💢 بصیرت سایبری 💢
داستان 《کف خیابون》 👈 زندگی بچه های امنیت، سکوتی است که فریادش را کسی نمیشنود... #کف_خیابون_قسمت5
داستان 《کف خیابون》
👈 زندگی بچه های امنیت، سکوتی است که فریادش را کسی نمیشنود...
#کف_خیابون_قسمت6
فهمیدم مانور دارند... اما نمیدونستم چقدر جدی هستند! ... به خاطر همین، تا یه نفر با لگد در دسشویی را باز کرد، با سر رفتم توی شکمش و انداختمش زمین... هیکلی بود... به خاطر همین توی راهروی کوچیک و اصولا هر جای تنگ و ترش، ابتکار عمل از آدمای هیکلی برداشته میشه و برگ برنده دست کسانی هست که هیکلشون کوچیکتر باشه...
فهمیدم که از عمد اینو انداختند جلو تا آموزشش بدن... منم حسابی آموزشش دادم... با هم گلاویز نباید میشدیم... چون زیر دست و پای چنین آدمی در چنین جایی رفتن، خودکشیه... من فقط تونستم بچسبونمش به دیوار و با سر زانوم بزنم توی شکمش... اونم بی جنبه! ته قنداق تفنگش را نثار صورتم کرد... اگر حتی یک ثانیه بیشتر معطل کرده بودم، الان زیر تیغ جراحی فک صورتم بودم...
فورا جاخالی دادم و از زیر دستاش، رفتم پشت سرش... رفتن به پشت سر یه آدم هیکلی در جای تنگ، مثل اینه که داری آخرین شانست را امتحان میکنی... یا باید بکشیش یا باید بیهوشش کنی! ... خب از بچه های خودمون بود... نباید میمرد... هرچند کلا اجازه قتل مستقیم نداشتم... اما فقط ترجیح دادم بیهوشش کنم تا از شرش خلاص بشم... زدم توی گودی گردنش و بیهوشش کردم...
وقتی کارم با اون تموم شد، خیلی آروم رفتم بالا... پله پله که قدم برمیداشتم احساس کردم خیلی ساکته... فقط دو احتمال داشت... یا دارن همه منو میبینند یا منتظرن برم بالا و کلکلم را بکنند!
من فقط یه کار کردم... روی یکی از همون پله ها نشستم! آره فقط نشستم و منتظر موندم ببینم چی میبشه؟! چون نمیدونستم بالا چه خبره؟ پایین که اون بابا بیهوش بود و تا به هوش بیاد و به خودش بیاد و اسمش یادش بیاد و اینا... حداقل نیم ساعتی طول میکشه... پس فقط باید مینشستم و ببینم این سیرک کی میخواد تموم بشه؟
سه چهار دقیقه گذشت... یه صدایی اومد که گفت: «سلام آقا! خسته نباشید! بفرمایید بالا! مانور تموم شد.»
اما من تکون نخوردم!
بازم اون صدا گفت: «بفرمایید جناب! مانور تموم شد! جلسه داره شروع میشه. بفرمایید لطفا!»
بازم تکون نخوردم و همینجوری که آروم آروم بند کفشم را باز میکردم، آماده و بی حرکت نشستم و به طرف صدا نگاه میکردم! آخه دربارم چی فکر میکردن که داشتن به این تابلویی امتحانم میکردن؟!
یاد برنامه حیات وحش بخیر! میگفت قورباغه یه صفتی داره که وقتی میخواد جهش کنه، خودشو اول جمع میکنه... به طرف بالا به صورت ناگهانی خیز برمیداره... تمام وزنش را به طرف هدفش پرتاب میکنه... پاهاش آویزون... به طرف جلو جهش میکنه و مکانش را تغییر میده...
فقط همینو بگم که وقتی دیدند من خودمو آفتابی نمیکنم، مثل عقاب، سه نفرشون پریدند جلوی من و با تفنگ پینت بال به طرفم شلیک کردند! من فقط فرصت کردم بدون هیچ مقدمه ای خودمو و تمام وزنمو و حیثیت و شرافت کاریم و کلا هر چی داشتم و نداشتم... مثل همون قورباغه ای که ذکر خیرش بود، به طرف دیوار رو به روی میله های راه پله پرتاب کنم تا مورد اصابت شلیک پینت بال قرار نگیرم و بدنمو کبود نکنند!
وقتی به خودم اومدم، خودمو مثل اعلامیه روی دیوار دیدم که سینه و شکمم را محکم چسبونده بودم به دیوار... برگشتم و پشت سرم نگاه کردم... سه رنگ قرمز و زرد و سیاه با شدت و شتاب زیاد به جایی که نشسته بودم پاشیده شده بود! آخه از این فاصله نزدیک، کسی اینجوری با پینت بال به طرف هم شلیک نمیکنن! اینا دیگه کی بودن؟! این پرتاب کردن خودمو و نگاه کردن پشت سرم، شاید پنج شش ثانیه هم نشد... فرصت توقف و در اعماق فکر فرو رفتن و این حرفا نبود...
من فقط دلم میخواست تا خاتمه مانور اعلام نشده، یه حالی ازشون بگیرم... فورا دو تا کفشمو که بندش را باز کرده بودم و آماده و دم دستم بود آوردم بیرون... کفشام نیم پوتین بود... نیم پوتیم هم قرصه و هم نسبتا سنگین... مثل فنر برگشتم سر جام... دقیقا رو به روشون... تا میخواستن به خودشون بیان... تمام زورمو توی دستام جمع کردم... دیگه فرصت نشونه گیری و ذکر و ورد نبود... جوری با شدت و سرعت، دو تا نیم پوتینم را به طرف صورتشون پرتاب کردم که دوتاشون نقش بر زمین شدند و سومی هم که ترسیده بود، فورا پناه گرفت...
سوت اعلام پایان مانور زده شد... بیایید با هم مرور کنیم... مانوری با کمتر از 15 دقیقه... یکی بی هوش توی دسشویی خوابیده... دو تا صورت کبود توی حال افتادن... یه نفر هم مثلا پناه گرفته اما مشخصه خیلی ترسیده... حالا بقیه بچه های ما کجان؟!
بگذریم... اگه بخوام بگم طولانی میشه... اما اونا چندان درگیر نشده بودند و پس از پایان مانور، یکی از پشت مبل پیداش شد... یکی از توی فریزر... یکی از روی سقف کاذب پرید پایین... یکی دو نفر هم بالای درخت کاج کنار ساختمون ما وسط کوچه و...
فقط میتونستم بگم: «خیره ان شاءالله... پرونده ای که نکوست، از مانورش پیداست!»
#ادامه_دارد...
❌علی مطهری درانتقاد ازبرنامه #ثریا نوشته:معلوم نیست صداوسیما کی میخواهد از این حالت یکطرفه خارج شود؟
✅محسن مقصودی هم در جواب گفته: ما۴بار از دولتیها درخواست حضور در برنامه کردیم.با اینحال از حضور خود آقای مطهری استقبال میکنیم.
علی آقا بسمالله، بفرمایید ثریا برای دفاع از برجام.
🔴جالب است بدانید
1⃣آمریکا از آغاز انقلاب تاکنون۳۵بار ایران را تحریم کردهاست
2⃣۲۴بار توسط دموکراتها و ۱۱بار جمهوریخواهان
3⃣اوباما با اعمال۱۱تحریم علیه ایران رکورددار است
⭕️این یعنی آمریکا، همان آمریکاست چه اوباما باشدکه خاکستری بازی کند یا ترامپ که رو بازی کند
⭕️اما در مقابل دلباختگان داخلی غرب ای کاش همچو سیاستمداران آمریکایی اتحاد داشتن بر علیه دشمن نه هدر دادن سرمایه های ملی
💢 بصیرت سایبری 💢
داستان 《کف خیابون》 👈 زندگی بچه های امنیت، سکوتی است که فریادش را کسی نمیشنود... #کف_خیابون_قسمت6
داستان 《کف خیابون》
👈 زندگی بچه های امنیت، سکوتی است که فریادش را کسی نمیشنود...
#کف_خیابون_قسمت7
اون روز و اون شب هم به هر ترتیبی بود گذشت. اون از صبحش و جلسه اداره... اون از پیش از ظهرش و مجلس روضه ی خانمم... اون از اون همه لیچار و حرفی که بارم کرد... اون از پرواز و ترافیک بعدش... اون از جلسه اداره و معرفی اجمالی پرونده و مترو و اون خانمه... اینم از بساط مانور شبش!
داشتم از خستگی میمردم... گفتم تحویل پرونده را بذارید واسه صبح... الان دارم دیوونه میشم از بی خوابی... تا روی تخت دراز کشیدم، دیگه نفهمیدم چه شد...
بلافاصله بعد از نماز صبح، رفتم بیرون واسه ورزش... معتقدم که دویدن و ورزش کردن حتی توی «پارک» های تهرون هم اشتباهه چه برسه به خیابون ها و کوچه هاش... از بس هوا آلوده است... یه کله پاچه ای هم همونجاها بود، یه دست کامل زدم بر بدن... جاتون خالی... تا یه کم به خودم رسیدم و جمع و جور کردم، حدودا ساعت 7 شد...
اولین کسی بودم که جهت تحویل اصل پرونده اقدام کردم. کسی که قرار بود پرونده را بهم تحویل بده، قبلا از همکاران مستقیم شهید شاهرودی بوده... خیلی با هم حرف زدیم...
گفت: «من سر این پرونده که احتمالا سریالی هم باشه، خیلی آسیب دیدم. حتی نزدیک بود خانوادم را از دست بدم! به خاطر همین از شما خواسته شده که تنهایی و مجردی تشریف بیارید تهران و اینو دنبال کنید! شهید شاهرودی، داماد ما بود. با هم شروع کردیم و با هم دنبال میکردیم. به نتایج خوبی هم رسیدیم. ترجیح میدم به جای اینکه بخوام توضیح اولیه بدم، خودتون به صورت کامل مطالعش کنید.»
گفتم: «بسیار خوب! نکته دیگه ای هست که بخواید قبل از مطالعه پرونده بدونم؟!»
گفت: «نکته دیگه... نه... الان چیز خاصی به ذهنم نمیاد... فقط اگر احساس کردید جایی ازش سر در نیاوردید، خودم درخدمتم و میتونید به خودم مراجعه کنید.»
گفتم: «من به محل ثابت کاری و منزل غیر سازمانی نیاز دارم.»
گفت: «حق با شماست. محل کار شما شعبه چهارم اداره است که در خیابون سمیه واقع شده. منزل هم شما منطقه اش را مشخص کنید ببینم چیکار میتونم بکنم.»
گفتم: «پس اجازه بدید اول پرونده را بررسی و آنالیز کنم تا بتونم منطقه ای که منزل لازم دارم را عرض کنم.»
قرار شد اصل تمام پرونده را همین الان روی میز کارم در شعبه چهار خیابون سمیه تحویل بگیرم. خدافظی کردم و وسایلمو برداشتم و با یه تاکسی سرویس به طرف خیابون سمیه رفتم. طرفای خیابون مفتح و هتل مارلیک.
دم در شعبه چهار پیاده شدم. تابلو نداشت اما پیداش کردم. رفتم داخل و پس از معرفی و صدور کارت تردد و کارهای اداری مربوط به حضور و ورود و خروج و میزان دسترسی به اطلاعات و منابع و ... را ظرف دو سه ساعت انجام دادم. خیلی همکاری خوبی داشتند و مشکلی از لحاظ اداری نداشتم.
شعبه چهار، یه ساختمون چهار طبقه با مساحت شاید حدودا 500 متر و کلی اتاق و سالن و ... که طبقه زیر زمین اولش نمازخونه باصفایی داشت و طبقه دوم زیر زمینش هم سالن غذا خوریش بود...
رفتم توی اتاقم... یه اتاق حدودا 20 متری در طبقه دوم که یه پنجره باحال هم داشت. گلدون گل نداشت که سفارش دادم. قرآنم را آوردم بیرون و کنار آیینه کوچیک اتاقم قرار دادم. اسلحه و تجهیزات مختصری هم که باهام بود، درآوردم و آویزون کردم.
دو تا سیستم... دو خط تلفن... تعدادی کتاب مربوط به عملیات های شهری و مدیریت سیستماتیک و... عکس امام و حضرت آقا... میز و چند تا صندلی و...
در را از پشت قفل کردم... جانمازم را از کیفم درآوردم و انداختم... عادت کردم که قبل از هر پرونده، دو رکعت نماز استغاثه به حضرت زهرا بخونم... تا نخونم دست به سیاه و سفید نمیزنم... وضو داشتم... ایستادم رو به سجاده... السلام علیک یا فاطمه الزهرا... نیت کردم... دو رکعت هدیه و استغاثه به بی بی... الله اکبر...
#ادامه_دارد...
بنظرم ترامپ بیاد نماینده های مارو بدزده ببره واسه پارلمانشون موفق تر عمل میکنه!!?
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥چرا آمریکا مجبور به دادن معافیت به واردکنندگان نفت ایران شد؟
@BASIRAT_CYBERI
💢 بصیرت سایبری 💢
داستان 《کف خیابون》 👈 زندگی بچه های امنیت، سکوتی است که فریادش را کسی نمیشنود... #کف_خیابون_قسمت7
سلام دوستان
💢از امروز این مطالب تو کانال نشر داده نمیشه
مثل اینکه نویسنده کتاب راضی به نشر کتاب به اینصورت نیستن❌
🌹تو کانال خودشون #تلگرام مطالب رو قبلا نشر دادن😊
شرمنده دوستان هستیم که بدون هماهنگی این کتاب رو نشر میدادیم
علاقه مندان از #خودکتاب استفاده کنن..
دوستانی هم که تلگرام دارن فقط کافیه سرچ کنن (کف خیابون)
باقی دوستان بخاطر این کتاب تلگرام #نصب_نکنن
که در اینصورت حق الناسی بزرگتر به گردنمون میندازید 👉
یاعلی
وقایعی که پس از #شهادت_پیامبر در مدینه رخ داد ثمره چنددهه #نفوذ یهود بود که خواسته یا ناخواسته به دست مسلمانان رقم خورد و امت اسلامی را نسبت به عمیق شدن در مفاهیم اسلام و انتشار آن کُند یا بعضا متوقف کرد
حواسمان باشد که صهیونیسم با نفوذ، همین بلا را بر سر ما و انقلاب نیاورد
یه دختر ۲۸ ساله ایرانی وارد مجلس آمریکا شده اگه ما بتونیم آمریکاییها را متقاعد کنیم انتخابات ریاست جمهوری بعدی به یه ایرانی تو مایه حسن خودمون رای بدن می تونیم تلافی تمام تحریم ها رو سرشون دربیاریم.😅
کاخ سفید را کویرلوت میکنیم😁
﷽
#زمان_شاه
✖️توهم بزرگِ ارزانی #قبل_انقلاب!
✅ نسل امروز با شنیدن نرخ کالاهای زمان #پهلوی حسرت ارزانی آن زمان را میخورند. این در حالی است که مقایسه نسبی قیمتهای آن زمان و اکنون گواه نادرستی ادعای ارزانی قبل از انقلاب است!👇
◀️ سال ۴۹، حقوق یک کارمند در ماه ۲۰۰ تومان و حقوق یک معلم ۵۰۰ تومان و قیمت یک خودروی پیکان ۱۸۰۰۰ تومان بود. اگر کارمندی قصد خرید پیکان داشت با پسانداز حقوق ۹۰ ماه و یک معلم با پسانداز حقوق ۳۶ ماه خود قادر به خرید پیکان بود. درحالی که امروز یک کارمند با حقوق حداقل ۱.۵ میلیون تومان میتواند با پرداخت ۱۵ ماه حقوقش صاحب پراید شود .
◀️ در سال ۵۰ ، دستمزد روزانهی یک کارگر در شهری مثل فردوس در خراسان جنوبی ۲۵ تا ۳۰ ریال بود یعنی یک کارگر اگر سه روز و نیم کار میکرد میتوانست یک دلار بخرد در حالی که امروزه کارگری با مزد ۳۵ تا ۴۰ هزارتومان در روز با مزد روزانهاش قادر است ۸ دلار خریداری کند.
◀️ در سال ۵۴ ، یک حلب ۴.۵ کیلویی روغن نباتی ۲۹ تومان قیمت داشت که معادل مزد ۵ روز کارگری با حقوق روزانه ۶۰ ریال بود اما امروزه یک کارگر با مزد کمتر از یک روز خود یک حلب روغن میخرد.
◀️ سال ۵۴ ، مرغ منجمد کیلویی ۱۰۵ ریال فروخته میشد. یعنی اگر یک کارگر تمام مزد روزانهاش راپرداخت میکرد نهایتاً ۶۷۰ گرم مرغ خریداری میکرد در حالیکه امروزه یک کارگر با مزد روزانهاش حداقل ۴ کیلو مرغ میخرد.
◀️ در زمان پهلوی قیمت نان سنگک ۵ ریال بود و کارگری که در روز ۶ تومان مزد دریافت میکرد میتوانست 12 نان سنگک بخرد ولی امروزه یک کارگر با مزد ۳۵ هزارتومان قادر است ۳۵ عدد نان سنگک بخرد.
📚منبع: آرشیو روزنامه های دوره پهلوی از سال ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۷ (بیداری ملت)
@BASIRAT_CYBERI
⭕️آراء نمایندگان در صحن علنی مجلس منتشر میشود
عضو هیات رئیسه مجلس گفت:
📍با دستور لاریجانی، مشارکت در آراء صحن علنی توسط فناوری مجلس ماهیانه جهت اطلاع عموم مردم منتشر می شود.
👥بخشی از مطالبه به حق مردمی در مورد #شفافیت_آراء_نمایندگان به ثمر نشست
@BASIRAT_CYBERI
⭕️ "سلطان سکه یک ماه دیگر اعدام میشود"
👤رئیس دادگستری تهران:
پرونده "سلطان سکه" به بخش اجرای احکام ارجاع شده و این حکم کمتر از یک ماه دیگر اجرا خواهد شد.
@BASIRAT_CYBERI
⏪ اسحاق! من و جواد گفتیم #تحریمهای_آمریکا اثر نداره بعد تو میگی اثر داره؟!
پریزیدنت درکم کن! کاسبی شما با تحریم تموم شده ولی من ۳ سالِ دیگه میخوام با شعار رفع تحریم رای بیارم!
اسحاق! نذار اعلام کنم اثر تحریمها دربرابر همون یک طرح ارزیت که ۱۸میلیارد دلار رو از کشور خارج کرد، هیچه ها!😒
@BASIRAT_CYBERI
این کار گرافیکی یک دنیا حرف پشتش خوابیده...
سعی نکنید بیدارشون کنید.
@BASIRAT_CYBERI
آمریکا به عربستان فرصت یک ماهه داده تا حمله به #یمن رو تموم کنه!
در اصل ترامپ به بنسلمان گفته بیعرضهی دستوپا چلفتی، یه ماه بیشتر وقت نداری تا کار یمنیها رو یکسره کنی وگرنه عوضت میکنم!😏
@BASIRAT_CYBERI
خاشقچی روون تر نبود؟؟
کی حال داره تا یه ماه بگه "ترکی بن عبدالعزیز الجاسر"؟؟
مسئولین رسیدگی کنید خواهشا😫
شما که بانک تات رو هم نوشتی یه لطف میکردی خورشت کرفسم اون گوشه موشه ها جا میدادی!
اینارم ما بایدبگیم؟😒
🔴 حکایت #شیعه_انگلیسی و جریان های #افراطی و #خشکه_مقدس که بعد از #محرم و #صفر همچنان بدنبال #عزا و #عزاپروری هستند:
- چرا #محسنیه نمیگیری؟
+ چون #اهلبیت نمیگرفتن
_ اونا اهلبیت بودن دلیل نمیشه.
+ یعنی شما اهلبیت تر از خود اهلبیت هستین؟ 😉
این یعنی #بدعت .. این یعنی #انحراف
#تعادل
@BASIRAT_CYBERI