*﷽*
#سلام_بر_شهدا❤️
راه شهید ، عمل شهید
چند دقیقه قبل از اذانِ مغرب با عجله از خونه خارج شد. پرسیدم: حسین! کجا میری با این عجله؟ همونطور که داشت میرفت، گفت: «با یه نفر قرارِ ملاقات دارم» این رو گفت و رفت... از برادرش پرسیدم: کجا میرفت با این عجله خندید و گفت: « رفت مسجد جامع تا نمازش رو اولِ وقت بخونه » فهمیدم اون کسیکه میگه باهاش قرار ملاقات دارم، خداست...
" #سردارشهیدغلامحسین_خزاعی"
لشکر ثارالله کرمان
#یاد_شهدا_با_ذکر_صلوات
با این ستاره ها راه را می توان شناخت
@montazer_shahadat313
حاج حسین یکتا:
اگه قاطی بشی، رفیق بشی، دوست بشی با #امام_زمان خودمونی بشی؛ بی ریشه پیشه بشی، بی خورده شیشه بشی، پشتِ رودخونهی چه کنم چه کنمِ زندگی رشتهیِ دلت دستِ آقا باشه...آقا خودش عبورت میده...!
@montazer_shahadat313
شهید رسولِ خلیلی:این دنیا با تمامیِ
زیبایی ها و انسان های خوب و نیکوی آن
محل گذراست نه وقوف و ماندن!
تمامی ما باید برویم و راه این است
دیر یا زود فرقی نمیکند اما
چه بهتر که زیبا بروی...❣
@montazer_shahadat313
امروز وقتی شما در #فضای_مجازی قرار می گیرید #شهدا شما را نگاه می کنند، پس باید با #وضو باشید و ذکر «ما رمیت اذ رمیت» بخوانید.
شما الان بالای دکل #دیـده_بانی قرار گرفته اید و بخواهید یا نه، #وسط میدان هستید.
#شهدا_می_ببنند
@montazer_shahadat313
✨🌟
خواهرم
محجوب باش و با تقوا🌱
شمایید که دشمن را با #چادر سیاهتان و تقوایتان #میکشید. 🥀
#شهید_عبدالله_محمودی 🌱💔
@montazer_shahadat313
°•••🔖🔗…|♡۞|
#شھیدحآجحسیݩهمدانے🌿🦋
دشمنان نمۍدانند ۅ نمۍفهمند
کہ ما بࢪاۍ شہادت
مسابقہ مۍدهیم..
ۅ ۅابستگے نداریم ۅ اعتقاد ما این
اسٺ کہ از سۅۍ خدا آمدهایم
ۅ بہ سوۍ اۅ میࢪۅیم :)♥️
@montazer_shahadat313
گمنامی
تنها برای #شهدا نیست
می تونی زنده باشی و
#سرباز حضرت زهرا(س) باشی
اما یه شرط داره؛
باید فقط برای #خدا کار کنی
نه #ریا
@montazer_shahadat313
|#ڪلام_شهید 🌸
شهید مرتضی آوینی
ڪسانے به امامِ زمانشان
خواهند رسید،🌸
ڪه اهل سرعت باشند... !!!✨
و اِلّا تاریخ ڪربلا
نشان داده🍃
ڪه قافله حسینے💫
معطل ڪسے نمے ماند.
@montazer_shahadat313
ٺلنگــــــر👌🏻
#عشق یعنے:
خدابااینڪهاین
همهگناهڪردیمبازم
مثلہهمیشه،
انقدرآبرومونروحفظڪرد
ڪههمهبهمونمیگن↓
#التماسدعا
•🌸•
@montazer_shahadat313
#عشقینه♥
#ناحلہ🌸
#قسمت_دوازدهم
_نه بابا چ زحمتی .پیش بابا بودم کارم تموم شد.در حال حاضر بیکارم
+خوبن عمو و زن عمو ؟
_خوبن خداروشکر
پدر مصطفی آقای رضا فاطمی که من عمو رضا صداش میزنم یکی از بهترین قاضی های کشوره.
عمو رضا و پدر من از بچگی تا الان تو همه دوره های زندگیشون باهم بودن
دوستیشون ازمقطع ابتدایی شروع شد و تا الان ک پدر من ی بچه و پدر مصفطی ۲ تا بچه داره ثابت مونده
بخاطر رفت و آمدای زیادمون و صمیمیت بین دوتا خانواده باباش شده عموم و مادرش زن عموم.
من و مصطفی هم از بچگی باهم بزرگشدیم
۵ سال ازم بزرگتره .از وقتی که یادم میاد تا الان حمایتم کرده و جای برادر نداشتم و پر کرده برام
ولی پدرش بخاطر علاقه اش ب من از همون بچگی منو عروس خودش خطاب کرد خلاصه این رو زبون همه افتادو منم موندم تومنگنه
البته باید اینم اضافه کنم ک سر این مسئله تا حالا کسی اذیتم نکرده بود
خود مصطفی هم چیزی نگفت ولی متوجه میشدم ک محبتش به من هر روز اضافه میشه
منم واسه اینکه ناراحتشون نکرده باشم چیزی نمیگفتم و سعی میکردم واکنش خاصی نشون ندم
مصطفی خیلی پسر خوبی بود مهربون،با اراده،محکم از همه مهمتر میدونستم دوستم داره ولی هرکاری کردم نشد ک جز ب چشم ی برادر بهش نگاه کنم.
برگشتم سمتش حواسش ب رو به روش بود .
موهای خرماییش صاف بود وانگاری جلوی موهاشو با ژل داده بود بالا
چشمای کشیده و درشت مشکی داشت
بینیش معمولی بود و ب چهره اش میومد
فرم لباش تقریبا باریک بود
صورتشم کشیده بود
چهارشونه بود با قد بلند.
یه پیراهن مشکی با کت شلوار سرمه ایم تنش بود
رسمی بودن تیپش شاید واسه این بود ک از پیش پدرش بر میگشت
از بچگی دوست داشت وکیل شه.فکر میکنم تحت تاثیر پدرامون قرارگرفته بود
یه ساعت شیک نقره ایم دستش بود که تیپش و کامل کرده بود
همینطور ک مشغول برانداز کردنش بودم متوجه سنگینی نگاهش شدم
دوباره نگاهم برگشت سمت صورتش ک دیدم بعلهه با یه لبخند ژیکوند داره نگام میکنه.تو دلم به خودم فحش دادم بابت این بی عقلی
خو آخه دختره ی خل تو هرکی و اینجوری نگاه کنی فکر میکنه عاشقش شدی چ برسه مصطفی ک...
لبخند از لباش کنار نمیرفت با هیجانی ک ته صدای بم و مردونه ی قشنگش حس میشد گفت
+ به جوونیم رحم کن دختر جان
نگاهم و ازش گرفتم تا بیشتر از این گند نزنم
ولی متوجه بودم که لبخندی که رو لبش جا خوش کرده حالا حالا ها محو نمیشه
سرم پایین بودکه ماشین ایستاد
با تعجب برگشتم سمتش ببینم چرا ماشین و کنار خیابون نگه داشت که یهو خم شد سمتم...
بہ قلمِ🖊
#غین_میم 💙و #فاء_دآل 💚
@montazer_shahadat313