eitaa logo
فرشتگان سرزمین من الیگودرز 💖
256 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
88 فایل
"بــسم‌اللهـ‌النور✨" خدا گفت تو ریحانه خلقتی . . .✨🙂 کنارهم‌جمع‌شدیم تاحماسه‌ای‌بزرگ‌خلق‌کنیم حماسه‌ای‌ازجنس‌دختـــران😍✨ #فرشتگان_سرزمین_من جهت ارتباط با ما👇 @Zah7482
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ‼️ تعجب رهبری ‼️ احمدی نژاد که دیگر گوش به سخن رهبری ندارد .. اطرافیان ایشان موضع خود را در مورد شفاف کنند
فرشتگان سرزمین من الیگودرز 💖
. #آزمون_ولایت_مداری ‼️ تعجب رهبری ‼️ احمدی نژاد که دیگر گوش به سخن رهبری ندارد .. #حداقل
این پیام تبلیغات نیست! و ڪار تشکیلاییِ جمعی از مدیـران ایتا جهت معرفی نامزد اصلح و تلاش براے ست...🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🛑جهت تبادل به آیدی زیر مراجعه کنید⬇️ @zeinabi82 👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چون آب به جویبار و چون باد به دشت  روزی دگر از نوبت عمرم بگذشت  هرگز غم دوروز مرا یاد نگشت  روزی که نیامدست و روزی که گذشت ... خیام سلام علیکم صبحتون زیبا و با طراوت @BOYE_PELAK
❣ 📖 السَّلاَمُ عَلَى حُجَّةِ الْمَعْبُودِ وَ كَلِمَةِ الْمَحْمُودِ... 🌱سلام بر آن مولایی که آینه ی تمام نمای خداست. سلام بر او و بر روزی که تمام خلق در آینه وجود او، خدا را به تماشا خواهند نشست... 📚 مفاتیح الجنان، زیارت امام زمان سلام الله علیه به نقل از سید بن طاووس. @BOYE_PELAK
سلام میشه خواهش کنم واسه سلامتی یه مادرهرقدر ڪ ازدستتون برمیادحمدوشفابخونید .🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. . رفتم سمت دفتر بسیج خواهران و دیدم بیرون پایگاه زهرا داره یه سری پرونده به آقا سید میده و باهم حرف هم میزنن. . اصلا وقتی زهرا رو میدیدم سرم سوت میکشید دلم میخواست خفش کنم . وارد دفتر بسیج شدم و دیدم سمانه نشسته: . -سلام سمی . -اااا...سلام ریحان باغ خودم...چه عجب یاد فقیر فقرا کردی خانوم . -ممنون..راستیتش اومدم عضو بسیج بشم.چیا میخواد؟! . -اول خلوص نیت . -مزه نریز دختر...بگو کلی کار دارم . -واااا...چه عصبانی..خوب پس اولیو نداری . -اولی چیه؟! . -خلوص نیت دیگه . -میزنمت ها . -خوب بابا...باشه...تو فتوکپی شناسنامه و کارت ملی و کارت دانشجوییتو بیار بقیه با من . . خلاصه عضو بسیج شدم و یه مدتی تو برنامه ها شرکت کردم ولی خانوادم خبر نداشتن بسیجی شدم چون همیشه مخالف این چیزها بودن.. . یه روز سمانه صدام زد و بهم گفت: . -ریحانه . . -بله؟! . -دختره بود مسئول انسانی . -خوب . -اون داره فارغ التحصیل میشه.میگم تو میتونی بیای جاشا . وقتی اینو گفت یه امیدی تو دلم روشن شد برای نزدیک شدن به اقا سید و بیشتر دیدنش و گفتم . -کارش سخت نیست؟! . -چرا ولی من بیشتر کارها رو انجام میدم و توهم کنارم باش....ولی!! . .-ولی چی؟! . -باید با چادر بیای تو پایگاه و چادری بشی . -وقتی گفت دلم هری ریخت..و گفتم تو که میدونی دوست دارم چادری بشم ولی خانوادمو چجوری راضی کنم؟! . -کار نداره که.. بگو انتخابته و اونا هم احتمالا برا انتخابت احترام قائل میشن . -دلت خوشه ها میگم کاملا مخالفن . -دیگه باید از فن های دخترونت استفاده کنی دیگه . . توی مسیر خونه با سمانه به یه چادر فروشی رفتیم و یه چادر خریدم..و رفتم خونه و دنبال یه موقعیت بودم تا موضوع رو به مامان و بابام بگم.. . . -مامان؟ . -جانم . -من تو گرفتن تصمیمات زندگیم اختیار دارم یا نه؟! . -اره که داری ولی ما هم خیر و صلاحتو میخوایم و باید باهامون مشورت کنی . بابا: چی شده دخترم قضیه چیه؟! . -هیچی...چیز مهمی نیست . مامان:چرا دیگه حتما چیزی هست که پرسیدی..با ما راحت باش عزیزم . -نه فقط میخوام تو انتخاب پوششم اختیار داشته باشم . بابا:هییی دخترم...ولی اینجا ایرانه و مجبوری به حجاب اجباری..بزار درست تموم بشه میفرستمت اونور هر جور خواستی بگرد.. . . .