eitaa logo
فرشتگان سرزمین من الیگودرز 💖
256 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
88 فایل
"بــسم‌اللهـ‌النور✨" خدا گفت تو ریحانه خلقتی . . .✨🙂 کنارهم‌جمع‌شدیم تاحماسه‌ای‌بزرگ‌خلق‌کنیم حماسه‌ای‌ازجنس‌دختـــران😍✨ #فرشتگان_سرزمین_من جهت ارتباط با ما👇 @Zah7482
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️📚 📚 با شنیدن حرفاش دوباره همه دور سرم جمع شدن حس میکردم خیلی تنهام دلم هیچکسی رو نمیخواست میخواستم همه برن ولی جونی نداشتم که بگم ... به سقف خیره شدم و چشم هامو بستم حس میکردم صدام میکنن ولی تمام حواسم به محمدی بود که تصویرشو تو ذهنم ساخته بودم حتی تصور اینکه برای من بخنده حالم و بهتر میکرد . کاش همشون میرفتن و فقط یه نفر کنارم می ایستاد و میگفت: + فاطمه خوبی؟ چی میشد اگه یه بار دیگه از این در میومد داخل ؟ از اولش هم میدونستم سهم من نیست ولی انتطار نداشتم انقدر زود ماله یکی دیگه شه . کاش حداقل یک بار خود خودشو سیر نگاه میکردم نفهمیدم چیشد چقدر گذشت که دیدم کسی پیشم نیست فرصت رو غنیمت شمردم وبه اشکام اجازه باریدن دادم ملافه ای ک روی تنم بود رو کشیدم رو سرم. حس میکردم تا عمق وجودم زخم شده. که دیگه هیچی نفهمیدم! _ از بس که چشم باز کردم بالای سرم سِرُم دیدم خسته شدم اصولا با کسی حرف نمیزدم با سکوت به یه نقطه خیره شده بودم. دکتر ها میگفتن به خاطر ضعف زیاد و شوک عصبی اینطور شده بودم مامان بیچارم هم تا چشم هاش بهم میافتاد گریه میکرد نمیدونم چی تو صورت دخترش میدید که اینطور نابودش میکرد قرار بود امروز مرخصم کنن میگفتن حال جسمیم خوب شده ولی روحم ... با کمک مامان لباسم رو پوشیدم و از بیمارستان بیرون رفتیم . وقتی رسیدیم خونه پناه بردم به اتاقم سریع گوشیمو برداشتم و رفتم سراغ عکس هاش... در حال حاضر تنها چیزی که از محمد داشتم بود. حتی نگاه کردن به چشماش از پشت شیشه سرد موبایلم هیجان انگیز بود اشکایی که از گوشه چشم هام سر میخورد و میرفت تو گوشتم کلافم کرده بود هی به سرم میزد همچی رو بگم بعد پشیمون میشدم میرفتم چی میگفتم ؟ سرم و گذاشتم روتخت و کنارش نشستم که مامانم در اتاق و باز کرد از صدای قدماشون میفهمیدم که مامانه یا بابا. سرم و بالا نیاوردم که گفت : _فاطمه جون بیا این قرصا رو بخور سرم‌و آوردم بالا و گشستم رو تخت. به قرصای تو دستش نگاه کردم میدونستم‌هیچ فایده ای ندارن برام خیلی خوب میفهمیدم دردم چیه و دوای دردم کیه. ناچار برای اینکه مامان از اتاق بره و دوباره تنهاشم‌ قرصارو ازش گرفتم و با لیوان آبی که برام آورده بود خوردم خیالش که راحت شد لبخندی زد و از اتاقم بیرون رفت. صدای اذان رو که شنیدم تازه یادم اومد چند روز رو نتونستم روزه بگیرم نشستم رو جانمازم نگاهم به مهر روی جانمازم قفل شده بود تو دلم با خدا حرف میزدم هر یه جمله ای که تموم میشد یه قطره اشک از گوشه چشم هام سر میخورد یخورده که گذشت اشک هام به هق هق تبدیل شد از خدا میخواستم کارش بهم بخوره و ازدواج نکنه میگفتم اگه اینطور شه مثل خودش پاکه پاک میشم اصلا چادرم سر میکنم فقط ... اشکام اجازه کامل کردن جمله هام رو نمیداد نمیفهمیدم چم شده . اصلا نمیفهمدم چیشد که اینجوری شد . چرا انقدر زود با یه نگاه دلبستش شدم ک کار به اینجا بکشه ... عاشق شدن تو این شرایط اشتباه بود... عاشق محمد شدن اشتباه تر... مثل بچه ها شده بودم که تا چیزی رو که میخوان بدست نیارن گریشون قطع نمیشه. زار میزدم و گریه میکردم هیچ کاری از دستم بر نمیومد واقعا نمیتونستم کاری کنم . نه برای خودم ... نه برای دلم ... من نمیتونستم با ازدواج محمد کنار بیام . به هیچ وجه . تا میخاستم به خودم اجازه نفس کشیدن بدم همه چی یادم می اومد و دوباره گریه رو از سر میگرفتم. _ چند روز به همین منوال گذشت. هی به خودم نهیب میزدم فاطمه پاشو یه کاری کن ... ولی چه کاری !!! کارم شده بود کز کردن یه گوشه ی اتاق. به ندرت با کسی حرف میزدم‌ . حس میکردم الاناس که دیگه بمیرم. دیگه مرگ واسم شیرین تر شده بود از زندگی ... شده بودم مثل کسی که بین هوا و زمین معلقه . از صبح به یه نقطه خیره میشدم تا گریم بگیره. دیگه گریمم نمیگرفت کار شاقم این بود که پاشم وضو بگیرم و نماز بخونم و به حال خودم دعا کنم. ___ بعد از کلی کلنجار رفتن به خودم اجازه دادم از جام پاشم و یه تکونی بخورم. ساعت هفت و ربع صبح بود میخواستم برم بیرون. بالاخره باید یه کاری میکردم نباید میشستم و شاهد ذره ذره آب شدن وجودم باشم. یه مانتوی سورمه ای که تا رو زانوم میرسید با آستینای پاکتی ساده و یه شلوار لوله تفنگی برداشتم و پوشیدم شالم رو هم آزاد رو سرم انداختم . کسی خونه نبود ،اگه هم بود با دیدن اوضاع و احوالم مخالف بیرون رفتنم‌نبود و مانع نمیشد . یه مقدار پول گذاشتم تو جیبم یه کفش کتونی پوشیدم با گوشی تو دستم بدون هیچ هدفی از خونه زدم بیرون . الان باید دنبال چی میگشتم؟ باید کجا میرفتم ؟ به قلم ❤️و 💚 @montazer_shahadat313
هدایت شده از کتاب صوتی آنسوی مرگ
32.mp3
8.17M
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بر ضامن غربتـــ غریبان صلوات بر پادشہ ملڪ خراسان صلوات یارب بہ رضای تو رضا بود رضا خشنودی جملہ اهل ایمان صلوات (🌸)اَللّهُـمَّ 💗(🌸)صَـلِّ 💗💗(🌸)عَـلَی 💗💗💗(🌸)مُحَمَّـدٍ 💗💗💗💗(🌸)وَ آلِ 💗💗💗💗💗(🌸) مُحَمَّـدٍ 💗💗💗💗(🌸)وَ عَـجِّلْ 💗💗💗(🌸)فَرَجَهُـمْ 💗💗(🌸)وَ اَهْـلِکْ 💗(🌸)اَعْـدَائَهُمْ (🌸)اَجْمَعِیـن @montazer_shahadat313
دل من گمشده گر پیدا شد بسپارید امانات رضــــــ💔ـــــــا و اگر از تپش افتاد دلم ببریدش به ملاقات رضــــــ💔ـــــا ار رضا خواسته بودم شاید بگذارد که غلامش بشوم همه گفتند محال است ولی..... دلخوشم من به محالات رضــ💔ـــــا میلاد با سعادت امام مهربانی ها مبارک ❤️ @montazer_shahadat313
💢مذهبی نباید سیاسی باشد! یک تفکر غلط، با استدلال قشنگ در جامعه وجود دارد که اگر پای بیاید وسط، خراب میشود! معمولا این افراد، میگویند: دین یک امر شخصی و مقدسی است. خودشان را دین هم میدانند. ✅اولا دین کارش همین است که هرجا نامناسب و خراب وجود دارد، درست را بیان کند. مسلما دین، سیاست صفتان و پرستان را قبول ندارد. اساسا دین آماده که بگوید، آن سیاستها را باید کنار گذاشت. ✅دوم؛ این همه قرآن، به انبیا دستور مقابله با حاکمان دوران خود و اقامه حکومت داده است، فلسفه اش چیست؟ (ابراهیم با نمرود، موسی با فرعون، پیامبر ما با کفار قریش...) ✅سوم، تمامی انبیا و امامان با حکومت مستقر زمان خود که صاحب قدرت سیاسی بودند، جنگیده اند. یا مثل امام حسین(ع) در کارزار جنگ شده اند یا با تبعید و زندان و در نهایت با ترور به رسیده اند. ✅چهارم، دینی که فقط به نماز و روزه و مبطلات آن، به غسل جنابت و دفن و کفن میت و اخلاق بپردازد و کاری به و نداشته باشد، دین نیست، خاله بازی است. بعضی ها این و حداقلی را میخواهند. در مجموع، این آدرس غلطی است که عده ای میخواهند،دین فقط در گوشه مسجدها، در هیاتها و قبرستانها باقی بماند و کاری به کار ظلم و فساد و طاغوت نداشته باشد. @montazer_shahadat313
• • شیـــخ رجبعلی خیاط🌼: تو برای خدا باش ، خدا و همه ملائکه اش برای تو خواهند بود. من کان لله ، کان الله له♥️ @montazer_shahadat313