام تحصیلات، با عنوان مستشار نظامی ۳ مرتبه به سوریه و یک بار به عراق اعزام شده و به خیل مدافعان حرم پیوست.
یادعلی آقا
روز عملیات آزاد سازی ارتفاعات مشرف به خان طومان علی که تو مخابرات کار می کرد تحمل نکرده بود و به قول خودش با سلاح و تجهیزاتش فرار کرده بود اومده بود تو روستای حمره. روز پر تلاطمی بود. ما جلو بودیم. به دستور مسلم برگشتم یه تعداد نیرو ببرم تزریق کنم روی تپه ای که روبروی قراصی بود. اون تپه مشرف به خان طومان بود و ما به سختی تونستیم تصرفش کنیم و بمونیم. وقتی برگشتم (به همراه یه ماشین دیگه و یکی دیگه از دوستان) دیدم علی وایساده سر دوراهی. تا مارو دید گفت کجا میری داداش؟
گفتم میریم سمت خان طومان. گفت میشه منم ببرید؟ گفتم بچه ی کجایی؟گفت من عملیاتی ام. گذاشتنم مخابرات. فهمیدم عملیاته و بچه ها دارن اون جلو عرق میریزن و خون میدن نتونستم بمونم اونجا و فرار کردم اومدم. بهش گفتم مسئولتون اذیتت نکنه. گفت مهم نیست حالا شما منو ببرید یه کمکی بهتون کنم. گفتیم پس بشین تو ماشین عقب تویوتا. نزدیک ده تا سوری[اهل سوریه] نشستن و رفتیم. تو راه تیراندازی زیادی بود.
رسیدیم؛ نیروها رو از تپه کشوندیم بالا و به علی گفتم نیروها رو از فلان جا بچین تک تک پشت یه موضع مناسب آماده باشن. واقعا با دل و جرأت بود و ترسی نداشت از گوله.
تیراندازی خیلی زیاد بود. به نحوی که نمی شد تکون بخوریم. تو اون شرایط با فریاد گفتم داداش اسمت چیه؟ گفت علی. گفتم بچه هم داری؟ گفت آره اسمش امیره. گفتم پس ابوامیر صدات می کنیم. خیلی هم خوشحال شد.
ظهر شد و وقت نماز. زیر گوله خمپاره و قناصه و تیربار دشمن یه نماز با پوتین و تیمم و نشسته ی مشتی خوندیم هممون.
تا عصر درگیری ادامه داشت و یکی از بچه هامون بصورت معجزه آسا تیر خورد از پشت سر و از زیر گونه ش اومد بیرون و الانم سالمه. ولی خداروشکر تلفات دیگه ای ندادیم.
شب که شد هوا خیلی سرد بود. روی اون تپه غیر از یک اتاقک خرابه چیزی نبود برای استراحت.
مه همه جارو گرفته بود. یه ماشین داشتیم تویوتای تک
بنام مرد 🇵🇸
شهید مدافع حرم حسین معزغلامی تاریخ تولد: 1373/01/06 تاریخ شهادت: 1396/01/04 محل تولد: ایران - خوزست
کابین که جای دونفر بود. سید و من و علی ایرانی بودیم و چهل تا سوری حدودا.
سید قبلا مجروح شده بود و سرما براش زجرآور بود. گفتیم نشست تو ماشین. به علی گفتم تو هم برو هر دو ساعت جابه جا می کنیم. هرکاری کردم قبول نکرد. یه بخاری بنزینی جیبی داشت و کیسه خوابم را ازم گرفت و رفت زیر ماشین خوابید تا صبح.دیگه.
دو سه روز دیگه موندیم اون جا و مقاومت کردیم تا خان طومان بطور کامل آزاد شد و وارد خان طومان شدیم. اون جا هم خط تحویلمون دادن و نیرو گذاشتیم و هر شب سرکشی می کردیم با علی . چند شب علی رفت توی اتاق دوربین. از اون جا آتیش رو هدایت می کرد. بعد چند شب اومد گفت آقا من از یجا موندن تنفر دارم. نمیرم دیگه تو اتاق دوربین و دوست دارم برم تو خط کار کنم. با صحبت حلش کرد خلاصه و دوباره با هم می رفتیم تو خط.
یه بار بهش گفتم تو هم داغون، دنبال شهادتیا! گفت: نه. من برا شهادت نیومدم. اومدم خدمت کنم تا جایی که می تونم.
یه بار به خونه زنگ زد. گفتم به امیر سلام برسون ابوامیر. گفت: خیلی دلم براش تنگ شده. تازه زبون باز کرده.
دوسه بار مشت و مالم داد تمام خستگی از تنم رفت بیرون. بچه ی ایثارگر و فدا کاری بود. دم از خستگی نمی زد.
یه بار بهم گفت فلانی چرا آنقد لباسات کثیفه. گفتم کثیف بهتره و اصلا وقت نکردم لباس بشورم. به زور لباسامو درآورد انداخت تو لباسشویی دستی و برام شست. خیلی شرمنده ش شدم اون روز.
تا یه مدت هم باهم بودیم تا این که بچه های اطلاعات شناسایی می گشتن دنبال نیروی جوون ما دوتا رو درخواست دادن که بریم برای کار گشتی شناسایی. خوشحال بودیم جفتمون. که مسئول لشگر اومد و با رفتن جفتمون مخالفت کرد.
بار دوم که درخواستمون اومد علی رو موافقت کرد ولی منو نذاشت برم و اون روز جدایی خیلی بد بود.
یه شب اومد پیشمون دیدم لباساش تا کمر گلی شده؛ فهمیدم شب قبل رفته بود شناسایی. پوتینشم داغون شده بود. بهم گفت هروقت رفتی شهر یه پوتین خوب برام بخر پولشو میدم.
بعد دو روز رفتیم برای نیروها وسیله بگیریم و رفتم مغازه نظامی فروشی، پوتیناش همه چینی بود و نگرفتم. خلاصه مجبور شد از پشتیبانی پوتین بگیره و بپوشه(ناگفته نماند که از قیافه پوتینای پشتیبانی بدش میومد). هم علی و هم من. جفتمونم از تهران پوتین خودمونو برده بودیم.
راوی: شهید معزغلامی
https://harfeto.timefriend.net/16226167451361
👆🏻
به اندازه ی مرامت واسشون صلوات بفرست🙃
میدونی که همه ی ما مدیون شونیم😓
دوست دارم تا آخر شب ۵۰۰۰صلوات فرستاده بشه اگه بیشتر هم شد چه عاالیی😍
ببینم چه می کنین😊
🔴 آیت الله مجتهدی (ره):
🔵 اگر میخواهید که دعایتان مستجاب شود توسل پیدا کنید به حضرت نرجس خاتون که مادر ولی عصر (عجل الله ) است وقتی ایشان به پسرش بگوید که کسی به من متوسل شده، پسر مجبور است به حرف مادرش گوش کند.
🆔 @BAMBenamemard
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍ دلنوشتــه
هموطنی که خیلی شیک و مجلسی این روزا میشینی پای bbc و manoto و بعد هرچی که اون آقایون به ظاهر مجلسی آدم میگن توهم میای این حرفارو به اطرافیانت میگی و این روزا نمیشه لحظه ای تریبونُ ازت بگیرن و ادعای روشنفکریت میشه و میگی آره من رای نمیدم..🙄
میگی چهل سالُ خورده ایه رای دادیم چی شد؟🤦🏻♀️
خواستم اینجا بگم دست مریزاد فقط هموطن زیباروی من.👏🏻💔
این ویدیو انگار واسه شخص تو ساخته شده..
مگه داریم مگه میشه؟😥
از این چهل سالی که تو داری عرض مینمایی ۳۲سالش فقط دست اصلا طلبای لیبرال غرب گراها بوده..😑
که نکته مهمش اینه امثال شماها برای بالا اومدنشون یقه پاره کردین..😕
میگی انتخابات فرمالیتس و خودشون هرکیو دوس داشته باشن میارن روی کار؟🤔
حتی لفظشم خودت میدونی خنده داره..😏
اگه دست نظام بود که دارودسته خاتمی هرکدومشون۸ساااال رییس جمهور این مملکت نمیشدن که بلدم بلدم راه انداختن و مملکتُ کوبیدن ولی ساختن بلد نبودن..🤗
مملکتتو به چی داری میفروشی برادر من،خواهرمن؟؟🙃💔
ارزشش برابره یه قطره خون شهدامون میشه؟😪
اگه حضور پیدانکنی و نیای پای صندوقای رای روت میشه پس فردا،روز قیامتی نگاکنی تو چشای معصوم شهدا که تو اوج جوونی رفتن تا این مملکت باقی بمونه..😣😓
تو چشای بچه هایی که با دستای بسته زنده بگور شدن،سربریده شدن،اربااربا شدن و..😭
ماهرچقدر اگرعقیده هامون مخالف هم باشه ولی تهش هموطنیم،زاده همین کشوریم..
گوشتای همو بخوریم استخون همو که به خاطر امثال جاسوس و خائنای این مملکت که دور نمیندازیم..😕❤
مملکتتو به چند میفروشی هموطن؟!🚶🏻♀️💔
✍🏻فاطمه قیاسوند
#نشر_دلی
#می_آییم ✌🏻❤
#معرفےڪتاب
#مسافرڪربلا
کتاب حاضر، شرح زندگی نوجوانی است که امام راحل الگوی او قرار گرفت. علیرضای این کتاب، یکی از کسانی است که ره صدساله عارفان را یک شبه طی کرد و خود چراغی شد برای آیندگان. جمعی از دوستان و همرزمان، برادران و مادر این شهید، خاطراتی از وی نقل کرده اند که در این کتاب به رشته تحریر درآمده است. در پایان کتاب نیز تعدادی عکس از شهید و برخی دوستان و همرزمان و مادرش آورده شده است
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
برشۍازڪتابッ
گزیده
چهارساله بود ، مریضی سختی گرفت . پزشکان جوابش کردند . گفتند این بچه زنده نمی ماند .
پدرش او را نذر آقا ابالفضل کرد روز بعد به طرز معجزه آسایی شفا یافت! هرچه بزرگتر می شد ارادت قلبی او به قمر بنی هاشم بیشتر می شد.در جبهه مسئول دسته گروهان ابالفضل از لشکر امام حسین بود.
علیزضا کریمی 16 سال بیشتر نداشت . آخرین باری که رفت جبهه گفت : راه کربلا که باز شد بر می گردم ، پانزده سال بعد همان روزی که اولین کاروان به طور رسمی به سوی کربلا می رفت پیکرش بازگشت .
آمده بود به خواب مسئول تفحص گفت : زمانش رسیده که من برگردم ! محل حضورش را گفته بود!!
عجیب بود پیکرش به شهر دیگر منتقل شد. مدتی بعد او را آوردند . روزی که تشییع شد تاسوعا بود روز ابالفضل(ع)
@BAMBenamemard
قسمت شصت و پنجم
«تنها میان داعش»
بدنش هنوز گرم بود و همین گرما
باعث میشد تا از هجوم گریه در گلو نمیرم و حس کنم
دوباره در آغوشش جا شده ام که ناله مردی سرم را بلند
کرد. عمو از خانه رسیده بود، از سنگینی قلب دست روی
سینه گرفته و قدمهایش را دنبال خودش میکشید. پایین
پای عباس رسید، نگاهی به پیکرش کرد و دیگر ناله ای
برایش نمانده بود که با نفسهایی بریده نجوا میکرد.
نمیشنیدم چه میگوید اما میدیدم با هر کلمه رنگ
زندگی از صورتش میپَرد و تا خواستم سمتش بروم
همانجا زمین خورد. پیکر پاره پاره عباس، عمو که از درد
به خودش میپیچید و درمانگاهی که جز پایداری
پرستارانش وسیله ای برای مداوا نداشت. بیش از دو ماه درد غیرت و مراقبت از ناموس در برابر داعش و هر لحظه
شاهد تشنگی و گرسنگی ما بودن، طاقتش را تمام کرده
و شهادت عباس دیگر قلبش را از هم متلاشی کرده بود.
هر لحظه بین عباس و عمو که پرستاران با دست خالی
میخواستند احیایش کنند پَرپَر میزدم تا آخر عمو در برابر
چشمانم پس از یک ساعت درد کشیدن جان داد. یک
نگاهم به قامت غرق خون عباس بود، یک نگاهم به عمو
که هنوز گوشه چشمانش اشک پیدا بود و دلم برای حیدر
پر میزد که اگر اینجا بود، دست دلم را میگرفت و حالا
داغ فراقش قاتل من شده بود. جهت مقام امام مجتبی
را پیدا نمیکردم، نفسی برای دعا نمانده بود و تنها با گریه
به حضرت التماس میکردم به فریادمان برسد. میدانستم
عمو پیش از آمدن به بقیه آرامش داده تا خبری خوش برایشان ببرد و حالا با دو پیکری که روبرویم مانده بود، با
چه دلی میشد به خانه برگردم؟
قسمت شصت و ششم
«تنها میان داعش»
رنج بیماری یوسف و
گرگ مرگی که هر لحظه دورش میچرخید برای حال
حلیه کافی بود و میترسیدم مصیبت شهادت عباس،
نفسش را بگیرد. عباس برای زنعمو مثل پسر و برای
زینب و زهرا برادر بود و میدانستم رفتن عباس و عمو با
هم، تار و پود دلشان را از هم پاره میکند. یقین داشتم
خبر حیدر جانشان را میگیرد و دل من به تنهایی مرد
اینهمه درد نبود که بین پیکر عباس و عمو به خاک
مصیبت نشسته و در سیلاب اشک دست و پا میزدم. نه
توانی به تنم مانده بود تا به خانه برگردم، نه دلم جرأت
داشت چشمان منتظر حلیه و نگاه نگران دخترعموها را
ببیند و تأخیرم، آنها را به درمانگاه آورد. قدمهایشان به زمین قفل شده بود، باورشان نمیشد چه میبینند و همین
حیرت نگاهشان جانم را به آتش کشید. دیدن عباس بیدست، رنگ از رخ حلیه برد و پیش از آنکه از پا بیفتد، در
آغوشش کشیدم. تمام تنش میلرزید، با هر نفس نام
عباس در گلویش میشکست و میدیدم در حال جان
دادن است. زنعمو بین بدن عباس و عمو حیران مانده و
رفتن عمو باورکردنی نبود که زینب و زهرا مات پیکرش
شده و نفسشان بند آمده بود. زنعمو هر دو دستش را
روی سر گرفته و با لبهایی که به سختی تکان میخورد
حضرت زینب (س) را صدا میزد. حلیه بین دستانم بال و
پر میزد، هر چه نوازشش میکردم نفسش برنمیگشت و
با همان نفس بریده التماسم میکرد :»سه روزه ندیدمش!
دلم براش تنگ شده! تورو خدا بذار ببینمش!
قسمت شصت و هفتم
«تنها میان داعش»
حالا بین من و حیدر تنها همین دیوار سیمانی مانده و عشقم در حصار
همین خانه بود که قدمهایم بی اختیار دوید و با گریه به
خدا التماس میکردم هنوز نفسی برایش مانده باشد. به
تمنای دیدار عزیزدلم قدمهای مشتاقم را داخل خانه
کشیدم و چشمم دور اتاق پَرپَر میزد که صدایی غریبه
قلبم را شکافت :»بلاخره با پای خودت اومدی!« تمام
تن و بدنم در هم شکست، وحشتزده چرخیدم و از آنچه
دیدم سقف اتاق بر سرم کوبیده شد. عدنان کنار دیوار روی
زمین نشسته بود، یک دستش از شانه غرق خون و با
دست دیگرش اسلحه را سمتم نشانه رفته بود. صورت
سبزه و لاغرش در تاریکی اتاق از شدت عرق برق میزد
و با چشمانی شیطانی به رویم میخندید. دیگر نه کابوسی
بود که امید بیداری بکشم و نه حیدری که نجاتم دهد، خارج از شهر در این دشت با عدنان در یک خانه گرفتار
شده و صدایم به کسی نمیرسید. پاهایم سُست شده بود
و فقط میخواستم فرار کنم که با همان سُستی به سمت
در دویدم و رگبار گلوله جیغم را در گلو خفه کرد. مسیرم
را تا مقابل در به گلوله بست تا جرأت نکنم قدمی دیگر
بردارم و من از وحشت فقط جیغ میزدم. دوباره گلنگدن
را کشید، اسلحه را به سمتم گرفت و با صدایی خفه
تهدیدم کرد :»یه بار دیگه جیغ بزنی میکُشمت!« از نگاه
نحسش نجاست میچکید و میدیدم برای تصاحبم لَهلَه
میزند که نفسم بند آمد. قدمهایم را روی زمین عقب
میکشیدم تا فرار کنم و در این زندان راه فراری نبود که
پشتم به دیوار خورد و قلبم از تپش افتاد. از درماندگی ام
لذت میبرد و رمقی برای حرکت نداشت که تکیه به دیوار به اشکم خندید و طعنه زد
قسمت شصت و هشتم
«تنها میان داعش»
»خیلی برا نجات پسرعموت
عجله داشتی! فکر نمیکردم انقدر زود برسی!« با همان
دست زخمی اش به زحمت موبایل حیدر را از جیبش
درآورد و سادگی امرا به رخم کشید :»با غنیمت پسرعموت
کاری کردم که خودت بیای پیشم!« پشتم به دیوار مانده
و دیگر نفسی برایم نمانده بود که لیز خوردم و روی زمین
زانو زدم. میدید تمام تنم از ترس میلرزد و حتی صدای
به هم خوردن دندانهایم را میشنید که با صدای بلند
خندید و اشکم را به ریشخند گرفت :»پس پسرعموت
کجاست بیاد نجاتت بده؟« به هوای حضور حیدر اینهمه
وحشت را تحمل کرده بودم و حالا در دهان این بعثی
بودم که نگاهم از پا در آمد و او با خنده ای چندش آور خبر
داد :»زیادی اومدی جلو! دیگه تا خط داعش راهی نیس!«
همانطور که روی زمین بود، بدن کثیفش را کمی جلوتر
کشید و میدیدم میخواهد به سمتم بیاید که رعشه
گرفتم، حتی گردن و گلویم طوری میلرزید که نفسم به
زحمت بالا میآمد و دیگر بین من و مرگ فاصله ای نبود.
دسته اسلحه را روی زمین عصا میکرد تا بتواند خودش
را جلو بکشد و دوباره به سمتم نشانه میرفت تا تکان
نخورم. همانطور که جلو میآمد، با نگاه جهنمی اش بدن
لرزانم را تماشا میکرد و چشمش به ساکم افتاد که سر به
سر حال خرابم گذاشت :»واسه پسرعموت چی اوردی؟«
و با همان جانی که به تنش نمانده بود، به چنگ آوردن
این غنیمت قیمتی مستش کرده بود که دوباره خندید و
مسخره کرد :»مگه تو آمرلی چیزی هم پیدا میشه؟«
صورت تیره اش از شدت خونریزی زرد شده بود، سفیدی چشمان زشتش به سرخی میزد و نگاه هیزش در صورتم
فرو میرفت
#اطلاعیه ‼️
با عرض سلام و خسته نباشین خدمت همه ی شما ممبر های گرامی🌱
با توجه به اینکه داریم به فصل تابستون نزدیک میشیم قرار شد کلاس خطاطی بزاریم✍🤩
یک نکته خواستم بهتون بگم و اگه مایل بودین به این ای دی بیاین تا یک فرم بهتون بدم و پر کنین :
نکته‼️‼️
اینکه من در حد حرفه ای نیستم و خودم دارم آموزش می بینم.....
در ضمن کلاس #رایگان هست و هیچ هزینه ای در قبالش گرفته نمیشه🤩🤩
اما به جای هزینه کلاس ها لطفا هر روز که آموزش می بینین یک تسبیح صلوات یا حداقل یک دونه صلوات برای ظهور آقا و شادی روح شهدا همچنین اموات بنده بفرستین ☺️
توجه داشته باشین فقط تا آخر ۱۵ خرداد ماه فرصت ثبت نام دارین‼️‼️
🆔https://eitaa.com/Shahidehdahe80