『آیندهســاز🌱』
🌹🌸🌹 🌸🌹 🌹 #رمان_از_جهنم_تا_بهشت #قسمت_سی_و_سه #بخش_اول به روات زینب …………………………………………. این خوددرگیر
🌹🌸🌹
🌸🌹
🌹
#رمان_از_جهنم_تا_بهشت
#قسمت_سی_و_سه
#بخش_دوم
به خودم که اومدم، تو حیاط بودم و بغل پر مهر فاطمه. آروم خودم رو کنار کشیدم و به یه لبخند اکتفا کردم و بعد هم خیره شدم به خاله مرضیه تو چهارچوب در شیشه ای بالای پله ها وایساده بود و با همون لبخندی که صمیمیت و مهر توش موج میزد به ما نگاه میکرد؛ الان من باید ذوق کنم و سریع برم بغلش کنم ، ولی نمیدونم انگار که اعضای بدنم تحت فرمان خودم نبود و به جای اینکه به سمت خاله مرضیه برن کشیده شدن به سمت چپ حیاط یعنی در حسینیه.
تقریبا ۷٫۸ سالم بود که پارکینگ این آپارتمان ۳ طبقه که خیلی هم بزرگ بود به حسینیه تبدیل شد و از اون سال هرسال دهه اول محرم اینجا مراسم بود.
یه در کرکره ای ساده بود که بسته بود و توش معلوم نبود. رو به فاطمه گفتم _ اینجا هنوز حسینیس ؟
فاطمه هم متعجب از اینکه به جای سلام و علیک با مامانش اول رفتم سراغ حسینیه و دارم سراغش رو میگیرم آروم جواب داد _ آ….ره
به محض ورود فاطمه دستم رو کشید و به سمت اتاقش برد و منم فقط فرصت کردم خیلی سریع و گذرا نگاهی به پذیرایی بندازم. چیزی از مدل قدیمی خونشون به خاطر نداشتم و فقط میدونستم که نوسازی کردن. اتاق فاطمه اتاق خوشگلی بود و حس خاصی رو به من القا میکرد ؛ حسی از جنس آرامش….
و این حس برام عجیب بود ؛ دیوار سمت چپ و بالای تخت یه قاب عکس خیلی شیک بود که عکس توش یه جای زیارتی بود. و روی دیوار سمت راست چند تا پوستر که معنی جملات روش برام گنگ و نامفهوم بود. پایین تخت به کتابخونه بود که طبقه اولش مفاتیح و قرآن و یه سری کتاب قطور دیگه قرار داشت و طبقه های دیگه کتاب هایی که حدس زدم باید کتابای مذهبی باش. کنار کتابخونه هم میز کامپیوتر بود که روی اون هم یه تابلو کوچیک بود که روش به عربی چیزی نوشته شده بود.
با صدای فاطمه دل از برانداز کردن خونه برداشتم و به سمت تخت که روش نشسته بود ، برگشتم.
فاطمه_ خوب بیا بشین اینجا تعریف کن ببینم.
و بعد به روی تخت جایی کنار خودش اشاره کرد. کنارش نشستم و گفتم
_ چیو تعریف کنم؟
فاطمه_ همه این ۱۰٫۱۱ سال رو. همه این ۱۰ سالی که قید دوست صمیمیت رو زدی نامرد.
_ همشو؟
فاطمه_مو به مو
_اومممم. خب اول تو بگو. فاطمه_ حانیه خیلی دلم برات تنگ شده بود.
این جمله مصادف شد با پریدنش تو بغل من و آزاد کردن هق هق گریش.
_ فاطمه، چی شدی؟؟
فاطمه_ کجا بودی نامرد ؟ کجا بودی؟
آروم از بغلم کشیدمش بیرون سرش رو انداخت بالا. دستمو بردم زیر چونش و سرشو اوردم بالا.
_ فاطمه. به خاطر من گریه میکنی ؟ آره؟
فاطمه_ به خدا خیلی نامردی حانیه. چند بار با مامان اومدیم خونتون ولی تو نبودی. کلی زنگ زدم ، هربار مامانت میگفت خونه عموتی یا با دوستات بیرونی. حتی یک بار هم سراغی از من نگرفتی.
_ قول میدم دیگه تکرار نشه. حالا گریه نکن . باشه؟
فاطمه _ قول دادیاااااا
_ چشششم.
با لبخند من فاطمه هم لبخند زد و گفت _ چشمت بی بلا آبجی جونم.
با تعجب پرسیدم _ آبجی؟؟؟?
فاطمه_ اره دیگه. از این به بعد ابجیمی
.
_ اها از لحاظ صمیمیت و اینجور چیزا میگی؟
فاطمه خندید و گفت _ اره دیگه. حالا این ابجی خانم ما افتخار میدن شمارشون رو داشته باشیم؟
_ بلی بلی. اختیار دارید.
.
.
.
بعد از دوساعت و کمی مرور خاطرات و گفتن از این چند سال گذشته ، مامان امر به رفتن صادر کرد. بلاخره با کلی تهدید فاطمه که اگه زنگ نزنی میکشمت و اگه دیگه نیای اینجا من میدونم و تو خداحافظی کردیم.
#ادامه_دارد...
✨💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖✨
🌹
🌸🌹
🌹🌸🌹
@Ba_velayat_tashahadat
°°°
📜دوقطعه از #وصیتنامه_سردار_سلیمانی❣
✍🏻روزشمار:
شانزده روز تا سالگرد شهادت یک #مسئول_تراز_انقلاب 🇮🇷
@Ba_velayat_tashahadat
Clip-Panahian-CheraImanMaZaeefe.mp3
1.4M
#صوت
💡چرا #ایمان ما #ضعیفه؟
👈🏻 چطور #تقویتش کنیم؟
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
┅═ 🌿🌸🌿 ═┅
@Ba_velayat_tashahadat
『آیندهســاز🌱』
#خدا✨
°•💛•°
وَ لا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ ...
و با خدای یکتا خدای دیگری مخوان ...
#القصص88
#راھبۍپایان
• @BA_VelayaT_TashahadaT •
قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاء ...
.
وقتی که دلت ...
تنگ می شود ...
به #آسمان ...
نگاه کن ... 🙃✨
#راھبۍپایان
• @BA_VelayaT_TashahadaT •
❌ یونیسف ثابت کرد خارج بدون فیلتر گزارش های دقیقی منتشر کرده بود...😔
البته عده ای ایرانی ... در انگلستان قاعدتا الان می گویند دروغ ایرانی هاست و آنجا هر آنچه بچه اراده کند دولت فراهم می کند😂
✍ ممنون از کانال خارج بدون فیلتر
برای پایان دادن #شب_یلدا ی سرد و پائیزی و بی روح تدبیر امید به تفکر #حاج_قاسم باید رای بدیم....
@Ba_velayat_tashahadat
همایش جوان مومن انقلابی.mp3
36.04M
♻️ #تحلیل_شب
🎙 استاد حسن عباسی
✅ موضوع: وظایف بسیج...
@Ba_velayat_tashahadat
#صبحگاه_انتظار15
🍁)سلام به شما منتظرای آقا😊
🍁) در مورد #فلسفه_غيبت صحبت میکردیم...
🍁)امروز قراره در مورد
#عدم_آمادگی مردم صحبت کنیم.
همراه ما باشید🧡
•°•°•عدم آمادگی •°•°•
🌻آمادگی برای ظهور باید در 3بعد فراهم بشه:
1)آمادگی فردی
2)آمادگی جامعه اسلامی و شیعی
3)آمادگی جهانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
💫 خلاصه طور فقط میتونم بگم که:
پسـر فاطمہ
شــرمنده اگر می بینۍ
کوچه آمـاده شده تا برسۍ
دلـــــہا نہ...
[😔☔️🍂...
@Ba_velayat_tashahadat
#خود_سازی برای #ظهور؛)
🌱|#شهید مصطفیاحمدیروشݩ:
ظہور اتفاق مۍافتد!!
مہم آن است ڪه ما کـجاۍ ایݩ ظہور باشیمـ...
🌧رفیق!
حیفه تو #عصر #آخرالزمان
زندگی کنی وفرج آقا رو نبینیها...💚
حیفه اسمت تو لیست منتظر های واقعی نباشه ها...😔
🌺@Ba_velayat_tashahadat
🎈هفته آینده در ادامه همین
صبحگاه بیشتر در مورد
#عدم_آمادگی صحبت میکنیم
پس همراه ما باشین😊💐
#شایدتلنگـر
‼️حدیثغربتازتولـدتاظهـور..
غربتِحضرتولیعصر‹عج›
پیشازهـرامامدیگـریدلانسانرا
جریحهدارمیڪند
ومنتـظرانآنحضـرترا آزردهمیڪند..💔
#غربت دومعنـادارد:
① بهمعنـایدوریازوطن
② بهمعنـیکمییارویاور
کههـردومعنـا،درامامزمـانوجـوددارد..
#غربتامامعصر..😔
•❥• ʝσɨŋ↷
↳| @BA_VelayaT_TashahadaT
| قالَ كَلّا إِنَّ مَعِيَ رَبّي سَيَهدينِ ...|
مُوتُوابِغَيْظِكُمْبهخشمخودبمیرید!...
+بقولسردار:
ماباشماعاقبتبخیریمحَبیبنا
#حضرتعشق💚
•🌱•
@BA_VelayaT_TashahadaT🎈
ای کاش؛
کسی میآمد و غمها را
از قلبِ اهالیِ زمین بر میداشت!♥️
#اللهمعجللولیڪالفرج🌸
@BA_VelayaT_TashahadaT