eitaa logo
🕊️به‌رسم‌شهادت🕊
346 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
1 فایل
{ بسم ‌رب‌ الشهدا‌ و الصدیقین } یـا‌صاحـب‌الزمـاݩ:)♥ - تا‌خدا‌شهادتُ‌برات‌ننویسه‌ ، آرزوش‌نمیکنۍ .💌 . . ناشناس : https://daigo.ir/secret/61675167446 کانالی با رایحھِ‌ شهادت🕊🌱' کپی؟ حلالتون‌🌿
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم
🌖🌦 إِلٰهِۍعَظُمَ‌الْبَـلاءُ،وَبَـرِحَ‌الْـخَفاءُ، وَانْڪَشَـفَ‌الْغِـطاءُ،وَانْقَـطَعَ‌الـرَّجاءُ، وَضـاٰقَتِ‌الْأَرْضُ،وَمُنِــعَتِ‌السَّماءُ، وَأَنْــتَ‌الْمُسْتَعانُ،وَإِلَیْڪَ‌الْمُشْتَـڪیٰ، وَعَلَیْڪَ‌الْمُـعَـوَّلُ‌فِۍالشِّـدَّةِوَالــرَّخاءِ. الـلّٰـهُمَّ‌صَـلِّ‌عَـلۍٰمُحَــمَّدٍوَآلِ‌مُحَـــمَّدٍ أُولـِۍالْأَمْـرِالَّـذِینَ‌فَرَضْتَ‌عَلَیْناطـاعَـتَهُمْ، وَعَــرَّفْتَنابِذَلِڪَ‌مَـنْزِلَتَهُمْ، فَـفَـرِّجْ‌عَـنّـابِحَــقِّهِمْ‌فَـرَجاًعاجِـلاًقَـرِیباً ڪلَمْحِ‌الْبَـصَرِأَوْهُــوَأقْـرَبُ. یَاٰمُحَـــمَّدُیَاٰعَلِۍُّ،یَاٰعَلِۍُّیَاٰمُحَـــــمَّدُ اڪْفِیـاٰنِۍفَإِنَّڪُـماٰڪـآفِیـانِ، وَانْصُرانِۍفَإِنَّڪُـماٰناصِـرانِ. یَـاٰمَوْلاناٰیَـاٰصاحِبَ‌الزَّمــانِ، الْغَوْثَ‌الْغَوْثَ‌الْغَوْثَ أَدْرِڪْـنِۍأَدْرِڪْـنِۍأَدْرِڪْنِۍ، السَّـاٰعَةالسَّـاٰعَةَ السّـاٰعَةَ، الْعَــجَلَ‌الْعَــجَلَ‌الْعَــجَلَ، یَاأَرْحَـــــمَ‌الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ‌مُحَمَّدٍوَآلِہ‌الطَّـاهِـرِینَ.! | @Ba_rasm_shahadat |
💚🕊 ماراکسی‌نخواست‌‌،‌فدای‌سرت‌نخواست تا‌با‌توایم،منت‌همدم‌نمی‌کشیم.. :))!
2.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دوست‌ترت‌دارم‌از‌هرچه‌دوست ای‌تو‌به‌من‌از‌خود‌من‌خویش‌تر♥️ 🌱
گه گاهی کـه دلم ميگيرد، ميگويم: بـه کجا بايد رفت؟ بـه کـه بايد پيوست؟ بـه کـه بايد دل بست؟ حس تنهای درونم گويد: چـه سوالی داری؟ تو را داری(:♥️
درد پهلو💔 فاطمیه مادر... همونه دلامون گرفته...
امیرِ جان ها...💚
... همین‌است‌دیگر . . ! بہ‌ناگہ،پنجرھ‌ا؎بازمیشود بہ‌سمت‌بھشت . . مھم‌تویۍڪہ‌چقدر ازدلبستگۍها؎این‌طرفِ‌پنجره دل‌ڪَنـدھ‌ا؎! ...💔🚶‍♂
💜🖇♥️🖇💜🖇💜 💜🖇💜🖇💜 ♥️🖇💜 💜 🎬 امروز با مهرابیان کلاس داشتیم,اخرین روزهای ترم دانشگاه بود,اصلا دوست نداشتم سرکلاسش حاضر بشم,استاددد خودفروخته,اخه چطور دلش میاد؟! ولی شاید اونم برای من همچی فکری کنه,دوتا حس متناقض داشتم,اما تصمیم گرفتم ,امروز از خیردانشگاه بگذرم تا برخوردی پیش نیاد. ~~~~~~~~~~~~~~~ بعداز دادن فلاش,مثل اینکه اعتمادشون را جلب کردم ,معینی هر روز باهام تماس میگرفت به اصطلاح خودشون ,خودی شده بودم. یک روز معینی باهام تماس گرفت وگفت:انجمن برای روز پوریم جشنی دارد,شما هم به این جشن دعوتید. خوشحال گفتم:جدددی؟؟ دوباره چشم بند و..؟؟روز پوریم چیه؟؟ معینی باصدای بلندی خندید وگفت:نه دخترک,خارج از کشوره,ببین چقد براشون عزیزی که دعوتت کردند.پوریم یه جور جشن وعیده براشون. وبعداضافه کرد الان تاریخ وروز حرکت ومکان جشن رانمیگم ,بعدا باهات تماس میگیرم ودرجریان قرارمیدمت. فوری با همون گوشی که محمدی داده بود,باهاش تماس گرفتم.وهرچه شنیده بودم راگفتم. محمدی:پس توهم دعودت کردند برای جشنشون,خوب خوبه ,اما یک سری کارها باید انجام بدهی,فردا صبح خودت را بزن به مریضی وبیا فلان بیمارستان.... بخش اورژانس ,اتاق۵... واااه بیمارستان برای چی؟؟ .. ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓ | @Ba_rasm_shahadat | ┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛