eitaa logo
『آینده‌ســاز🌱』
766 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.6هزار ویدیو
47 فایل
حرفی،پیشنهادی،انتقادی؟؟😌🌿 https://harfeto.timefriend.net/16782584517294 👆🏿👆🏿👆🏿👆🏿 🌱ادمین تبآدلاٺ: @Mm_135 📍مدیریٺ‌کانال:) ⇦ @hossein_it کپے+صلواتـ =حلال😉
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『آینده‌ســاز🌱』
💛͜͡🌿•• فاطمیہ‌را‌عاشورایی‌برگزار‌ڪنید.. بنـده‌حوائج‌یڪ‌سالہ‌خـود‌را‌در‌ایام‌ میگیـرم. برخے‌گلہ‌میڪنند‌ڪہ‌چـرا‌با‌ایݩ‌ڪسالٺ اینقـدر‌براے‌مراسم‌وقٺ میگذارید‌و‌از‌اول‌ٺا‌آخـر‌مجـلس‌فاطمیہ‌و‌روضہ رامینشینید...اینها‌نمیدانند؟ رزق‌سال‌ڪشـور‌ را‌در‌فاطمیہ‌میگیـریم. ♥️ 🖇 @BA_VelayaT_TashahadaT
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کہ پس از 17سال بعد از تفحص زنده شد! . ✅ . 🔹براے شهداے مدافع حرم دعا کنید . ما مدیون شهداهستیم . 🔥 @BA_VelayaT_TashahadaT
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『آینده‌ســاز🌱』
🌹🌸🌹 🌸🌹 🌹 #رمان_از_جهنم_تا_بهشت #قسمت_پنجاه_و_چهار به روایت زینب …………………………………………………………. “ای وای حی
🌹🌸🌹 🌸🌹 🌹 به روایت امیرحسین ………………………………………………………… برگشتم پیش مامان. _ خب بریم ؟ مامان لبخند معنی داری زد و رفت به سمت ماشین ، بیخیال شونه ای بالا انداختم و دنبالش راه افتادم. در ماشین رو زدم و سوار شدم . داشتم ماشینو روشن میکردم که مامان گفت_ پس آقا دلش جایی دیگه گیره ، با دست پس میزنه با پا پیش میکشه . با تعجب برگشتم سمت مامان. مامان_ بریم دیر شد. ماشین رو روشن کردم و راه افتادم. مامان_ خب؟ _ چی خب؟ مامان_ چند وقته میشناسیش؟ دختر خانومی به نظر میرسه. فقط نمیدونم چرا من تاحالا ندیده بودمش تو مسجد. برای اینکه بتونم عصبانیتمو کنترل کنم نفس صدا داری کشیدم و صلوات فرستادم . _ آخه مادر من ، من میگم سلام. شما میگی ازدواج. میگم خداحافظ میگی ازدواج. نه خداییش رو پیشونی من نوشته ازدواج که تا منو میبینی یاد زن گرفتن من میوفتی؟ مامان_ عه توام. حالا چیه مگه؟ بگو از این دختره خوشت اومده یا نه؟ نمیدونم چرا ولی “نه” تو دهنم نچرخید. _ وای مامان جان. توروخدا بیخیال من بشین . مامان_ حالا بهت میگم وایسا. سرخوش از این که مامان فعلا از خیر من گذشته و نگران اون بهت میگمش. فکرکنم فردا بهم خبر بدن برای عروسی حاضر شو. . . تا خونه ۱۰ دقیقه راه بود ، تا رسیدیم پرنیان و بابا اومدن دم در ، پیاده شدم و رفتم عقب نشستم تا بابا بشینه پشت فرمون. مامان _ خب خب. مژده بدید ، آقا پسرمون عاشق شد رفت. _ بلهههههههههه ؟ مامان_ بله و بلا . یه بار دیگه بگی نه ، من میدونم و تو. بعد خطاب به بابا ادامه داد_ ندیدی که این آقا پسرت که خودتو بکشی به یه دختر سلام نمیکنه چجوری زل زده بود به دختر مردم ، آخرم کلی کمکش کرد ، بعد دوباره برگشت رو به من _ راستشو بگو مامان جان، قبلا دیده بودیش که همش مخالفت میکردی با ازدواج؟ من واقعا مونده بودم چی بگم. مامانم برای خودش بریده بود و دوخته بود ، تنه ما هم کرده بود و تمام. پرنیان هم از اون طرف نشسته بود و هی میخندید باباهم فقط اخم کرده بود که کم و بیش دلیلشو میدونستم… من مونده بودم دقیقا باید چیکار کنم ؛ عشق؟ هه . عمراااااا ... ✨💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖✨ 🌹 🌸🌹 🌹🌸🌹 @Ba_velayat_tashahadat
『📿』 - واقعا خدا بخشندھ ست؟ + اگھ نبود کھ مهلت جبࢪان بهمون نمیداد. الان داࢪی نفس میکشے.. وقت داࢪۍ هنوز..... بسم الله... 🌱..↷ @Ba_velayat_tashahadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『آینده‌ســاز🌱』
🌹🌸🌹 🌸🌹 🌹 #رمان_از_جهنم_تا_بهشت #قسمت_پنجاه_و_پنج به روایت امیرحسین ………………………………………………………… برگشتم
🌹🌸🌹 🌸🌹 🌹 به روایت زینب …………………………………. کلا امروز روز گیج بودن من بود، همش داشتم خرابکاری میکردم ، اون از صبح ، اینم از الان. همش فکرم درگیر اتفاقی که صبح افتاد بود، نمیتونستم منکر این بشم که این پسر یه جذبه ای داشت که منو جذب میکرد ، از همون روز اول که دیدمش انگار با بقیه مردای مذهبی که دیده بودم ، جز بابا و امیرعلی ؛ فرق میکرد. از طرفی من استارت تغییراتم با حرف اون زده شد. فاطمه_ کجایی زینب؟ چته تو امروز؟ _ ها ؟ چی؟ چی شده؟ فاطمه_ هیچی راحت باش. به توهماتت برس من مزاحم نمیشم . _ عه. توام. فاطمه _ عاشق شدی رفت. _ عاشق کی؟ فاطمه_ الله علم _ یعنی چی؟ فاطمه_ هههه. یعنی خدا داند _ برو بابا . . . _ اه اه اه خاموشه مامان_ چی خاموشه؟ _ عمو. دوروزه خاموشه. من دلشوره دارم مامان مامان _ واه دلشوره برا چی؟ توکلت به خدا باشه . اصلا چرا باید کاری بکنه چون نماز خوندی؟ چه حرفا میزنیا. بیخیال صحبت با مامان شدم ، ذهنم حسابی درگیر بود ، درگیر عمو و رفتاراش. درگیر اون پسره. درگیره درس و دانشگاه که تصمیم به ادامش داشتم. و چیزی که خیلی این روزا ذهنمو درگیر کرده بود ، دوست شهید. یه جا تو تلگرام خونده بودم که بهتره هرکس یه دوست شهید داشته باشه ، کسی که لبخندش، چهرش و حتی زندگینامه اش برات جذابیت داشته باشه . اما من دو دل بودم ، چون هنوز تو خیلی چیزا شک داشتم ، چرا چادر ؟ درکش نمیکردم . فقط حجابو میتونستم درک کنم . چرا شهادت؟ چرا جنگ؟ چرا همسر شهدا از شوهراشون میگذرن؟ و خیلی چراهای دیگه که باید دنبال جوابشون باشم….. من در طلبم روی تورا میخواهم بی پرده بگویمت تورا میخواهم ... ✨💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖✨ 🌹 🌸🌹 🌹🌸🌹 @Ba_velayat_tashahadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دموکراسی شعار آزادی میدهد، اما درعمل، با نهان روشی و سیستم‌های کاملا مخفی جاسوسی و شبکه‌های گسترده تبلیغاتی اجازه نمیدهد که احدالناسی آزادانه بیندیشد و آزادانه انتخاب کند. "شهید سید مرتضی آوینی" پ.ن: ویدئو‌ی خواندنِ وصیت‌نامه حاج قاسم در پیجِ ندا پاک شد. 🔥@Ba_velayat_tashahadat
2.mp3
14.47M
•خاطرات خودنوشت شهید سلیمانی •پیشنهاد ویژه @Ba_velayat_tashahadat
در دلم باز هوایی است که طوفانی تو ست... 🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥 ❄️https://eitaa.com/joinchat/1495466029C0709af3e13
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 طعم شیرین ایمان ➖ حضورش رو تا حالا حس کردی؟ 🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥 ❄️https://eitaa.com/joinchat/1495466029C0709af3e13
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تبادلامون🙂👇🏻🌷
بسم رب الشهداءوالصدیقین🥀💔 ایݩ یہ دعوت ݩامہ ساده نیستا...!!تو...دعوٺ شده ے شهدایۍ♥️🔖 رفقااااا یہ گروه زدیم فقط 😍🌷 ڪہ همگۍ هر روز ٺعدادۍ شاخہ گل هاۍ صلوآٺۍ بہ روح بلݩد شهید مورد ݩظر هدیہ میڪݩیم:)-🌿 📙^^ 🙂💭 🌾 📸✨ 🎤 ✍🏻 😍 🌷 اگہ بہ شهدا ارادت دارےبیا🙃حیفہ خالۍبموݩہ ها (فقط و فقط مخصوص بانوان عزیز) ݩجواےدلبر💚👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/711327788C5b17eeee66
🔥ماجرای دختر روی صابون لوکس!! 😳😱😓 🛡از زبان استاد رائفی پور📣 💯ببینید استاد چی گفته😐 😐مگه میشه⁉️ 💢فیلمشو ببینید👇 👇 https://eitaa.com/joinchat/2088828975Cab1a8ea2cd تو کانال سرچ کنید👆👆👆
هدایت شده از 『آینده‌ســاز🌱』
بِسْمِ الݪّٰہِ الرَّحْمٰݩِ الرَّحيمْ🍊🌱