eitaa logo
🕊️به‌رسم‌شهادت🕊
421 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1.7هزار ویدیو
1 فایل
{ بسم ‌رب‌ الشهدا‌ و الصدیقین } یـا‌صاحـب‌الزمـاݩ:)♥ - تا‌خدا‌شهادتُ‌برات‌ننویسه‌ ، آرزوش‌نمیکنۍ .💌 . . ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/16539244179861 کانالی با رایحھِ‌ شهادت🕊🌱' کپی؟ حلالتون‌🌿
مشاهده در ایتا
دانلود
تودهنی تراز 😂 | @Ba_rasm_shahadat |
یازده‌ رکعت است: چهار تا دو رکعت (مثل نماز صبح) به نیت نماز شب و یک نماز دو رکعت به نیت نماز شَفْعْ و یک نماز یک رکعتی به نیت نماز وَتْر   نیت: دو رکعت نماز شب می‌خوانم قُربه اِلی الله – در رکعت اول: یک بار سوره حمد + یک بار سوره قل هو الله احد + رکوع + سجده – در رکعت دوم: یک بار سوره حمد + یک بار سوره قل هو الله احد + قنوت + رکوع + سجده + تشهد + سلام. (نماز شبی که در قست بالا آمده است را چهار بار تکرار کنید که جمعاً هشت رکعت نماز شب می‌شود). نماز شفع: نیت: دو رکعت نماز شَفْعْ می‌خوانم قُربه اِلی الله – در رکعت اول: یک بار سوره حمد + یک بار سوره قل هو‌ الله احد + یک بار سوره قل اعوذ برب الناس + رکوع + سجده. – در رکعت دوم: یک بار سوره حمد + یک بار سوره قل‌ هو الله احد + یک بار سوره قل اعوذ برب الفلق + قنوت + رکوع + سجده + تشهد + سلام.   نماز وتر: نیت: یک رکعت نماز وَتْر می‌خوانم قُربه اِلی الله – در رکعت اول: یک بار سوره حمد + سه بار سوره قل هو الله احد + یک بار سوره قل اعوذ برب الفلق + یک بار سوره قل اعوذ برب الناس – در قنوت: خواندن کامل قنوت + در حالیکه دستهایتان در حالت قنوت است، (با انگشتان دست راست یا با تسبیح) چهل بار بگویید ( اَللّهُمَّ اِغْفِر لِلْمومِنینَ وَ اَلْمومِناتْ وَ اَلْمُسلِمینَ وَ اَلْمُسلِماتْ ) «خدایا ببخش جمیع مؤمنین مرد و مؤمنین زن را». و بعد از آن هفتاد بار بگویید ( اَسْتَغْفِرُ اللهَ رَبی وَ اَتُوبُ اِلَیه) «آمرزش می‌طلبم از خدایی که پروردگارم است و بسویش باز می‌گردم».   سپس هفت بار بگویید (هذا مَقامُ الْعائِذِ بِکَ مِنَ اَلْنار)   «این است مقام کسی که از آتش قیامت به تو پناه می‌برد».   سپس سیصد مرتبه بگویید ( اَلْعَفو ) «ببخش». + و سپس یک بار بگویید ( رَبّ اغْفِرْلى وَ ارْحَمْنى وَ تُبْ عَلىََّ اِنَّکَ اَنْتَ التّوابُ اَلْغَفُورُ الرّحیم )   «پروردگارا ببخش مرا و رحم کن به من و توبه مرا بپذیر به راستی که تو، توبه پذیرنده، بخشنده و مهربانی». + رکوع + سجد + تشهد + سلام + (پایان نماز) + تسبیحات فاطمه زهرا (س) (تسبیحات حضرت زهرا (سلام الله علیها): (۳۴ مرتبه، الله اکبر، ۳۳ مرتبه، الحمد لله و ۳۳ مرتبه، سبحان الله) در حدیثی آمده: خواندن تسبیحات فاطمه زهرا (سلام الله علیها) از هزار رکعت نماز مستحب، نزد خداوند بهتر است).
شبتون مهدوی🕊✨ دمتون حیدری🕊✨ مهرتون فاطمی🕊✨ صبرتون زینبی🕊✨ عشقتون حسینی🕊✨ غیرتتون علوی🕊✨ التماس دعاا... نماز شب فراموش نشه :) یاعلی✋🏻🌱
بسم الله الرحمن الرحیم
🌖🌦 إِلٰهِۍعَظُمَ‌الْبَـلاءُ،وَبَـرِحَ‌الْـخَفاءُ، وَانْڪَشَـفَ‌الْغِـطاءُ،وَانْقَـطَعَ‌الـرَّجاءُ، وَضـاٰقَتِ‌الْأَرْضُ،وَمُنِــعَتِ‌السَّماءُ، وَأَنْــتَ‌الْمُسْتَعانُ،وَإِلَیْڪَ‌الْمُشْتَـڪیٰ، وَعَلَیْڪَ‌الْمُـعَـوَّلُ‌فِۍالشِّـدَّةِوَالــرَّخاءِ. الـلّٰـهُمَّ‌صَـلِّ‌عَـلۍٰمُحَــمَّدٍوَآلِ‌مُحَـــمَّدٍ أُولـِۍالْأَمْـرِالَّـذِینَ‌فَرَضْتَ‌عَلَیْناطـاعَـتَهُمْ، وَعَــرَّفْتَنابِذَلِڪَ‌مَـنْزِلَتَهُمْ، فَـفَـرِّجْ‌عَـنّـابِحَــقِّهِمْ‌فَـرَجاًعاجِـلاًقَـرِیباً ڪلَمْحِ‌الْبَـصَرِأَوْهُــوَأقْـرَبُ. یَاٰمُحَـــمَّدُیَاٰعَلِۍُّ،یَاٰعَلِۍُّیَاٰمُحَـــــمَّدُ اڪْفِیـاٰنِۍفَإِنَّڪُـماٰڪـآفِیـانِ، وَانْصُرانِۍفَإِنَّڪُـماٰناصِـرانِ. یَـاٰمَوْلاناٰیَـاٰصاحِبَ‌الزَّمــانِ، الْغَوْثَ‌الْغَوْثَ‌الْغَوْثَ أَدْرِڪْـنِۍأَدْرِڪْـنِۍأَدْرِڪْنِۍ، السَّـاٰعَةالسَّـاٰعَةَ السّـاٰعَةَ، الْعَــجَلَ‌الْعَــجَلَ‌الْعَــجَلَ، یَاأَرْحَـــــمَ‌الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ‌مُحَمَّدٍوَآلِہ‌الطَّـاهِـرِینَ.! | @Ba_rasm_shahadat |
ای مقصد شعرهای بارانی من مقصود ترانه های طوفانی من چندیست دلم گرفته از دوری تو برگرد عزیز، ماه کنعانی من... 💚💚
دل به عشقت مبتلا شد خوب شد ؟😊 💚
نمیدانم از‌دلتنگےعاشق‌ترم یاازعاشقےدلتنگ‌تر ...💔 -
💛 🌱 •• --عقربہ‌هاۍساعت🕰 °°فقط‌نبودت‌رو‌بہ‌روم‌میاره💔 --ثانیہ‌ها‌بۍ‌تورنگۍ‌نداره⏳ •[این‌انتظارهـ]•(:🖤 ❏💚 ❏•••|♥️ ❏🕊
♥️͜͡🌸 ‹بسـم‌رب‌الحسین› عطر‌سیبِ‌حَرمت‌دِل‌زِ‌دِلم‌بُرده‌حُسیـטּ‌‌ حَسرت‌دیدَن‌صَحنت‌بھ‌دِلم‌ماندھ‌حُسیـטּ‌‌ 💚¦⇠ 🌱¦⇠
هزار گل اگرم هست هر هزار تويى...
زِندگیاتونو وقفِ کنین.... وقفِ جبهِه ی فرهنگی... وقفِ ظهور... وقتی زندگیاتون این شِکلی شه، مجبور میشین که گناه نکنین! وَ وقتیَم که گناه هاتون کمُ کمتر شد؛ دریچه ای از حقایق بِه روتون باز میشه...! اونوقته که میشین شبیهِ شُهدا... !
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌖🌦 إِلٰهِۍعَظُمَ‌الْبَـلاءُ،وَبَـرِحَ‌الْـخَفاءُ، وَانْڪَشَـفَ‌الْغِـطاءُ،وَانْقَـطَعَ‌الـرَّجاءُ، وَضـاٰقَتِ‌الْأَرْضُ،وَمُنِــعَتِ‌السَّماءُ، وَأَنْــتَ‌الْمُسْتَعانُ،وَإِلَیْڪَ‌الْمُشْتَـڪیٰ، وَعَلَیْڪَ‌الْمُـعَـوَّلُ‌فِۍالشِّـدَّةِوَالــرَّخاءِ. الـلّٰـهُمَّ‌صَـلِّ‌عَـلۍٰمُحَــمَّدٍوَآلِ‌مُحَـــمَّدٍ أُولـِۍالْأَمْـرِالَّـذِینَ‌فَرَضْتَ‌عَلَیْناطـاعَـتَهُمْ، وَعَــرَّفْتَنابِذَلِڪَ‌مَـنْزِلَتَهُمْ، فَـفَـرِّجْ‌عَـنّـابِحَــقِّهِمْ‌فَـرَجاًعاجِـلاًقَـرِیباً ڪلَمْحِ‌الْبَـصَرِأَوْهُــوَأقْـرَبُ. یَاٰمُحَـــمَّدُیَاٰعَلِۍُّ،یَاٰعَلِۍُّیَاٰمُحَـــــمَّدُ اڪْفِیـاٰنِۍفَإِنَّڪُـماٰڪـآفِیـانِ، وَانْصُرانِۍفَإِنَّڪُـماٰناصِـرانِ. یَـاٰمَوْلاناٰیَـاٰصاحِبَ‌الزَّمــانِ، الْغَوْثَ‌الْغَوْثَ‌الْغَوْثَ أَدْرِڪْـنِۍأَدْرِڪْـنِۍأَدْرِڪْنِۍ، السَّـاٰعَةالسَّـاٰعَةَ السّـاٰعَةَ، الْعَــجَلَ‌الْعَــجَلَ‌الْعَــجَلَ، یَاأَرْحَـــــمَ‌الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ‌مُحَمَّدٍوَآلِہ‌الطَّـاهِـرِینَ.! | @Ba_rasm_shahadat |
بسم الله الرحمن الرحیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«♥️🍃 » حسیــن‌من... طَبیب‌گُفتہ‌فَقَط‌دَردِ‌مَن‌نَبودَنِ‌توست برایِ‌بودَنِ‌باتو‌چِرا‌دَوایـي‌نیست...؟ 🎞¦⇠ 💚¦⇠
- امام حسن علیه السّلام فرمودند: عَلَیکم بِالفِکرِ، فَإنَّهُ حَیاةُ قَلبِ البَصیرِ ومَفاتیحُ أبوابِ الحِکمَةِ؛ بر شما باد به تفکّر، که تفکّر مایه حیات قلب شخص بصیر و کلید درِ حکمت است. إعلام الدین، ص 297
❤ هر صبح ڪہ سلامت میدهم و یادم می افتد که صاحبی چون تو دارم: کریم، مهربان، دلسوز، رفیق، دعاگو، نزدیک... 🌹 و چھ احساسِ نابِ آرامش بخش و پر امیدی است داشتنِ تـو... سلام ا؎ نور خدا در تاریڪی ها؎ زمین 💚 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعد‌ قد‌ قامټ‌ مہدۍ‌ چہ‌ نمازۍ‌ بشود دل‌ و دلدار‌ عجب‌ راز و نیازی‌ بشود...
دیر یا زود فرقی ندارد لایق شهادت که باشی هر زمان که باشد خریدارت می‌شوند... سال۱۳۹۴ با یک گروهی آشنا شد و برای حضور در سوریه ثبت‌نام کرده بود. به دوره آموزشی رفت، اما در میان‌دوره به او گفته بودند که نمی‌تواند به سوریه برود. از آنجا که خانواده امیراحمدی یک شهید داشت، فرد دیگری اجازه پیدا نمی‌کرد که به سوریه برود. البته تا آخرین لحظه تلاش کرد، اما نتوانست به آرزویش برسد. واقعاً ناراحت بود و خواب و خوراک نداشت. جالب است بدانید که گروهی که سلمان می‌خواست همراه با آنان به سوریه برود، همان شهدای خان‌طومان بودند که تقریباً تمامشان به درجه رفیع شهادت نائل آمدند. همین موضوع او را بسیار بیشتر ناراحت می‌کرد و می‌گفت: « اگر می‌رفتم، شهادتم حتمی بود.» ✍ به نقل از همسر شهید ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
جان بِـفِشانم ز شـوق، در ره باد صبـا گر برساند به ما، صبح دمی بوی دوست...
مهم‌نیست‌که‌چقَدر جاده‌رواشتباه‌رفتی همین الان دور بزن ! همین الان استغفرالله ربی واتوب الیه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آنچه در خیابان و اغتشاشات اتفاق افتاد آفرین به نیم‌وجبی سازنده کلیپ😂👌 | @Ba_rasm_shahadat |
🌈 یاد دیروز افتادم و جمله ی او به حاج کمیل.حالا تازه داشتم معنی حرفها ونگرانیهاش رو درک میکردم. با بهت و ناباوری چشمهاش رو که با لذت به حال و روزم میخندید نگاه کردم. با لحنی پیروزمندانه گفت: هااان؟ ؟ چیشد؟! هنوزم میخوای بگی نمی‌ترسی؟ امروزم یک نامه رسیده دستش.و اینبار با آدرس اینجا!! زنگ آیفون به صدا در اومد. با وحشت از جا پریدم.پرسیدم: کیه؟؟ او به سمت آیفون رفت و با پوزخندی گفت:نگران نباش غریبه نیستن آشنان!! با وحشت به سمتش دویدم! حاج کمیل وپدرشن؟؟ او خنده ی عصبی ای کرد. _نه واسه اومدن اونا زوده. همه چیز حساب شده ست. طوری نقشه چیدم که یک تیر ودونشون بشه.با یک حرکت، هم انتقامم رو از تو میگیرم هم از عاملین اصلی فلج شدن مسعود!! از حرفهاش سر در نمی آوردم! اصلا من چرا از او میپرسیدم؟آیفون که تصویری بود. چشم دوختم به آیفون. چهره ای مشخص نبود. فقط ظاهرا پیدا بود که مردند. یقه ش رو گرفتم. _بگو اینا کین؟؟؟ بگو کی هستن نسیم وگرنه خداشاهده برام هیچی مهم نیست. او خودش هم انگار ترسیده بود.آب دهنش رو قورت داد. _خیلی دیرشده عسل خیلی..من با تحویل دادن تو به اونها معامله کردم. با حرص و وحشت گردنش رو گرفتم و تکونش دادم:بهت میگم با کیا؟؟ د حرف بزن بی شرف! گفت: با چندنفر از دوست پسرای قبلیت! همونایی که مسعود و زدن. . باورم نمیشد..انگشتهام شل شد و از روی گردنش پایین افتاد. گفت: نگران نباش قبل از اینکه خطرجدی ای تهدیدت کنه پدرشوهرت میرسه و اونا گرفتار قانون میشن.اینطوری شاید از بار گناه خودتم کم شه. عقب عقب رفتم به سمت در اتاق..با نا امیدی وبیحالی گفتم:الهی آتیش بگیری نسیم..چادرم.چادرمو بهم بده.. گفت:کلید ندارم. و با شتاب به طرف در خونه دوید و در رو باز کرد.من با نا امیدی و اضطراب فقط به دو رو برم نگاه میکردم تا شاید پارچه ای لچکی چیزی پیدا کنم و روی سرم بندازم. اینجا آخر خط بود اینجا آخر اضطرار بود.من مضطر بودم! دستم از هر امداد وامدادگری کوتاه بود. باید جیغ میکشیدم تا شاید همسایه ها نجاتم بدند ولی من زبانم به دهانم نمیچرخید.مثل کابوسهایی که در این مدت میدیدم! که هرچه سعی میکردم جیغ بکشم نمیتونستم. با زبانی لال در درونم کسی فریاد زد:یا اماااام زماااااان مضطر عاااااالم نجاتم بده ...نزار چشم نامحرم به روی ذریه ی مادرت بیفته..نزار دشمن ذریه ت دلشاد شه. صدای سلام و خوش آمدگویی اونها از پشت در می اومد.به سمت مبل دویدم تا بین صندلیها پنهان شم که چشمم افتاد به کیفم و حاجت روا شدم.کیفم رو باز کردم و چادر تاشده وچانه داری که از طریق اون دختر، جدم بهم رسونده بود بازکردم و روی سرم انداختم.من که توانی نداشتم. قسم میخورم دست ملائک چادر سرم کردند. همان لحظه دو مرد مقابلم ایستادند.اما از نسیم خبری نبود.میلاد و حمید با چشمهایی کثیف و شیطنت بار نگاهم میکردند. میلاد گفت:هی ببین کی اینجاست؟!!!! نماز میخوندی حاج خانوم؟ نکنه مزاحم شدیم؟ حمید که از همون ابتدای دوستی هرزتر و وقیح تر بود در جواب میلاد گفت:من که فکر میکنم این یک لباس جدیده برای سورپرایز کردن ما!! بنظرم بهتر از لباس خوابه؟ مخصوصا اگه ... از وقاحت و بی ادبی او تمام بدنم خیس عرق شد.کاش هرکسی اینجا بود جز حمید..حمید بیمار بود.حیوون بود.بی شرم و خدانترس بود. نسیم لباس بیرون پوشیده در حالیکه مسعود رو روی ویلچر حمل میکرد رو کرد به پسرها وگفت:خب دیگه من دارم میرم..کلید اون خونه هه رو رد کن بیاد. حمید کلید و کف دستش انداخت وگفت: ایول خوشم اومد.نمیدونی چقدر دلم عسل میخواست. اصلا قندم افتاده .. او همینطوری وقیح و بیشرم حرف میزد و من مثل یک بره ی بیچاره بین دوتا مبل به دیوار چسبیده بودم و تسبیحم رو فشار میدادم. نسیم کجا میرفت؟ چطور میتونست منو با اینها تنها بزاره.؟ با التماس رو به نسیم گفتم:نسیم کجا داری میری؟؟ ایناااا از من چی میخوان؟ نسیم از خدا بترس. نسیم اصلا نگاهم نمیکرد. رو به آنها با التماس گفت: قول دادید بهش آسیبی نرسونید.فقط فیلم بگیرید و برید.. حمید کف دستش رو به هم مالید: آخخح چه فیلمی بشه این فیلم.. خدایا نه...قرارمون این نبود..من نمیدونستم اعتماد صادقانه ی من به بنده ت اینقدر برام گرون تموم میشه. من نمیدونستم قراره این قدر بیچاره بشم!! من بد بودم .من سزاوار تنبیه بودم حاج کمیل چه گناهی کرده بود؟ گناه این بچه چه بود؟ نسیم ضبط رو روشن کرد و تا آخرین شماره صدا رو زیاد کرد و به سمت در خونه رفت.تازه از خواب بیدار شدم! خون در رگهام غلیان کرد.با صدای بلند جیغ کشیدم کمکککککککککک و به طرف در دویدم قبل از اینکه به در برسم میلاد بازومو گرفت و پرسید: کجا؟؟؟؟ | @Ba_rasm_shahadat |