با دو بال سرخ و سبز این پیک صلح
از دل بهمن برآمد سوی صبح
🌸 ۲۲ بهمن ماه، سالروز پیروزی #انقلاب_اسلامی ایران مبارک باد🇮🇷
@BOYE_PELAK
مسافرین محترم دنیا 😁
به مقصد خُــدا😍
خدا داره صدا میکنه شمارو😊
میگه حی علی الصلاة😍
حی علی خیر العمل😍
پاشو بهترین کارو انجام بده😁
نبینم بیدار باشی سمت خدا نری هاااااا😒
نبینم آنلاین باشی سر سجاده آفلاین باشی😒
نبینم با دوستت چت کنی با خدانه😒
پاشو الله اکبر گفتن ❤️
یه یاعلی
گفـتشمـٰامذهبۍهـٰامـردمروگـولزدیـن
وانقـلابڪردیـن !
گفتـماینطورۍنبودهولۍبـٰاشھقبـول؛ شمـٰاچـرانمۍتـونید؟! خـببسـماللھ!🤷🏻♂
꧇
😁😄😊☺️😉
@BOYE_PELAK
شکرگزاری قوی ترین داروی ضد افسردگی است؛
حیف که یادمان رفته بسیاری از آنچه امروز داریم همان دعاهایی بود که فکر می کردیم خدا آنها را نمی شنود!
خدایا همیشه شُکرت❤️
@BOYE_PELAK
پرسیدند
چرا انقلاب کردین؟
گفت
چون الگومون حسین بن علی بود...
#انقلاب_مردم
#انقلاب_اسلامی
@BOYE_PELAK
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
📚#رمان
#نسل_سوخته🔥
#قسمت_پنجاه_وسوم: تاج سر من
مادربزرگ با اون چشم های بی رمقش بهم نگاه می کرد ، وقتی چشمم به چشمش
افتاد خیلی خجالت کشیدم
- ببخشید جلوی شما صدام رو بالا بردم.
دوباره حالتم جدی شد
- ولی حقش بود نفهم و بی عقل هم خودش بود شما تاج سر منی ...
بی بی هیچی نگفت شاید چون دید نوه 15 ساله اش هنوز هم از اون دعوای
جانانه ملتهب و بهم ریخته است ...
رفتم در خونه همسایه مون و ازش خواستم کمک خواستم کاری نبود که خودم
تنهایی بتونم انجام بدم ...
خاله، شب اومد و با ندیدن اون خانم ، من کل ماجرا رو تعریف کردم هر چند
خاله هم به شدت ناراحت شد و حق رو به من داد اما توی محاسبه نفس اون شب
نوشتم...
- امروز به شدت عصبانی شدم ، خستگی زیاد نگذاشت خشمم رو کنترل کنم، نمی
دونم ولی حس می کنم بهتر بود طور دیگه ای حرف می زدم ...
اون شب خاله پیش ما موند هر چند بهم گفت برم استراحت کنم اما دلم نمی خواست
حتی یه نفر دیگه به خاطر اون بو و شرایط به اندازه یک اخم ساده یا گفتن کوچک ترین حرفی توی دلش حرمت مادربزرگ رو بشکنه حتی اگر دختر
مادربزرگ باشه رفتم توی حمام و ملحفه و لباس ها رو شستم ...
نیمه شب بود دیگه قدرت خشک کردن و اتو کردن شون رو نداشتم هوا چندان
سرد نبود اما از شدت خستگی زیاد لرز کردم ...
خاله بلافاصله تشت رو از دستم گرفت منم یه پتوی بزرگ پیچیدم دور خودم کنار
حال، لوله شدم جلوی بخاری.
از شدت سرما فک و دندون هام محکم بهم می خورد
حس می کردم استخوان هام از داخل داره ترک می خوره ...
3 ساعت بعد با صدای اذان صبح از خواب بیدار شدم دیدم خاله دو تا پتوی
دیگه هم روم انداخته تا بالاخره لرزم قطع شده بود ...
#ادامه_دارد...
#قسمت_پنجاه_وچهارم: میراث
خاله با یکی از نیروهای خدماتی بیمارستان هماهنگ کرده بود بنده خدا واقعا خانم
با شخصیتی بود تا مادربزرگ تکان می خورد، دلسوز و مهربان بهش می رسید.
توی بقیه کارها هم همین طور حتی کارهایی که باهاشدهماهنگ نشده بود.
با اومدن ایشون حس کردم بار سنگینی رو که اون مدت به دوش کشیده بودم سبک تر شده اما این حس خوشحالی زمان زیادی طول نکشید.
با درخواست خاله پزشک مادربزرگ برای ویزیت می اومد خونه من اون روز هیچی
ار حرف هاش نفهمیدم جمالتش پر از اصطلاح پزشکی بود فقط از حالت چهره
خاله می فهمیدم اوضاع اصلا خوب نیست ...
بعد از گذشت ماه ها بدجور با مادربزرگ خو گرفته بودم خاله با همه تماس گرفت
بزرگ ترها هر کدوم سفری چند روزی اومدن مشهد دیدن بی بی دلشون می
خواست بمونن ولی نمی شد از همه بیشتر دایی محمد موند یه هفته ای رو پیش
ما بود موقع خداحافظی خم شد پای مادربزرگ رو بوسید بی بی دیگه حس
نداشت ...
با گریه از در خونه رفت، رفتم بدرقه اش دستش رو گذاشت روی شونه ام
- خیلی مردی مهران خیلی
برگشتم داخل که بی بی با اون صدای آرام و لرزانش صدام کرد
- مهران بیا پسرم
- جونم بی بی جان چی کارم داری؟
- کمد بزرگه توی اتاق یه جعبه توشه، قدیمیه، مال مادرم، توش یه ساک
کوچیک دستیه ...
رفتم سر جعبه اونقدر قدیمی بود که واقعا حس عجیبی به آدم دست می داد ساک
رو آوردم درش رو که باز کردم بوی خاک فضا رو پر کرد
- این ساک پدربزرگت بود با همین ساک دستی می رفت جبهه. شهید که شد این
رو واسمون آوردن ولی نزاشتم احدی بهش دست بزنه همین طوری دست نخورده
گذاشتمش کنار
آب دهنش به زحمت کمی گلوش رو تر کرد ...
- وصیتم رو خیلی وقته نوشتم لای قرآنه هر چی داشتم مال بچه هامه بچه
هاشونم که از اونها ارث می برن اما این ساک، نه دلم می خواست دست کسی بدم
که بیشتر قدرش رو بدونه این ارث، مال توئه علی الخصوص دفتر توش ...
#ادامه_دارد...
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
📚#رمان
#فنجانی_چای_باخدا☕️
#قسمت_پنجاه_وپنجم: دستخط
تمام وجودم می لرزید ساکی که بیشتر از 20 سال درش بسته مونده بود. رفتم
دوباره وضو گرفتم وسایل شهید بود ...
دو دست پیراهن قدیمی که بوی خاک کهنه گرفته بود اما هنوز سالم مونده بود و روی اونها یه قرآن و مفاتیح جیبی با یه دفتر ...
تا اون موقع دستخطی از پدربزرگم ندیده بودم ، بازش که کردم تازه فهمیدم چرا
مادربزرگ گفت باید به یکی می دادم که قدرش رو بدونه.
کل دفتر، برنامه عبادی و تهذیبی بود از ذکرهای ساده تا برنامه دعا، عبادت، نماز
شب و نماز غفیله ریز ریز همه اش رو شرح داده بود حتی دعاهای مختلف.
چشم هام برق می زد و محو دفتر بودم که بی بی صدام کرد
- غیر از اون ساک اینم مال تو ...
و دستش رو جلو آورد و تسبیحش رو گذاشت توی دستم.
- این رو از حج برام آورده بود طواف داده و متبرکه، می گفت کربلا که آزاد بشه اونجا هم واست تبرکش می کنم.
خم شدم و دست بی بی رو بوسیدم . دلم ریخت تازه به خودم اومدم و حواسم جمع
شد داره وصیت می کنه گریه ام گرفته بود ...
- بی بی جان این حرف ها چیه؟ دلت میاد حرف از جدایی میزنی؟
- مرگ حقه پسرم خدا رو شکر که بی خبر سراغم نیومد امان از روزی که مرگ بی
خبر بیاد و فرصت توبه و جبران رو از آدم بگیره ...
دیگه آب و غذا هم نمی تونست بخوره. سرم هم توی دستش نمی موند می نشستم
بالای سرش و قطره قطره آب رو می ریختم توی دهنش لب هاش رو تر می کردم
اما بازم دهانش خشک خشک بود ...
#ادامه_دارد...
سختـی ھـارا تحمـل کنیـد
ایـن انقلاب با نھایـت اقتـدار و تـوان
به انقلاب جھانـی امـامزمـان { عـج }
اتصالپیدامیکنـد 🔗🤍
شھیدمحمدابراهیمهمت
🇮🇷--✌️🏻--بوی پلاک--✌️🏻--🇮🇷
*سـ✋🏻ــلام امام زمانم* 💚
🦋 آقا ســ✋🏻ـلام
از شما سپاسگزارم 🙏🏻
که هر صبح رخصت میدهید
سلامتان کنم، یادتان کنم... 🥰
🦋 من با این سلام ها
تازه میشوم
جان میگیرم☺️
و
یادم میآید
جان پناه دارم
راه بلد دارم...💛🌺
🤲🏻الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج
صبحت بخیر مولاے من
🌼🌸
•┈┈••✾•✨♥️✨•✾••┈┈•
فرشتگان سرزمین من الیگودرز 💖
#خــــــــدایا !
سیرت را تو میبینے
و صورت را دیگران
شرم داریم از اینڪہ
محبوب دیگران باشیم و
منفور تو...
پس خدایا
تو خوش سیرتمان کن
ڪہ اول محبوب توئی
سلام عزیزان
صبحتون بخیر و خوبی
سلام و درود بر دلهای مهربونو رنگیتون🌈
🗓
💚امروز براتون دو تا
💛آرزوی قشنگ دارم
❤️اول سلامتی و کانونی
💙گرم از عشق و محبت
💚دوم آرامش و دل خوش
💛امیدوارم خداوند هر دو را
❤️به شماخوبان عنایت بفرماید
🌹امروزتون پراز موفقیت🌹
@BOYE_PELAK
سلام
دوستان لطفا برای سلامتی آقای رضوانی نفری 5 تا صلوات بفرستین😔💔💔
پست و توییت یه سری حیوون صفت رو دیدم اشکم در اومد😢😔
ان شا الله که حالش زود زود خوب بشه و بازم برامون گزارش تهیه کنه این جوون انقلابی😢🌺
@BOYE_PELAK
پنجشنبه است
یک دانه شمع🕯
🔸یک شیشه گلاب🌹
چه ملاقات
🔸ساده ای دارند رفتگان
روحشون شاد و یادشون گرامی
شادی روح رفتگان فاتحه و صلوات
@BOYE_PELAK
بسم الله الرحمن الرحیم✨💛
بسـم رب الشهـ🥀ـدا والصـدیقین
قسمتی از زنــدگـي نامـہ شهیــ💖ـــد بزرگوارحمیــ🌼ــد کیوانـي:
در دوران راهنمايي علاوه بر فراگيري درس و مدرسه به شاگردي مکتب انقلاب در آمد و کم کم با انقلاب آشنا شد و زمزمه هاي انقلاب را شنيد و با کمک ديگر دوستانش دست به فعاليتهاي انقلابي زدند...
نوید شاهد فارس: شهيد حميد کيواني در يکم فروردين ماه سال 1339 در شهرستان ني ريز در خانواده اي اصيل و مذهبي و متدين ديده به جهان گشود. وی فرزند سوم خانواده بود . حميد از همان ابتداي کودکي با اسلام و قرآن و محبت به اهل بيت پيامبر و ائمه اطهار آشنا شد . تحصيلات ابتدايي خود را در شهرستان ني ريز آغاز نمود و از همان ابتدايي تحصيلات به عنوان دانش آموزي کوشا و درس خوان شناخته شد که مورد عنايت و لطف معلمش قرار مي گرفت .
از همين تحصيلات ابتدايي بود که در سن 6 سالگي شروع به خواندن نماز نمود و به خاطر عشق و علاقه اي که به نماز داشت سعي مي کرد که به همراه پدر خود به مسجد برود و در نماز جماعت شرکت کند . پس از پشت سر گذاشتن دوران ابتدايي دوران راهنمايي خود را در مدرسه راهنمايي آپادانا آغاز کرد .
در دوران راهنمايي علاوه بر فراگيري درس و مدرسه به شاگردي مکتب انقلاب در آمد و کم کم با انقلاب آشنا شد و زمزمه هاي انقلاب را شنيد و با کمک ديگر دوستانش که آنها نيز همسن او بودند از جمله مجيد محمد زاده دست به فعاليتهاي انقلابي زدند و با حضور در تشکلهاي مردمي و مذهبي توانستند به سهم خود در به ثمر رسيدن انقلاب اسلامي نقش ايفا کنند . حميد به همراه دوستانش علاوه بر شرکت در فعاليتهاي انقلابي از جمله رساندن اعلاميه هاي امام به روستاها و تکثير نوارهاي سخنراني هاي امام و پخش کردن آن بين مردم به روشنگري و آگاهي دادن به نسل جوان نيز پرداختند و سعي مي کردند که ديگر همسن و سالانشان را با خودشان هم آهنگ و همفکر سازند .
پس از اتمام دوره راهنمايي ، وارد دبيرستان شعله شد و به فراگيري علم و دانش همت گماشت و حميد در رشته رياضي ادامه تحصيل داد و در دوران دبيرستان هم، شاگردي ممتاز بود. که معدل هر سال او بالاتر از 18 بود . در سال 1357 سال آخر دبيرستان را پشت سر مي گذاشت و حمید در این سال بايد بخدمت سربازي مي رفت و چون از خدمت در رژيم ستم شاهي متنفر بود در امتحانات پايان سال آخر شرکت نکرد و همسو با جريانات انقلاب گام برداشت و پس از پيروزي انقلاب در سال 58 در امتحانات پايان سال شرکت کرد و موفق شد با معدل 19 ديپلم بگيرد و از دبيرستان فارغ التحصيل شود .
ادامه دارد...
ادمین نوشت🖊️📓
کپی باذکر صلوات🧡💫
التماس دعا✨🤍
بسـم الله الرحمن الرحیـم✨💛
بسـم رب الشهــ🥀ـــدا والصــدیـقین
تنهایی وخسران؛ دلنوشته بسیار زیبا 😍😍از شهید حمید کیوانـی بخش اول:
چند ساعتي است که گويي جغد شوم ، بالاي سرم پرواز مي کند و با صداي دلخراش خودش، همه وجودم و عصاره هستيم را و در جوهر دلم به لرزه انداخته و ناگهان بر سرم نشسته و دو بال خودش را روي چشم هايم انداخته و اينک در حالي که سياهي جلو چشمم را گرفته و کاملا با اين محيط بيگانه بيگانه شده ام قلم سياه را به دست گرفته ام و تا از همه چيز شکايت کنم .
بچه ها را در جوش و خروش مي بينم که قصد دارند مثل ديگران اين قفس را بشکنند و پرواز کنند و يکي از اين پرنده هاي مهاجر من را هم دعوت کرد و من هم الان دو چشم خيره شده به تاریکي بالهاي خفاش و ديگر هيچي را و هيچ کس را و هچي چيز را نمي بينم و نمي فهمم و هر کس با من صحبت مي کند خوب متوجه مي شود که در چند لحظه عوض شده ام .خيال ها و خيال ها ديوانه ام کرده و همه اين ها را روانه جاي ديگر کرده ام . تو خودم دارم فرياد مي زنم آخر خدا ... چرا ؟ چرا ؟ چرا خدا جون اگر مي خواستي زنجير بندگي و ديوانگي را به گردن من بياندازي و چرا سر ديگر زنجير را به دست صاحب اصلي ـ کسي که خوب بتونه بهوشم بياره ندادي ـ چرا زنجير را به دستم هوي نفسم سپردي . تا آن را تقديم شيطان کنم ؟ يا چرا به من جرات ندادي تا که اون را پاره کنم و مثل باران عاشق و سوار کار چابک بتونم حرکت کنم .
خدايا، گوئيا 23 سال زنداني و زندان ساز و زندابان بوده ام و کوششم و سعي ام هم در محکمتر ساختن آن بوده است و تا به حال که گامي در رهايي خويش از اين زندان ها نداشته ام - داشتم نماز مي خواندم - نمي دانم چطور شد.
ادامه دارد...
ادمین نوشت🖊️📓
کپی باذکر صلوات🧡💫
التماس دعا✨🤍
#پنجشنبه_های_سامرایی
هوای سامره دارد دل هوایی من♥️
بده برات سفر، جان مادرت زهرا (س)
السلام علیک یا حسن بن علی العسکری علیه السلام 💜
#روز_زیارتی_امام_حسن_عسکری_ع
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
@BOYE_PELAK
1_455166007.mp3
15.31M
بنا بر روایات هر دوشنبه و پنجشنبه اعمال ما به محضر ولی زمان، صاحب الزمان علیه السلام عرضه می شود. بیایید با قرائت زیارت آل یس خود را به آن حضرت نزدیک تر کنیم.
«📘🖇»
..
دیوانهترینحالتیکعشق
زمانیست🌸
دلتنگشوی
وکار زدستتونیاید...(◍•ᴗ•◍)❤
شدهدراوججوانیباهمین
ظاهرشاد
تاگلوگیرکسیباشیوقسمت
نشود...!ジ
@BOYE_PELAK
«📘🖇»
..
دیوانهترینحالتیکعشق
زمانیست🌸
دلتنگشوی
وکار زدستتونیاید...(◍•ᴗ•◍)❤
شدهدراوججوانیباهمین
ظاهرشاد
تاگلوگیرکسیباشیوقسمت
نشود...!ジ
--و عمق عشق؛
هیچ گاه فهمیده نمیشود؛
مگر در زمان فراق...
#آهازدوری
@BOYE_PELAK