فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مداحی شهید حسین معز غلامی در یادواره شهید ذوالفقاری 😔
خوش به سعادتش که نام خودش هم در لیست شهدایی که میخوند ثبت شد💔🥀
#شهید_حسین_معزغلامی
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
باند پرواز 🕊
#حتما_بخوانید👇👇 نامه هایی ک به دست شهید حسین پنج شنبه ها مهرمیشه😭💔 🌸یه شب حسین به #خوابم اومد. #مُ
سلام بر همگی 🖐
رفقا..
خدای نکرده
اگه گیر و گرفتاری ..گره ای ..مشکلی دارین
متوسل بشید به این شهید عزیز💗
به نیت شون یه مبلغی هدیه کنید برای زیارت کربلای آقا امام حسین و به واسطه ی زائر اولی هامون یه سلام از نزدیک این شهید عزیز را مهمان کنید💕
نیت کنید..
فردا پنجشنبه است ان شاءالله نامه ی شما را هم مهر کنند🤲
#پویش_زیارت_اولی_ها
#شهید_حسین_معزغلامی
بمب انرژی 😍😍
نمی دانم کدامین جمله را برای پاسخ به محبت هایتان بنویسم که لایق این همه مهرتان باشد🌸🌸
روزگارت بر مراد / روزهایت شاد شاد / آسمانت بی غبار
سهم چشمانت بهار / قلبت از هر غصه دور / بزم عشقت پر سرور
بخت و تقدیرت قشنگ / عمر شیرینت بلند / سرنوشتت تابناک
جسم و روحت پاک پاک🌸🌸
بودن تان را سپاس🌸
#ارسالے_شما
گفتم: دارم از استرس میمیرم، گفت: یہ ذڪر بهت میگم هر بار گیر ڪردے بگو، من خیلی قبولش دارم: گرهے ڪار ِمنم همین باز ڪرد (آخہ خودشم بہ سختـی اجازهے خروج گرفت) گفتم: باشہ داداش بگو، گفت: تسبیح دارے؟ گفتم: آره، گفت: بگو "الهی بالرقیہ سلام الله علیها"
حتمـا سہ سـالہے ارباب نظر میڪنہ، منتظرتم و قطع ڪردم
چشممو بستم شروع ڪردم:
الهی بالرقیہ سلاماللهعلیها
الهی بالرقیہ سلاماللهعلیها
۱۰تا نگفتم ڪہ یهو گفتن: این پنج نفـر آخرین لیستہ، بقیہاش فـردا، توجہ نڪردم همینجور ذڪر میگفتم ڪہ یهو اسمم رو خوندن، بغضم ترڪید با گریہ رفتم سمت خونہ حاضرشم، وقتی حسین رو دیدم گفتم: درستشد، اشڪ تو چشمش حلقہ زد و گفت: "الهی بالرقیہ سلام الله علیها"
الهی بالرقیه سلام الله علیها
نظری،لطفی،ماهم خیلی دلمون تنگه
#شهید_حسین_معزغلامـی
💌 #کــلامشهـــید
🌹شهـــید حسین معزغلامی:
جدی گرفتهایم زندگیِ دنیایی را و شوخی گرفتهایم قیامت را، کاش قبل از اینکه بیدارمان کنند، بیدار شویم!
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
خواب و استراحت نداشت
می گفت: یه حزب اللهی یعنی کسی که کار کنه خسته نشه؛
کسی که نخوابه تا وقتی خود به خود خوابش ببره...
#استراحت_بماند_بعد_شهادت
#شهید_حسین_معز_غلامی 🌹
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
🌸سعی کنید عاشق باشید، عاشق خدمت کردن
منتظر نباشید که کسی به شما بگوید:
"خدا قوت" و یا کسی از شما تشکر کند
و یا کسی قدر کار و تلاش و مشقتی را که کشیدهاید بداند
کار را برای خدا انجام بدهید...
شهید #حسین_معزغلامی🕊
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
هدیه ی واریزی دوست عزیزمون به نیابت از شهید بزرگوار حسین معزغلامی برای سهیم شدن در ثواب زیارت کربلای زائر اولی ها ♥️
الهی بالرقیه
الهی بالرقیه
الهی بالرقیه میگیم به سفارش خود شهید عزیز
ان شاءالله حاجت قلبی تون روا بشه 🤲
#پویش_زیارت_اولی_ها
#چله_زیارت_عاشورا
#شهید_حسین_معزغلامی
باند پرواز 🕊
#داستان 💣 اعترافات یک زن از #جهاد_نکاح ✒قسمت چهاردهم 4⃣1⃣ بعد از رفتن جلالی گفتم: فرزانه یعنی چی
#داستان
💣 اعترافات یک زن از #جهاد_نکاح
✒قسمت پانزدهم 5⃣1⃣
گفتم دقت کنی ما توی انقلاب خودمون هم کسایی که همچین تفکراتی داشتن که با ریختن خون دیگران و مبارزه مسلحانه دنبال اسلام بودن سر از مجاهدین خلق در آوردن!😒
اصلا چرا جای دوری بریم نمونهاش رو تو اسلام داریم خوارج! اینقدر داغ شدن اینقدر دایه دار خدا و اسلام شدن که با پیشونی های پینه بسته از خوندن نماز شب، حضرت علی رو کشتن.... 😔
فرزانه ادامه داد آره راست میگی توی کتابی یه نکته جالب خوندم اینکه:
یک وقت میگیم علی(ع) را "که" کُشت؟ و یک وقت میگیم "چه" کُشت؟ 🥺
اگه بگیم علی را "که" کُشت؟!
البته ابن ملجم، و اگه بگیم علی را "چه" کُشت؟ باید بگیم "جمود"، "خشک مغزی" ، همین هایی که آمده بودند علی را بکشند، از سر شب تا صبح عبادت می کردند، واقعاً خیلی تأثّرآور است...😓
نوشته بود ابن ابی الحدید میگه: اگه میخواهید بفهمید که جمود و جهالت چیست؟ به این نکته توجه کنید که این ها وقتی که قرار گذاشتند این کار را بکنند، مخصوصاً شب نوزدهم رمضان را انتخاب کردند و گفتند: "ما میخواهیم خدا را عبادت بکنیم و چون میخواهیم امر خیری را انجام بدهیم، پس بهتر این است که این کار را در یکی از شب های عزیز قرار بدهیم که اجر بیشتری ببریم...😑😮
الحق که هر چی فک می کنم این داعشی ها از نسل امثال ابن ملجم ها و خوارجاند.... 👌
یک مشت خشک مغز، خون آشام....
نگاهش کردم و گفتم بله فرزانه خانم بخاطر همین اصرار داشتین فردا دوباره بریم خونهشون!!! 😵💫خوب این خانومه هم که همون اول کار گفت دیگه هوای بهشت در سر داشته اینم یکی از همون خشک مغزها والا!
فرزانه نگاهی بهم کرد و گفت ببین شاید این خانمه مائده تفکراتش مثل نم مغزها باشه!!🤭
چشمامو گرد کردم و گفتم: نَم مغز!!😳
این دیگه چیه؟! گفت کلمهاش اختراع خودمه مثل این خانم جلسهای هایی که از اسلام فقط همین جلساتش رو فهمیدن، حقیقتا دلم نیومد با داعشی ها یکیشون کنم بگم خشک مغز!😂
گفتم: فرزانه موضوع مصاحبهمون جهاده اونم نکاح! 😰بعد تو این آدم رو با خانم های سادهای که دلشون رو فقط به جلساتشون خوش کردن مقایسه میکنی!! اینا یه سری افراد خشک مقدسان نه خشک مغز مثل داعشی ها....😒
فرزانه در حالی که ته قهوهاش رو میخورد گفت: حالا چه فرقی میکنه خشک مغز یا خشکه مقدس ! جفتش یه معنی میده!🙁
گفتم: اتفاقا با هم فرق می کنن خشکه مقدش، خودشه و جانمازش کاری به کسی نداره فقط دنبال عبادتشه! در واقع کاری به جامعه و اتفاقاتش نداره مثل یک سیب زمینی بیرگ !!! 🥔
ولی خشک مغز دقیقا مثل این داعشی ها و خوارجاند. ظلم میکنن. خون و خونریزی راه میاندازن!🧨🔪 از اسلام سوئ استفاده می کنن، و به اسم اسلام هر جنایتی دلشون خواست میکنن...⚔
اشتباهه فکرکنیم این دو گروه یکی هستن....این کجا و آن کجا... یکی بی فایده. یکی ظالم و قاتل و خونریز و ....😱
فرزانه گفت: چه نکتهی ظریفی. اصلا تا حالا دقت نکرده بودم. هر چند جفتش بده ولی خطر خشک مغزها خیلی وحشتناکتره ...😶
نگاهش کردم ودر حالی که خودکارم رو روی میز میزدم ادامه دادم اینها رو که گفتم فرزانه خانم برای اینه که بدونی اشتباهه فکر کنی خانم مائده یه خشکه مقدسه ....😏
◀️ ادامه دارد ...
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
❌کپی بدون لینک کانال ممنوع❌
#داستان
💣 اعترافات یک زن از #جهاد_نکاح
✒قسمت شانزدهم 6⃣1⃣
در حین تحلیل و بررسی با فرزانه بودیم که آقای جلالی در اتاق رو زد آمد داخل و گفت: خانما امروز جلسهی مهمی دارم. زودتر تعطیل می کنیم...
فرزانه چنان برقی تو چشمهاش زد که یعنی جلالی قشنگ متوجه این شادی نامحسوس شد...😃
وسایلمون رو جمع و جور کردیم. آماده رفتن شدیم. داشتیم از دفتر میرفتیم بیرون. چند قدمی بیشتر نرفته بودیم که فرزانه با یه حالت خاصی محکم زد به شونهی من...😲
گفت: نگاه کن! نگاه کن! این دوتا پسره همونایی نبودن که تو خونهی خانم مائده برا جابجایی یخچال اومده بودن! 🤔😵
گفتم: آره خودشونن! اینجا چکار میکنن؟؟ اومدن پیش جلالی!!!😳 فرزانه گفت: ما تو دهن شیر بودیم و خودمون خبر نداشتیم... بگو چرا ما رو تعطیل کرد وگرنه دلش برا ما نسوخته که....🤨
حتما می خواست متوجه نشیم فرستادمون دنبال نخود سیاه.... عه! عه! ما چقدر سادهایم دختر ...!☹️
گفتم فرزانه مجالی بده یه بند نرو تو تراژدی! شاید اصلا قضیه این نباشه شاید اومدن اینها مکمل مصاحبهی ما باشه. چه میدونم! 😐
شدیم مثل پلیس های جنایی! ولش کن به ما چه کی با کی میاد و میره!
ما کار خودمون رو انجام بدیم والا....
فرزانه با اخم گفت: خیر سرت خبرنگاری یعنی انگیزت متلاشیم کرد!😬 ملت از هیچی کلی سوژه درست می کنن! اونوقت ما سوژه ها جلومون رژه میرن خانم میگه ولش کن مشغول کار خودت باش !😑
گفتم: خانم امجد الان به نظر شما دقیقا چکار کنیم سوژه ها رو از دست ندیم؟ خوب منم دوست دارم بدونم چه خبره!🧐
ولی دیدی که جلالی گفت کار تعطیل!
فرزانه گفت: خوب به بهونهی جا گذاشتن یه چیزی برمیگردیم داخل دفتر...🤭
اونوقت میفهمیم چه خبره و این دوتا آقاها قضیهشون با جلالی چیه و اونجا چکار می کنن !
حس کنجکاویم باعث شد به حرف فرزانه گوش کنم و برگشتیم سمت دفتر...
در اتاق آقای جلالی مثل همیشه باز بود روی میز که همیشه پر از کاغذ و کلی وسیله بود ایندفعه تمیز و مرتب برق میزد.... یکی از آقاها به صندلی تکیه داده بود و یکی دیگشون که اسلحه کلت به کمرش بسته بود با دقت داشت از پنجره به بیرون نگاه میکرد...👀
با دیدنه اسلحه آروم آب دهنمون رو قورت دادیم! داشتیم مثلا می رفتیم سمت اتاق خودمون که آقای جلالی با یه سینی که سه تا لیوان چایی☕️ داخلش بود از آبدارخونه اومد بیرون. با دیدن ما چنان شوکه شد که می خواست سینی از دستش بیفته!😱
گفت: خانما شما اینجا چکار می کنید؟! مگه نگفتم امروز زودتر تعطیلین...😠
نمیبینید مهمون دارم ...
فرزانه مِن مِن کنان گفت: ببخشید یه وسیله جا گذاشتیم بر میداریم زود میریم...🤥
گفت: وسیله باشه برا بعد بفرمایید بیرون... بفرمایید...😡
◀️ ادامه دارد ...
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
❌کپی بدون لینک کانال ممنوع❌
محزون شده ام از غم هجران تو آقا،
تا کی زِ ره دور سلامت برسانم...💔
صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین
شب تون حسینی 🌙♥️
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
#عَزیزتَـرینَم...
#مهـــﷻــدے.💚.
مٰاییموهَواۍبُغـضآلـودفَقَط
دِلوٰاپَسۍوغُصہمشھودفَقط
واللهڪہآسـٰانشَوداینسَختۍهٰا
بـاآمَدَنحَضرَتمـوعودفَقَـط..
🌤اللهم عجل لولیک الفرج 🌤
#سلام_امام_زمانم💚
سالهاست
در دلم بهاری،
در انتظار شکفتن است!
اما...این غنچهها
با ظهور تو شکوفا میشوند...
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
تو تجلے خدایے و خراب تو منم
پاے اسم تو میان آمد و لرزید تنم
السلام اے پسر فاطمہ را تا گفتم
عالمے مسٺ شد از عطر سلامِ دهنم
السلام علیک یا اباعبدالله
صبحتون حسینی🌱☀️
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
خُداوندا اگر جایۍ
دلۍ بۍتابِ دلدار است
نمۍدانمـ چطور
اماخودت پا درمیانۍڪن..💔
حسین جااااانم ♥️
دلتنگتم...
enc_16642244251611013794043.mp3
4.86M
من دلم تنگ شده برات
به هر کی میگم
میگه بگو به آقات...💔
رزق حسینی صبح پنجشنبه ♥️
التماس دعا
بسیار زیبا 👌👌
بشنوید✅
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🍃♥️♥️♥️🍃
🍃♥️♥️🍃
🍃♥️🍃
🍃🍃
🍃
♡بسم رب الشهدا و الصدیقین ♡
#چله_زیارت_عاشورا
#روز_سی_سوم
🖇۴ خرداد ۱۴۰۲
۵ذی القعده ۱۴۴۴
به نیابت از
🌷شهید مدافع حرم
امیر سیاوشی🌷
و
🌷شهید یوسف داور پناه🌷
و
🌷 شهید محمد علی محمدی 🌷
و
🌷شهدای مظلوم مرزبانی 🌷
به امید شفاعت شون 🤲
اللهم ارزقنا زیارت الحسین (ع)
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
#پویش_زیارت_اولی_ها
🍃
🍃🍃
🍃♥️🍃
🍃♥️♥️🍃
🍃♥️♥️♥️🍃
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
معرفی شهید مدافع حرم:
🌷بسیجی پاسدار امیر سیاوشی🌷
تکاور نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
تاریخ تولد: ۱۳۶۷/۳/۱۵
محل تولد: تهران
وضعیت تاهل: متاهل
تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۹/۲۹ (مصادف با شهادت امام حسن عسگری «ع»)
تاریخ رجعت پیکر: ۱۳۹۴/۱۰/۶
محل شهادت: سوریه، حلب
محل دفن: آستان مقدس امامزاده علی اکبر چیذر
شخصیت مورد علاقه: رهبر معظم سید علی خامنهای
شهید مورد علاقه: شهید سید احمد پلارک
مداح مورد علاقه: حاج محمود کریمی
تکیه کلام: یا علی مدد
دو بیتی مورد علاقه:
شکر خدا که در پناه حسین ایم
عالم از این خوبتر پناه ندارد
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
۲۰ روز دیگر عروسی امیر بود که پرکشید🕊🥀
شهید امیر سیاوشی شاه عنایتی دو سال با همسرش ریحانه قرقانی عقد کرده بودند عشق و علاقه بین این دو آن قدر زیاد بود که همه آرزوها و برنامههای چند سال آینده زندگی شان را با هم چیده بودند. قرار بود اگر پسردار شدند اسمش محمدطاها باشد و دخترشان را نازنین زهرا بگذارند.
امیر مثل خیلی از تازه دامادها عاشق زن و زندگیاش بود، اما درست در زمانی که میخواستند زندگی مشترکشان را زیر یک سقف آغاز کنند، همه داشتههای دنیایی را رها کرد و در اعزام به سوریه شهید شد.
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
💞روایتی از زندگی عاشقانه شهید امیر سیاوشی از زبان همسرش ریحانه قرقانی:
من انتخاب خود شهید بودم. در محله من را دیده و پسندیده بود. هر دو ساکن محله چیذر بودیم. یک محله سنتی و مذهبی. این محله از قبل انقلاب هم همین طور بود. مردمش زمان انقلاب، انقلابی بودند و زمان جنگ هم رزمنده. امیرم متولد ۱۵ خرداد سال ۱۳۶۷بود، به قول خودش روز قیام خونین مردم علیه طاغوت به دنیا آمده بود. همسرم بعد از سه سال تحقیق پیشنهاد ازدواجش را با خانواده من مطرح کرد.
امیر خادم امامزاده علی اکبر چیذر بود و من را هم در آستان امامزاده دیده بود. من و امیر در تاریخ ۱۳خرداد ماه ۱۳۹۲با هم عقد کردیم. دو سال و نیم عقد بودیم و تازه قرار بود زندگیمان را شروع کنیم که به شهادت رسید. یعنی قبل از آغاز زندگی مشترکمان آسمانی شد.
من و امیر قرار گذاشته بودیم بدون مراسم و تشریفات، بعد از یک سفر مشهد و زیارت امام غریب زندگیمان را شروع کنیم. یک زندگی ساده به رسم و سبک زندگی شهدا. همیشه میگفتیم کیفیت بهتر از کمیت است و آرامش در زندگی از هر نعمتی بالاتر است.
#شهید_امیر_سیاوشی