خدمتکار خانه حسین(ع) بود.
در راه که میآمد،گلهای کنار راه به چشمش زیبا آمد.
نشست و دسته گلی درست کرد.
به خانه که رسید دسته گل را مقابل امام گذاشت.
امام گل را بوییدند و صلوات فرستادند و فرمودند:
"تو در راه خدا آزادی...
برو..."
کنیز از هدیه امام جا خورد.یک دسته گل،در مقابلش آزادی.
کسی گفت: دسته گل که ارزشی ندارد تا در مقابلش برده ای آزاد شود.
حسینِفاطمه(ع) نگاه از گل گرفتند و فرمودند:
" خدا به ما اینطور یاد داده است.در قرآن ... وقتی به شما سلام می کنند...بهتر از آن پاسخ دهید یا مثل آن."
میگما ارباب،شما که انقد بنده نوازید..
امشب یه نگاه به دلِدربند ما هم میکنید؟
ما دربند شیطان و گرفتار گناهیم.
حقیقتا تلاشمونو کردیما...
ولی زورمون بیشتر از این نرسید:)
خب وقتی بچه زورش به چیزی نرسه میره به باباش میگه دیگه.نه؟
اصلا کی بهتر از بابا میتونه پناه آدم باشه و مشکل آدمو حل کنه؟
حسین جان...♡
مگه نه اینکه
ما عبدالله ایم و
شما هم اباعبدالله؟
پس با این حساب...
شما بابای ما هم هستین دیگه نه؟ :)
حالا هرچند هم که این بچه بی معرفت باشه،
باز بچهی باباشه،.،
باز چشمش دنبال نگاهِ مهربون باباشه.
حتی وقتی کار بدی میکنه...
🌷[ @yaran_m_ir ]🌷
نوای حسین_۲۰۲۱_۱۲_۲۸_۰۹_۲۰_۲۷_۷۹۸.mp3
3.46M
بیتو میمیرم عزیزالله :)
با تو محشورم انشاءالله ...
آقا
به خدا اگهما گناهی میکنیم از سر عناد نیست
از نادونی و بچگیه.
وگرنه هیشکی ندونه شما که میدونی ما چطور دربهدرِ پسرت مهدی(عج) هستیم:)))
شما که میدونی چقدر تلاش میکنیم،
که دونه به دونه
گناهامون رو کنار بزاریم.
سخته،،،!
ولی امیدمون به اینه که دل اماممون رو شاد کنیم.
امیدمون به اینه که یه روزی بالاخره اماممون رو ببینیم
و ایشون به رویِ ما لبخندِ رضایت بزنن.